منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 31 شهریور 1394 11:34 ق.ظ نظرات ()

    باید اون بالا بالاها نشسته باشی!


    - یه کلاغ روی یه درخت نشسته بود و تمام روز بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد… 

    یه خرگوش از کلاغ پرسید: منم می تونم مثل تو تمام روز بیکار بشینم و هیچ کاری نکنم؟ 

    کلاغ جواب داد: البته که می تونی!… 

    خرگوش روی زمین کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد… 

    یهو روباه پرید خرگوش رو گرفت و خورد! 

    نتیجه اخلاقی: 

    برای این که بیکار بشینی و هیچ کاری نکنی ، باید اون بالا بالاها نشسته باشی!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 31 شهریور 1394 11:03 ق.ظ نظرات ()

    علت فروپاشی نظام های پیشین!

     

    اِنَّما اَهلَکَ الَّذینَ مِن قَبلِکُم اَنَّهُم کانوا اِذا سَرَقَ فیهِمُ الشَّریفُ تَرَکوهُ وَ اِذا سَرَقَ فیهِمُ الضَّعیفُ اَقاموا عَلَیهِ الحَدَّ؛

    پیشینیانتان از آن رو هلاک شدند که اگر سرشناسى دزدى می کرد، رهایش می ساختند و چون ناتوانی دزدی می نمود، مجازاتش می کردند.

    (نهج البلاغه، نامۀ 47)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 31 شهریور 1394 10:29 ق.ظ نظرات ()

     ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ


    "ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ" ﻋﻀﻮﯼ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻓﻮﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ "ﻗﻠﺐ" ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ " ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ؛
    ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺟﻠﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺮﻕ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ ...
    ﺣﺎﻻ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ " ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ " ﺁﺩﻡ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ! 

    ﺁﺭﺍﻡ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ می گیرﺩ ! ﻏﺬﺍ ﺍﺯﮔﻠﻮﯾﺖ ﭘﺎﯾﯿﻦ نمی رﻭﺩ، شب ها ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﯽ ...ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ می کنی ﺗﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺟﺰ ﺍین که ﺩﻧﺪﺍﻥ " ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ" ﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﯽ ﻭ بیندﺍﺯﯼ ﺩﻭﺭ! 

    ﺣﺎﻻ ... ﺩﻧﺪﺍﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪﻩ باﺷﯽ، ﺣﺎﻟﺖ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ، ﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﺑﯽ،ﺭﺍﺣﺖ ﻏﺬﺍ می خوﺭﯼ ﻭ شب ها ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ... 

    ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺵ ﻫﺴﺖ ، ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﻪﺩﻝ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ...


    "دیل کارنگی"

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  حج مقبول!


    زرگان پارسی چنان غنایی به فرهنگ ایرانی بخشیده اند که بنیان فرهنگ این سرزمین بر قله ای قرلار گرفته که خورشید هر روز از آن سر بر می آورد،  با این همه تابش، گاهی هنوز هم نمی خواهیم آن را بینیم.
    عطار در حدود 800 سال پیش چه حکایت دگرگون کننده ای در باب حج دارد . کاش واجب می کردند هر حاجی قبل از خریدن فیش حج آن را بخواند.


    عبدالله مبارک به حج رفته بود، که در خواب دید که فرشته ای به او گفت : 

    از ششصد هزار حاجی کسی حاجی نیست، مگر علی بن موفق، کفشگری در دمشق که به حج نیامد.
    عبدالله به دمشق رفت و علی بن موفق را دید که پاره دوزی (پینه دوزی، تعمیر و وصله کردن کفش های خراب و پاره) می کند. پرسید:

    چه کردی با این که امسال به حج نرفتی، از میان همه حجاج فقط حج تو پذیرفته شد؟ 

    گفت: سی سال بود تا مرا آرزوی حج بود و از پاره دوزی سیصد درهم جمع کردم و امسال عزم حج کردم، تا روزی سرپوشیده ای که در خانه است (همسر و عیال)حامله بود، از خانه همسایه بوی طعام می آمد، مرا گفت :برو و پاره ای از آن طعام بستان، من رفتم، همسایه گفت: 

    بدان که هفت شبانه روز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند،امروز خری مرده دیدم. پاره ای از آن جدا کردم و طعام ساختم. بر شما حلال نباشد. 

    چون این بشنیدم آتشی در جان من افتاد. آن سیصد درم برداشتم و بدو دادم و گفتم نفقه اطفال کن که حج ما این است.



    (تذکره الاولیاء/عطار نیشابوری)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • اندر حکایت خر!


    خر جانوری است که نامش بدون شرحی یک بار در اوستا آمده است.
    طول عمر خر بین 15 تا 40 سال است.
    خر در قرآن یک بار برای زنده شدن پس از مرگ و یک بار برای «ان انکر الصوات صوت الحمیر» به کار رفته است (نمی دانم شاید هم آواز خر خوب نباشد)
    در پژوهش های دانشمندان باهوش ترین حیوان خانگی است. حتی از سگ و گربه خیلی باهوش تر است.
    داستان شگال خر سوار در مرزبان نامه هم آمده است.
    بر خلاف باور رایج، خر، خر نیست، باهوش است!

    آخرین ویرایش: یکشنبه 29 شهریور 1394 10:23 ق.ظ
    ارسال دیدگاه

  • آزادی بیان در کلام شهیدمطهری:


    اگر در صدر اسلام تا كسى مى‌‏آمد در مدینه مى‌‏گفت من خدا را قبول ندارم، مى‏‌گفتند بزنید، بكشید، امروز اسلامى وجود نداشت. اسلام به این دلیل باقى مانده كه با شجاعت و صراحت با افكار مختلف مواجه شده ...این گونه بوده كه اسلام توانسته باقى بماند...در كتاب ها ببینید این ها چگونه عقاید خودشان را گفته‏‌اند. حتى تعبیرات اهانت‏‌آمیز به پیغمبر و اسلام دارند و حضرت رضا خودشان در آنجا شركت مى‌‏كردند.
    در مجلسى كه حضرت رضا شركت كرده‌‏اند، ببینید یهودى به حضرت رضا چه مى‏‌گوید؟! مسیحى چه مى‏‌گوید؟! زردشتى چه مى‏‌گوید؟! و مادى مسلك چه مى‏‌گوید؟! حرف‌هایشان را مى‏‌گفتند و ضبط می شده و این طور بوده كه اسلام باقى مانده. 

    در آینده هم اسلام فقط و فقط با مواجهه صریح و شجاعانه با عقاید و افكار مختلف و متناقض با اسلام مى‌‏تواند به حیات خودش ادامه بدهد.
    من به جوانان و طرفداران اسلام هشدار مى‌‏دهم كه یك وقت خیال نكنند كه حفظ و نگهدارى اسلام [با سلب آزادى بیان تحقق مى‌‏یابد.] برخى جوانان خیال نكنند كه راه حفظ معتقَدات اسلامى و جهان‏ بینى اسلامى این است كه نگذاریم دیگران حرف‌هایشان را بزنند. نه، بگذارید[حرف] بزنند؛ نگذارید خیانت كنند.
    پس چنین تصور نشود كه با جلوگیرى از ابراز افكار و عقاید مى‌‏شود از اسلام پاسدارى كرد. از اسلام فقط با یك نیرو مى‌‏شود پاسدارى كرد و آن منطق و آزادى دادن و مواجهه صریح و رُك و روشن با افكار مخالف است. 


    (منبع: مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهرى، ج‏24، ص 128-131)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • داروی محبت!

     


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • دین چیست ؟! 

    متنى از لئوناردو باف پژوهشگر دینى معروف برزیلى:
    در میزگردى که درباره «دین و آزادى» برپا شده بود، از دالایى‌لاما، با کنجکاوى، و البته کمى بدجنسى پرسیدم:
    عالى جناب، بهترین دین کدام است؟
    فکر کردم که او لابد خواهد گفت: «بودایى» یا «ادیان شرقى که خیلى قدیمى‌تر از مسیحیت هستند.»
    دالایى‌لاما کمى درنگ کرد، لبخندى زد و به چشمان من خیره شد ... و آنگاه گفت:
    «بهترین دین، آن است که از شما آدم بهترى بسازد.»
    من که از چنین پاسخ خردمندانه‌اى شرمنده شده بودم، پرسیدم:
    آنچه مرا انسان بهترى مى‌سازد، چیست؟
    پاسخ داد:
    «هر چیز که شما را دل‌رحم‌تر،
    فهمیده‌تر،
    مستقل‌تر،
    بى‌طرف‌تر،
    بامحبت‌تر،
    انسان دوست‌تر،
    با مسئولیت‌تر
    و اخلاقى‌تر سازد.
    دینى که این کار را براى شما بکند، بهترین دین است»
    من لحظه‌اى ساکت ماندم و به حرف‌هاى خردمندانة او اندیشیدم.

    به نظر من پیامى که در پشت حرف‌هاى او قرار دارد، چنین است:
    دوست من! این که تو به دینى اعتقاد دارى یا نه، اهمیت ندارد؛
    آنچه اهمیت دارد، رفتار تو در خانه،
    در خانواده،
    در محل کار،
    در جامعه ، و...
    در کلّ جهان است.
    به یاد داشته باش، عالم هستى بازتاب اعمال و افکار ماست .
    آخرین ویرایش: شنبه 28 شهریور 1394 11:16 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  
    ﺧﻮﺩﮐﻢ ﺑﯿﻨﯽ
     
     ﻣﻼ‌ﻧﺼﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﭘﺎﭘﻮﺵ ﻧﻮ ﺭﺍﻫﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﺪ .
     ﺩﺭ ﺭﺍﺳﺘﻪ ﮐﻔﺶ ﻓﺮﻭﺷﺎﻥ ﺍﻧﻮﺍﻉ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺍﺯ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨــــــــــــــﺪ.
     ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺣﺘﯽ ﭼﻨﺪ ﺟﻔﺖ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻧﺒﺎﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﺗﺎ ﻣﻼ‌ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﻔﺶ ﺩﻟﺨﻮﺍﻫﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ.
    ﻣﻼ‌ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﺮﺩ، ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﺏ ﻣﯿﻠﺶ ﻧﯿﺎﻓﺖ.

    ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ، ﺍﯾﺮﺍﺩﯼ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.
     ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﻩ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮ ﻣﻼ‌ ﭼﯿﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺷﻨﺪﻩ ﺑﺎ ﺻﺒﺮ ﻭ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩ
    ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ.
    ﻣﻼ‌ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﺮﯾﺪﻥ ﮐﻔﺶ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﻣﯽ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪ. ﺁن ها ﺭﺍ ﭘﻮﺷﯿﺪ.
    ﺩﯾﺪ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﭘﺎﯾﺶ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
     ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺩﺭ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺿﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩ.
    ﺑﺎﻻ‌ﺧﺮﻩ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ. ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ کفش ها ﺭﺍ ﺑﺨﺮﺩ.

    ﺍﺯ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﻗﯿﻤﺖ ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟

    ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺍﯾﻦ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ، ﻗﯿﻤﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧــــــــــــــﺪ.

    ﻣﻼ‌ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﻃﻮﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ. ﻣﺮﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟

    ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: ﺍﺑﺪﺍ، ﺍﯾﻦ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﭼﻮﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺩﺍﺷﺘﯽ....
     


    ﻧﮑﺘـــــــــــــﻪ :                    
     ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﮐﺜﺮ ﻣﺎ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﺳﺖ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺍﺳﺖ. ﺍﯾﺪﻩ ﺁﻝ ﻫﺎ ﻭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺟﺴﺖ ﻭﺟﻮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ.
    ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ. ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻣﺮﻍ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻏﺎﺯ ﺍﺳﺖ.
    ﺧﻮﺩﮐﻢ ﺑﯿﻨﯽ ﻭ ﺍﻏﻠﺐ ﺧﻮﺩﻧﺎﺑﯿﻨﯽ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ﻭ ﻫﯿﭻ ﺷﺄﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﺒﺎﺷﺪ......
    آخرین ویرایش: شنبه 28 شهریور 1394 06:22 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر پنجشنبه 26 شهریور 1394 10:56 ق.ظ نظرات ()

    دود پیپ حاکمان در چشم شهروندان


    Bildergebnis für ‫تصویر استالین‬‎

    ژوزف استالین در حالی كه پنج انگشتش را داخل موهای پرپشتش كرده و به شدت سبیل های پرپشتش را می جود ، گوشی تلفن را برمی دارد و با عصبانیت شماره می گیرد. (بسیار ناراحت است)
    ــ رفیق بریا (رئیس پلیس خفیه)
    ــ بله قربان
    ــ من ” پیپ“ام را گم كرده ام!

    نیم ساعت بعد ناگهان چشمان استالین برق می زند. گوشی را برمی دارد و با خوشحالی شماره می گیرد.
    ــ رفیق بریا
    ــ بله قربان
    ــ من ” پیپ“ام را پیدا كرده ام!
    رفیق بریا ضمن عذرخواهی با صدایی كه رگه هایی از غرور و افتخار در آن می توان یافت، می گوید:
    ــ قربان، خیلی دیر خبر دادید. چون ما چهارصد نفر را دستگیر كردیم و یك صد و هشتاد نفر از آن ها به دزدی خود اعتراف كردند و اعدام شدند.

    (نویسنده: فرهاد رستمی/ ماهنامه بهارستان)

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 26 شهریور 1394 10:59 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • تعداد صفحات : 6 1 2 3 4 5 6