منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  
    دست دادن مرد با زن


    ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﻋﺎﻟمی ﭘﺮﺳﯿﺪ:

    ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟ 

    ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﻣﯿ ﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺍﻟﯿﺰﺍﺑﺖ ﺩﺳﺖﺑﺪﻫﯽ؟ 

    ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ : ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻧﻪ، ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻣﺤﺪﻭﺩاند ﮐﻪ ﻣﯿ ﺘﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﺩﺳﺖ ﺩﻫﻨﺪ. 

    ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻠﮑﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺩﺳﺖ نمی دﻫﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ : ﭼﺮﺍ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻣﻮ ﻫﺎ ﻭ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ می پوﺷﺎﻧﻨﺪ، ﯾﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ می کنند؟ 

    ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺗﺒﺴﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭ ﻋﺪﺩ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ، ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﻣﯽ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻗﯽﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺑﻌﺪﺍ ﻫﺮﺩﻭﯼ ﺁن ها ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﮎ ﺁﻟﻮﺩ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺖ: 

    ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁن ها ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ، ﮐﺪﺍﻡ ﯾﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ می کنی؟

    ﻣﺮﺩ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﺎﻥ ﺷﮑﻼﺕ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭘﻮﺷﺶ ﺩﺍﺭﺩ. 

    ﻋﺎﻟﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﺣﺠﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ می كنند.
    اون عالم« امام موسی صدر» بود.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • دنیای بزرگ یا انسان بزرگ؟!


    .Image result for ‫خیاطی‬‎
    تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند...
    همیشه با هم بحث می کردند.. یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای مغازه اش نصب کرد.
    روی تابلو نوشته بود : "بهترین خیاط شهر"
    دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت: "بهترین خیاط کشور"
    سومین خیاط نوشت :"بهترین خیاط دنیا"
    چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد
    روی یک برگه کوچک با یه خط معمولی نوشت :"بهترین خیاط این کوچه"!


    قرار نیست دنیامون رو بزرگ کنیم که توش گم بشیم،
    تو همون دنیایی که هستیم.
    میشه آدم بزرگى باشیم!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • مهر و مدارا


    دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگ تر می دهند...
    اما دو تکه سنگ هیچ گاه با هم یکی نمی شوند !
    پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم،
    فهم دیگران برایمان مشکل تر، و در نتیجه امکان بزرگ تر شدنمان نیز کاهش می یابد...
     
    آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ، به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود لجوج تر و مصمم تر است.
    سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد.
    اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد.
    در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، در دل نرمی و گذشت باید جستجو کرد.
    گاهی لازم است کوتاه بیایی...
    گاهی نمی توان بخشید و گذشت...اما می توان چشمان را بست و عبور کرد.
    گاهی مجبور می شوی نادیده بگیری...
    گاهی نگاهت را به سمت دیگر بدوز که نبینی....
    ولی با آگاهی و شناخت
    وآنگاه بخشیدن را خواهی آموخت

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  ...حباب می بینم! 


     رفته بودم به نزد چشم پزشك 
    چون همیشه خراب می بینم

    گفتم این چشم ها معالجه كن 
    ظلمات ، آفتاب می بینم

    منقلب گشته حالت چشمم 
    همه جا انقلاب می بینم

    ملتهب گشته مردمك زان رو 
    همه در التهاب می بینم

    نان خالی سفره  خود را 
    مرغ و جوجه كباب می بینم

    توی جیبم كه اكثرا خالی است 
    شپشك با سه قاب می بینم

    یاوگویان بی سر و پا را 
    همه عالی جناب می بینم

    دزدهای میان گردنه را 
    حضرت مستطاب می بینم

    حرف مفت جفنگ بی سر و ته 
    مثل حرف حساب می بینم

    این همه دود و دم كه در شهر است 
    بوی عطر و گلاب می بینم

    آب جوهای شهر تهران را 
    چون طلای مذاب می بینم

    واژه های رفاه و آزادی 
    را فقط در كتاب می بینم

    یا که تصویر شهر فاضله را 
    عكس در توی قاب می بینم

    نظم این عالم منظم را 
    بی حساب و كتاب می بینم

    مشكلات اساسی مردم 
    همه را بی جواب می بینم

    چاره ساز تمام مشكل ها 
    یك زورو با نقاب می بینم

    هر زمان وعده  خوشی آید 
    پر ز لفت و لعاب می بینم

    لیك گاه عذاب و گاه عقاب 
    اضطراب و شتاب می بینم

    شب به شب نقشه می كشم با خود 
    روز نقش بر آب می بینم

    هر زمان فال گیرم از حافظ 
    خویش را كامیاب می بینم

    لیك آن كام چون كف صابون 
    پر هوا و حباب می بینم

    من بهشت ریایی زاهد 
    دوزخی پر عذاب می بینم

    آن چه او نهی می كند بر عكس 
    مستحب و ثواب می بینم

    آب گیلاس و آلبالو را 
    می ناب و شراب می بینم

    هر شب جمعه دلبری طناز 
    تك و تنها به خواب می بینم

    مرغ پر كنده را به قصابی 
    دختر بی حجاب می بینم

    چون به من خانمی سلام كند 
    علتش فتح باب می بینم

    من چپولم خدا شفایم ده 
    راست را پیچ و تاپ می بینم

    بس كن این شعر بی مزه «هالو »!
    سر تو زیر آب می بینم

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • هیچ وقت یك ایرانى رو تهدید نكن! 

     

    دیروز تو خیابون راه می رفتم. نیسان برام بوق زد و گفت:

     میرى كنار یا لهت كنم؟!
    تو چشماش خیره شدم و گفتم :

    هیچ وقت یك ایرانى رو تهدید نكن!

    الان از آى سى یو دارم براتون پست میزارم.  دكترا قطع امید كردن، دستگاه هاى تنفسیم رو دارن ازم جدا می كنن!!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • دوستی بر پایه منافع!!

    مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند .

    وقتی ملا می خواست وارد شود، در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضمون:

     از این درب عروس و داماد وارد می شوند و ازدرب دیگر دعوت شدگان.

    ملا از درب دعوت شدگان وارد شد.

    در آنجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر :

     از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند.

    ملا طبعا از درب دومی وارد شد.

    ناگهان خود را در کوچه دید،همان جایی که وارد شده بود. !!! 

    **********************************

    این داستان حکایت زندگی ماست.

    کسانی را به زندگی مان دعوت می کنیم(رابطه هایی را آغاز می کنیم) اما وقتی متوجه می شویم از آن ها چیزی عایدمان نمی شود ، رابطه را قطع و افراد را به حال خودشان رها می کنیم.

    روابط عاطفی ما چیزی بیشتر از الگوی حاکم بر مناسبات تجاری و اقتصادی نیست. عشق بر مبنای ترس و ضعف محاسبه گراست. اگر محبتی می کنیم، توقع جبران داریم ؛ دوست داشتن های ما قید و شرط و تبصره دارد؛حساب و کتاب دارد .

    اگر کسی را دوست داریم، به خاطر این است که لیوان نیازمان پر شود .اگر رابطه ای سود آور نباشد، آن را ادامه نمی دهیم.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • معنای فتح!

    دیالوگی از قصه قلعه حیوانات
    .
    .
    «ﺳﮑﻮﺋﯿﻠﺮ» ﻓﺮﯾﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪ: ﻓﺘﺢ ﻭ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ .
    -« ﺑﺎﮐﺴﺮ »ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﺍﻧﻮﺍﻧﺶ ﺧﻮﻥ ﻣﯽ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﻌﻞ ﻫﺎﯾﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﻤﺶ ﭼﺎﮎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺩﻭﺍﺯﺩﻩ ﺳﺎﭼﻤﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯼ ﻋﻘﺒﺶ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ:

    - ﭼﻪ ﻓﺘﺤﯽ؟
    - ﭼﻄﻮﺭ؟ ﭼﻪ ﻓﺘﺤﯽ،ﺭﻓﯿﻖ؟ ﻣﮕﺮ ﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﺎﮎﻣﻘﺪﺱ ﻗﻠﻌﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ؟
    - ﻭﻟﯽ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﺑﺎﺩﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ .
    - ﭼﻪ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ؟ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﯾﻢ . ﺍﮔﺮ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺶ ﺗﺎ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﺴﺎﺯﯾﻢ . ﺭﻓﯿﻖ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻋﻈﻤﺖ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ، ﺩﺭﮎ ﮐﻨﯽ . ﻫﻤﯿﻦ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺍﻻﻥ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﯾﻢ، ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﭘﺮﺗﻮ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﺭﻓﯿﻖ ﻧﺎﭘﻠﺌﻮﻥ ﻫﺮ ﻭﺟﺐ ﺁﻥ ﺭﺍ ﭘﺲ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ .
    ﺑﺎﮐﺴﺮ ﮔﻔﺖ: ﭘﺲ ﻣﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻗﺒﻼً ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﯾﻢ،ﭘﺲ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﯾﻢ .
    ﺳﮑﻮﺋﯿﻠﺮ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﻓﺘﺢ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ .
    .
    .
    (ﻗﻠﻌﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ،ﺟﻮﺭﺝ ﺍﻭﺭﻭل)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
    1. آیا این صفات برای جامعه انسانی کمال است یا نقص؟!
      ------------------------------------
      از بهلول پرسیدند: درقبرستان چه می کنی؟؟؟
      او در جواب گفت:
      با جمعی نشسته ام که به من آزار نمی رسانند...
      حسادت نمی کنند
      دروغ نمی گویند
      طعنه نمی زنند
      خیانت نمی کنند
      قضاوت نمی کنند
      مرا به یاد سرای آخرت می اندازند
      و بالا تر از همه این ها اگر از پیششان برومT پشت سرم بد گویی نمی کنند ....

      آیا این صفات برای جامعه انسانی کمال است یا نقص؟!
      اگر کمال است،چرا نکوشیم تا فرهنگ این صفات را در جامعه خود نهادینه کنیم؟

    آخرین ویرایش: یکشنبه 28 تیر 1394 03:27 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • به اندازه خودت برای تو اندازه گرفته می شود!!  


    مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى گرفت ، آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى در می آورد. مرد آن را به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.
    روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آن ها را وزن کند. هنگامى که آن ها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. 
    او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: 
    دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى ،در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. 
    مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: 
    ما ترازویی نداریم ؛ بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم . 
    مرد بقال از شرمندگی نمی دانست چه بگوید ... 
    «یقین داشته باش که: به اندازه خودت برای تو اندازه گرفته می شود...»

    آخرین ویرایش: شنبه 20 تیر 1394 09:50 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • حماقت زیانبارتر از دیوانگی است! 
    --------------------------------
    خیلی قشنگ بخونید :

    ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ، ﺩﺭﺳﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺣﻴﺎﻁ ﻳﮏ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪ ﻫﻤﺎن جا ﺑﻪ ﺗﻌﻮﻳﺾ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ....
    ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩ، ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﭼﺮﺥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ،ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺁن ها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺟﻮﯼ ﺁﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺁﺏ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩ .
    ﻣﺮﺩ ﺣﻴﺮﺍﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ.
    ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﺭﺍ ﻫﻤﺎن جا ﺭﻫﺎ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﻳﺪ ﻣﻬﺮﻩ ﭼﺮﺥ ﺑﺮﻭﺩ.
    ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﻴﻦ، ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻧﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺣﻴﺎﻁ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﻮﺩ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
    ﺍﺯ ٣ ﭼﺮﺥ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﺷﻴﻦ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﻳﮏ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺎﺯﮐﻦ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺭﺍ ﺑﺎ ٣ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﻴﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺳﯽ .
    ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﮑﺮﺩ ،ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺩﻳﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽﮔﻮﻳﺪ ﻭ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ.
    ﭘﺲ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﯽ ﺍﻭ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺯﺍﭘﺎﺱ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ.
    ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: 
    "ﺧﻴﻠﯽ ﻓﮑﺮ ﺟﺎﻟﺐ ﻭ ﻫﻮﺷﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯽ."
    ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺗﻮﯼ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺖ؟
    ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
    ﻣﻦ ﺍﻳﻨﺠﺎﻡ ﭼﻮﻥ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﺍﻡ.
    ﻭﻟﯽ ﺍﺣﻤﻖ ﮐﻪ ﻧﻴﺴﺘﻢ…

    فقر ، شب را " بی غذا " سر كردن نیست،
    فقر ، روز را " بی اندیشه" سر كردن است! 
    راستی شما چه فکر می کنید؟ 
    ایا حماقت زیبانبارتر از دیوانگی نیست؟ 
    جامعه به دیوانگان اختیاری نمی دهد،در حالی که احمق ها گاهی جایگاه ها و مقامات بالایی از تصمیم گیری برای جامعه را در اختیار دارند!!!

    آخرین ویرایش: سه شنبه 16 تیر 1394 04:29 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 5 1 2 3 4 5
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات