تاریخ در تلواسه تکرار!!
اگرهای فتحعلی شاهی!
اگرهای فتحعلی شاهی
به قلم عبدالله مستوفی
در
جنگ دوم روس، قشون روس به تبریز وارد شد و مصمم بود به سمت میانه حركت
كند. دولت ایران خود را در مقابل كار تمام شده ای دید و ناچار شد شرایط
صلحی كه دولت روس املا می كرد بپذیرد.
فتحعلی شاه برای
اعلام ختم جنگ و تصمیم دولت در بستن پیمان آشتی، سلامی خبر كرد. قبلاً به
جمعی از خاصان دستوراتی راجع به این كه در مقابل هر جمله ای از فرمایشات
شاه چه جوابی باید بدهند، داده شده بود و همگی نقش خود را روان كرده بودند.
شاه بر تخت جلوس كرد و دولتیان سرفرود آوردند. شاه به مخاطب سلام، خطاب كرد و فرمود:
«اگر ما
امر دهیم كه ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی كنند و یك مرتبه بر روس
منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بی ایمان برآورند، چه پیش خواهد آمد؟»
مخاطب سلام كه در این كمدی نقش خود را خوب حفظ كرده بود، تعظیم سجود مانندی كرده، گفت:
«بدا به حال روس! بدا به حال روس! »
شاه مجددا پرسید:
«اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد كه قشون خراسان با قشون آذربایجان یكی شود و توأماً بر این گروه بی دین حمله كنند چطور؟»
جواب عرض كرد:«بدا به حال روس! بدا به حال روس! »
فتحعلی شاه قاجار، نقاش مهرعلی، ۱۸۱۴-۱۸۱۳ میلادی، موزه ارمیتاژ.
اعلی حضرت پرسش را تكرار كردند و فرمودند:
«اگر توپچی
های خمسه را هم به كمك توپچی های مراغه بفرستیم و امر دهیم كه با توپ های
خود تمام دار و دیار این كفار را با خاك یكسان كنند، چه خواهد شد؟»
باز جواب داد: «بدا به حال روس! بدا به حال روس! » تكرار شد و خلاصه چندین فقره ای از این قماش اگرهای دیگر كه تماماً به جواب یكنواخت «بدا به حال روس! »مكرر تأیید می شود، رد و بدل گردید.
شاه
تا این وقت روی تخت نشسته و پشت خود را به دو عدد متكای مروارید دوز داده
بود، در این موقع دریای غضب ملوكانه به جوش آمد، روی دو كنده زانو بلند شد،
شمشیر خود را كه به كمر بسته بود، به قدر یك وجبی از غلاف بیرون كشید و
این دو شعر را كه البته زادۀ افكار خودش بود ،به طور حماسه با صدای بلند
خواند:
«كشم شمشیر مینایی كه شیر از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پسكویـچ كه دود از پطر برخیزد »
مخاطب
سلام با دو نفر كه در یمین و یسارش رو به روی او ایستاده بودند ،خود را به
پایۀ تخت قبله عالم رساندند و به خاك افتادند و گفتند: «قربان! مَكِش، مَكُش كه عالم زیر و رو خواهد شد!»
شاه پس از لمحه ای سكوت گفت:
«حالا كه این طور صلاح می دانید ،ما هم دستور می دهیم با این قوم بی دین كار را به مسالمت ختم كنند!»*