فعل مجهول
بارها با این شعر اشک ریختم......
.
بچه ها ! صبحتان به خیر! سلام
درس امروز ما فعل مجهول است
فعل مجهول چیست می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است
فعل مجهول
بارها با این شعر اشک ریختم......
.
بچه ها ! صبحتان به خیر! سلام
درس امروز ما فعل مجهول است
فعل مجهول چیست می دانید؟
نسبت فعل ما به مفعول است
عمیق و پرمعنا از پرفسور سمیعی
ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﺍﻣﺎ
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ، ﭘﺎﯾﺒﻨﺪ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ، می ترﺳﻢ
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﮐﺸﻨﺪ، می ترﺳﻢ
ﺍین ها ﺑﺮﺍﯼ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻭ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ.
ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ.
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻭ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﻫﯿﭻ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﺧﯿﺎﻧﺖ می کنند.
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ....
ﺁﺩﻡ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺍﻣﺎ
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺍﻧﺪ، می ترﺳﻢ،
ﺍﺯﻫﺮ ﺩﯾﻦ ﻭ ﺁیینی ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺁیین ﻣﺬﻫﺐ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﺍﻩ ﺳﻌﺎﺩﺕ می دﺍﻧﺪ، می ترﺳﻢ.
ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻫﻢ ﮐﯿﺸﺎﻧﺸﺎﻥ،
ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭﻧﺪ.
ﻓﺮﯾﺐ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﺪﺍ ﺗﺮﺳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﯾﺪ !
ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ، ﮐﺎﻓﺮ ﻣﯽ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ!
ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ﻧﯿﺰ ﺧﯿﺎﻧﺖ می کنند.
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻮﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ ...
داستان مردی که به خاطر یک حرف شانزده سال کار کرد.....
قابل توجه علما و.....
مرد دانشمندی با خانواده اش خداحافظی کرد و به آنان گفت که من برای کسب علم و تحصیل به مسافرت میروم و اگر مدّت مسافرت من طول کشید، شما ناراحت نشوید.
آنگاه از خانه خارج شد و راه مسافرت در پیش گرفت تا این که عاقبت وارد دروازه شهری شد و مردی رادید که مشغول خشت زنی است. مرد دانشمند به او سلام کرد و احوال پرسی نمود. مرد خشت مال به او گفت:
چه کاره ای و بارت چیست ؟ مرد دانشمند گفت: بارمن علم است.
خشت مال به او گفت: سربارت چیست ؟
مرد دانشمند از جواب گفتن درماند و به او گفت: مفهوم کلمه سربار را نمیدانم و از مرد خشت مال خواهش کرد تا اصطلاح سربار را برای او توضیح دهد.
مرد خشت مال به او گفت: توضیح آن در گرو این است که تو باید شانزده سال برای من کارکنی تا من هم برایت آن را توضیح دهم.
مرد دانشمند از آن جایی که تشنه علم و یادگیری بود، این تعهد و خدمت را پذیرفت و مدت شانزده سال شاگردی او را کرد. در طول این مدت او مشقات زیادی راتحمل کرد و به خاطر کسب علم آن همه زحمت را برخود هموار نمود.
تا این که آن مدت به اتمام رسید. مرد دانشمند به خشت مال گفت:
ای استاد من ! کارم را تمام کردم. تو(سرباربودن) علم را برایم توضیح بده. خشت مال گفت:
سربارعلم، حلم و بردباری است و تا زمانی که علم همراه حلم نباشد، آن علم بهره ای ندارد!!
اگر می بینیم کسی که قلبش پر از محبت علی است
و از محبت علی اشک می ریزد
و سرنوشت جامعه آن سرنوشت خوبی نیست
و دردناک است
این نشان دهنده آن است که علی را نمی شناسد.
این علی شناسی نیست،علی پرستی است.
علی را نشناختن و محبت علی داشتن مساوی است با
محبت همه ملت ها بر پیامبر و معبودشان ،
نه چیزی بیشتر...
********************************************
مشکل ما ضعف ایمان نیست،
عدم معرفت علمی مسائلی است که به آن ایمان داریم
و یکی از آن مسائل تشیع و اسلام است
معتقدیم، ولی آن را نمی شناسیم و آشنایی منطقی از آن نداریم
و به مردی معتقدیم به عنوان یک امام و یک مرد بزرگ
و کسی که همیشه مورد ستایش ما بوده،
اما متاسفانه علی را نمی شناسیم
مابیشتر به ستایش علی پرداختیم نه آشنایی با علی...
قابل توجه .....بعضی ها....
حکایت با منظور
..یكى از رفقایمان نقل مى كرد كه روز اول ماه رمضان بود، روزه گرفتیم رفتیم اداره و تازه با یك آقایى به اصطلاح هم میز و آشنا شده بودیم. او هم روزه مى گرفت. بعد از یكى دو ساعت آن رفیقم گفت:
فلانى! من مى خواهم یك تذكرى به شما بدهم.
گفتم: بفرمایید.
گفت: من خیلى از شما معذرت مى خواهم كه این تذكر را مى دهم؛ ولى خوب لازم مى دانم كه این تذكر را بدهم، از اخلاق بد خودم است، چه عرض كنم. من یك چنین اخلاق بدى دارم كه در ماه رمضان كه روزه مى گیرم، عصبانى مى شوم، خیلى هم عصبانى مى شوم. وقتى هم كه عصبانى مى شوم ،دیگر هرچه به دهانم مى آید، مى گویم، حرف بد مى گویم، فحش مى دهم، توهین مى كنم. ممكن است در این ماه رمضان به جناب عالى جسارتى بكنم. خواهش مى كنم اگر چنین شد، دیگر روزه است، اخلاق من است، خیلى ببخشید.
این آقاى رفیق ما گفت: گفتیم عجب كارى شد! این مرد روز اول ماه رمضان آمد با ما اتمام حجت كرد. حالا ما یك ماه رمضان تمام باید از او فحش بشنویم، چون روز اول ماه رمضان گفته اخلاق من این است.
گفت: من هم گفتم كه عجب تذكر به جایى دادى! اتفاقاً اخلاق من هم همین طور است و بلكه بدتر، در حال روزه عصبانى مى شوم، یك وقت مى بینى كه این دوات را برداشتم و پراندم به سرت.
گفت: عجب! خیلى اخلاق بدى است. پس خوب است هر دومان مواظب باشیم.
( مجموعه آثار شهید مطهری ، جلد 22 ، صفحه 484)
کمی باید به خودمان شک کنیم!!
دو آتشنشان وارد جنگلی می شوند تا آتش کوچکی را خاموش کنند . اخر کار
وقتی از جنگل بیرون می ایند و می روند کنار رودخانه ، صورت یکی شان کثیف
و خاکستر است و صورت ان یکی به شکل معصومانه ای تمیز .
سوال : کدامشان صورتش را می شوید ؟
اشتباه کردید ، ان که صورتش کثیف است، به آن یکی نگاه می کند و فکر می کند
صورت خودش هم همان طور است .
اما ان که صورتش تمیز است، می بیند که سرتاپای رفیقش غبار گرفته است و به
خودش می گوید : حتما من هم کثیفم ، باید خودم را تمیز کنم .
حالا فکر کنیم چند بار اتفاق افتاده که دیگران از رفتار بد ما و یا ما از رفتار بد دیگران به شستشو و پالایش روح خودمان پرداخته باشیم؟
وقتی فرد مقابل ما مهربان و خوب و دوست داشتنی است،
کمی باید به خودمان شک کنیم!!
هایلایت / 2
جمله های زیبا، دلنوشته های دلنشین، اشعار ماندگار، پاراگراف های تاثیرگذار و بینظیر از یک کتاب یا مقاله. همه اینها میتواند بهانه ای برای هایلایت کردن آن ها در کتاب، مجله و یا ذهنتان باشد.
اخلاق
روزی از دانشمندی ریاضی دان نظرش را درباره زن و مرد پرسیدند.جواب داد:
اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند، پس مساوی هستند با عدد یک =1
اگر دارای (زیبایی) هم باشند، پس یک صفر جلوی عدد یک می گذاریم =10
اگر (پول) هم داشته باشند، دوتا صفر جلوی عدد یک می گذاریم =100
اگر دارای (اصل و نسب) هم باشند، پس سه تا صفر جلوی عدد یک می گذاریم=1000
ولی اگر زمانی عدد یک رفت (اخلاق)، چیزی به جز صفر باقی نمی ماند و صفر هم به تنهایی هیچ نیست!!
پس آن انسان هیچ ارزشی نخواهد داشت!
نتیجه : اگر اخلاق نباشد، انسان خدای ثروت و اصل و نسب و زیبایی هم باشد، هیچ نیست!!
شهید چمران و آقا رضا
رضا سگه ... یه لات بود تو مشهد ... هم سگ خرید و فروش می کرد و هم دعواهاش از نوع ... بود ...
یه روز داشت می رفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن ... دید یه ماشین
داره تعقیبش می کنه ... آرم ماشین : " ستاد جنگ های نا منظم" راننده، شهید
چمران ...
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت :
" فکر کردی خیلی مردی ؟! "
- بروبچه ها این جور میگن !!
- اگه مردی بیا بریم جبهه ..................
به غیرتش بر خورد ... راضی شد .... بردش جبهه ......
***********************************
شهید چمران تو اتاق نشسته بود ... یه دفعه دید که صدای دعوا میاد ! ... با
دست بند، رضا رو آوردن تو اتاق ... رضا رو انداختنش رو زمین
.... : " این کیه آوردید جبهه ؟! ....... "
رضا شروع کرد به فحش دادن ...چه فحشای رکیکی... اما چمران مشغول نوشتن بود.........
دید که شهید چمران توجه نمی کنه .... یه دفه داد زد :
" کچل با توام ...!!!! "
یک دفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد :
" بله عزیزم ! چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ "
قضیه این بود.... آقا رضا داشت می رفت بیرون .... بره سیگار بگیره و برگرده ... با دژبان دعواش شده بود ....
شهید چمران : " آقا رضا چی می کشی ؟!! .... برید براش بخرید و بیارید ...! "
شهید چمران و آقا رضا ... تنها تو سنگر ...
آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !!
شهید چمران : چرا ؟!
آقا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده ... تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و این طور برخورد کنه ...
شهید چمران : اشتباه فکر می کنی ...! یکی اون بالاست، هر چی بهش بدی می
کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده ... هی آبرو بهم
میده ... تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی می کردی Tبهت خوبی می کرده ...!
گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده Tبگم بله عزیزم ... یکم مثل اون شم ...!