منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 04:55 ب.ظ نظرات ()
     
    ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ
     
     ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﻻﻧﺎ، ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺳﺮﻭﺭﺍﻥ ﮔﺮﺍﻣﯽ

    ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﺑﭙﺮﺩ، ﻧﺸﺪ ﻛﻪ ﻧﺸﺪ .
    ﺍﻭ ﻣﻲﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ .
    ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻗﺪﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ … ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ ﻣﻲﺯﺩ ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ .
    ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ. ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
    ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ .
     ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ .
    ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁن که ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪ .
    ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ . ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱ ﺩﺍﺷﺖ؟
    ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﮔﻔﺖ :
    ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ، بز ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ .
    ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻡ ،ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ .
    ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ!
    ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ “ ﺧﻮﺩ ” ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
    ﭘﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﮐﻨﯽ
    ﺭﻗﺺ ﻭ ﺟﻮﻻﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ
    ﺭﻗﺺ ﺍﻧﺪﺭﺧﻮﻥ “ ﺧﻮﺩ ” ﻣﺮﺩﺍﻥ ﮐﻨﻨد
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 04:58 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 08:44 ق.ظ نظرات ()
     
     بسم الله الرحمن الرحیم 

    چه روزگار غریبی است!!

    چقدر این خطبه  حضرت امیر(ع) مشابه با مردم روزگار ماست...

     خدا شما را رحمت كند، بدانید كه همانا شما در روزگاری هستید كه
     گوینده حق اندك، و زبان از راستگویی عاجز،  و حق طلبان بی ارزشند،
     مردم گرفتار گناه، و به سازشكاری هم داستانند،
     جوانانشان بداخلاق، و پیرانشان گناهكار،
     و عالمانشان دورو، و نزدیكانشان سودجویند،
     نه خردسالانشان، بزرگان را حرمت می نهند و نه توانگرانشان دست مستمندان را می گیرند.


    ((خطبه ٢٣٣ نهج البلاغة))
    آخرین ویرایش: پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 08:57 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 09:41 ق.ظ نظرات ()
     دیدن نقاط قوت و ندیدن ضعف ها
     
     ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﻭ ﯾﮏ ﭘﺎ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺑﻮﺩ.
    ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﻘﺎﺷﺎﻥ ﻗﻠﻤﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﯾﮏ ﭘﺮﺗﺮﻩ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﻨﻨﺪ . ﺍﻣﺎ هیچ کدﺍﻡ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺑﮑﺸﻨﺪ؛ ﺁﻧﺎﻥ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﻘﺺ ﺩﺭ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﻭ ﯾﮏ ﭘﺎﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ، ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﮑﺸﻨﺪ؟ !
    ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﻘﺎﺷﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﺪ ﻭ ﯾﮏ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﮐﻼﺳﯿﮏ ﺍﺯ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﺮﺩ . ﻧﻘﺎﺷﯽ ﺍﻭ ﻓﻮﻕﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﮐﺮﺩ .
    ﺍﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﺘﯽ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺷﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻫﺪﻑ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ؛
    ﻧﺸﺎﻧﻪﮔﯿﺮﯼ ﺑﺎ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﻭ ﯾﮏ ﭘﺎﯼ ﺧﻢ ﺷﺪﻩ !
    ************************
    ﺁﯾﺎ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﭼﻨﯿﻦ ﺗﺼﺎﻭﯾﺮﯼ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﮐﻨﯿﻢ؟
    ﻧﺪﯾﺪﻥ ﻧﻘﺎﻁ ﺿﻌﻒ ﻭ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻧﻘﺎﻁ ﻗﻮﺕ ﺁن ها ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺭﻭﺍﻥ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﮐﻨﺪ .
    ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﻧﮕﺮﺵ، ﻣﻬﺎﺭﺗﯽ ﺁﻣﻮﺧﺘﻨﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻤﺮﯾﻦ، ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﻧﻬﺎﺩﯾﻨﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.
    آخرین ویرایش: سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 09:47 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 06:12 ق.ظ نظرات ()
     ذهن کارآفرین!

     ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﻧﺪﺭﺱ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
     ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻩ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﯾﮏ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ می خرﯼ؟!
    ﺍﻭ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻔﺖ: ﺣﺘﻤﺎً ﻋﺰﯾﺰﻡ!
    ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺮﺩ ﻣﺎﻫﯽ 500 دلارﺣﻘﻮﻕ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﮕﯽ می گیرﻡ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ!
    ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ.
    ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ.
    ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ.
    ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟!
    ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺭﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ را ﮐﻪ ﺑﻠﺪﻡ ،ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ.
    ﭘﺴﺮﮎ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ، ﺑﻨﻮﯾﺲ ﻣﺮﻍ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ!
    ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ...
    ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﻮﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﻍ ﻫﺎ می زﺩ ،ﻣﺰﻩ ﻣﺮﻍ ﻫﺎ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻣﯽ ﺷﺪ.
    ﺍﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.
    ﭘﻮﺩﺭ ﻣﺮﻍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﻭﺵ ﻧﺰﺩ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﺁﻧﺠﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ، ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻧﻪ، ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻧﻪ، ﺍﻭ ﺑﻪ
    623 ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﺸﺼﺪ ﻭ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﭘﻮﺩﺭ ﻣﺮﻍ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ.
    ﺍﻣﺮﻭﺯ KFC در 124 ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻋﮑﺲ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﻧﺪﺭﺱ ﻭ ﭘﻮﺩﺭ ﻣﺮﻍ ﮐﻨﺘﺎﮐﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻧﺶ ﺑﺰﻧﺪ، ﺑﺎﯾﺪ 50 هزار
    ﺩﻻﺭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﺪ.
    آخرین ویرایش: سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 06:18 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 05:30 ق.ظ نظرات ()
     
     ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﯾﮏ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺘﺨﺼﺺ ﺍﻃﻔﺎﻝ

    ﻣﻦ ﺩﮐﺘﺮ ﺱ . ﺹ ﻣﺘﺨﺼﺺ ﺍﻃﻔﺎﻝ ﻫﺴﺘﻢ .
    ﺳﺎل ها ﻗﺒﻞ ﭼﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﻧﮏ ﻧﻘﺪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻡ.
    ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺎﻧﮏ ﺩست فرﻭﺷﯽ ﺑﺴﺎﻁ ﺑﺎﻃﺮﯼ ، ﺳﺎﻋﺖ ،ﻓﯿﻠﻢ ﻭ ﺍﺟﻨﺎﺱ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ .
    ﺩﯾﺪﻡ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﻫﻢ ﺳﮑﻪ ﺩﻭ ﺭﯾﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺑﺴﺎﻃﺶ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ .
    ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ تلفن هاﯼ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﺑﺎ ﺳﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻭ ﺭﯾﺎﻟﯽ ﮐﺎﺭ می کرﺩﻧﺪ .
    ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﯾﮏ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻭ ﺭﯾﺎﻟﯽ ﺑﺪﻩ.

    ﺍﻭ ﺑﺎ ﺧوش رﻭﯾﯽ ،ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺳﮑﻪ ﺑﻬﻢ ﭘﺲ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺍین ها ﺻﻠﻮﺍﺗﯽ ﺍﺳﺖ،
    ﮔﻔﺘﻢ : ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟
    ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ!
     ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﺵ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ .
    ‏( ﺩﻭ ﺭﯾﺎﻟﯽ ﺻﻠﻮﺍﺗﯽ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺍﺳﺖ ‏)
    ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﺸﺪ ، ﻭﻟﯽ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺁن ها ﻫﻢ ...
    ﮔﻔﺘﻢ : ﻣﮕﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﻭ ﺭﯾﺎﻟﯽ ﻣﺠﺎﻧﯽ می دﻫﯽ؟
     ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﮔﻔﺖ :
    ۲۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ، ﮐﻪ ۵۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍﻩ ﺑﯿﻔﺘﺪ ﺩﻭ ﺭﯾﺎﻟﯽ می گیرﻡ ﻭ ﺻﻠﻮﺍﺗﯽ می دﻫﻢ .
    ﻣﺜﻞ ﺍین که ﺳﯿﻢ ﺑﺮﻕ ﺑﻪ ﺑﺪﻧﻢ ﻭﺻﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﻮﻝ ﺩﻭﯾﺪﻡ ﻭ ﺣﺮﺹ ﺯﺩﻡ ، ﺩﯾﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﻓﺮﻭﺵ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺵ ﺑﺨﺖ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﮏ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺍﺯ ﻣﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍ می دﻫﺪ .
    ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺑﻪ ﺟﺮﺍﺕ می توﺍﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮏ ﻗﺪﻡ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﺮﻓﺘﻢ!
    آخرین ویرایش: سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 05:36 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 04:48 ب.ظ نظرات ()
     
     حکمت های نهفته در کله پاچه!

    ...سفره ای گسترانیده و کله پاچه ای بیاوردند، سلطان فرمودند:
     در این کله پاچه اندرزها نهفته است.
    سپس لقمه نانی برداشت و یک راست مغز کله را تناول نمود، سپس گفت:
    "اگر می خواهید حکومتی جاودان داشته باشید، سعی کنید جامعه را از "مغز" تهی کنید."
    سپس "زبان" کله پاچه را نوش جان و فرمود:
    "اگر می خواهید بر مردم حکمرانی کنید "زبان جامعه را کوتاه و ساکت کنید."
    سپس چشم ها و بناگوش کله پاچه را همچون قبل برکشید و فرمود:
    "برای این که ملتی را کنترل کنید، بر چشم ها و گوش ها مسلط شوید و اجازه ندهید مردم زیاد ببینند و زیاد بشنوند."
    وزیر اعظم عرض کرد:
    پادشاها! قربانت بروم حکمت ها بسیار حکیمانه بودند، اما جواب روده کوچک مان را چه بدهیم؟
    ذات ملوكانه در حالی که دست خود را بر سبیل های خود می کشید، با ابروان خود اشاره ای به "پاچه" انداختند و فرمودند:
    "شما "پاچه" را بخورید و "پاچه خواری" را در جامعه رواج دهید تا حکومتمان مستدام بماند…"
    آخرین ویرایش: دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 04:50 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 03:21 ب.ظ نظرات ()
    وقتی که کاملا درمی مانیم...

    داستان واقعی وخیلی زیبا که درپاکستان اتفاق افتاده..خیلی قشنگ وجذاب و عجیبه :

    پزشک و جراح مشهور (دکتر ایشان) روزی برای شرکت دریک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او به خاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار می شد، باعجله به فرودگاه رفت..
    بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که به خاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که باعث از کار افتادن یکی ازموتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیک ترین فرودگاه را داشته باشیم..
    دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آن ها گفت:
    من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هردقیقه برای من برابر باجان خیلی انسان هاست و شما می خواهید من 16ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟
    آخرین ویرایش: دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 03:34 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 05:06 ب.ظ نظرات ()
     
    یک فاسق و چهار شاهد عادل!!

    مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید كه مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی گورستان می‌برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت می‌گیرد كه:

    والله، بالله من زنده‌ام! چطور می‌خواهید مرا به خاك بسپارید؟
    اما چند ملا كه پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم كرده ومی‌گویند:

    پدرسوخته ملعون دروغ می‌‌گوید. مُرده.
    مسافر حیرت زده حكایت را پرسید. گفتند:

    این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش كه به سفر رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند كه ُمرده و قاضی نیز به مرگ او گواهی داد. پس یكی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یكی دیگر اموالش را تصاحب كرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می كند. حال آن كه ادعای مردی فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی‌افتد. این است كه به حكم قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا كه دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه شرعا جایز نیست.

    ( كوچه -احمد شاملو)

    آخرین ویرایش: یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 05:09 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 06:09 ق.ظ نظرات ()
    خودکفایی در اختلاس داریم 

    *****************
    از دشمنان فرضی دائم هراس داریم
    اما به طور مخفی با هم تماس داریم

    دزدان خرده پا را بیرون کنید از شهر
    وقتی که خودکفایی در اختلاس داریم

    در حوزه پزشکی در بخش ریزش مو
    صد فوق دکترای بی مو و طاس داریم

    از عطرهای سیگار پرهیز کن برادر
    وقتی گلاب قمصر با عطر یاس داریم

    در بحث علم و دانش تحقیق را رها کن
    زیرا گزینه هایی چون اقتباس داریم

    آقای قاضی امروز حق را به دزد بخشید
    گویا خبر ندارد خلع لباس داریم

    از بس سقوط کردند طیاره های روسی
    فکر خرید کردن از ایرباس داریم

    ناموس و مال کافر بر مؤمنان حلال است
    احکام بی شماری بر این اساس داریم

    حالا که مرزشان را بر روی ما گشودند
    شوق سفر به لندن یا لاس وگاس داریم

    تن پروری ما نیز از حد خود گذشته است
    وقت دعا هم از هم هی التماس داریم

    پنجاه و هفت درصد محصولمان هدر رفت
    زیرا به جای کمباین پرتاب داس داریم

    ما شعرهایمان را هر جا نمی گذاریم
    باید همه بفهمندخیلی کلاس داریم

    (مصطفی علوی)

    آخرین ویرایش: یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 06:10 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • کدام آسمان و کدام خدا؟!

    آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
    آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
    آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

    آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
    آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
    آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
    می خواهم بدانم،
    دستانت را به سوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای
    خوشبختی خودت دعا کنی؟

    (سهراب سپهری)

    آخرین ویرایش: شنبه 26 اردیبهشت 1394 06:04 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 6 1 2 3 4 5 6
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات