منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.

  • گزیده ای از سخنان امام حسین(ع)



    - بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است.

     

    - ناتوان ترین مردم کسی است که از دعا کردن واماند 

    و بخیل ترین مردم کسی است که از سلام کردن واماند.

     

    - چه دارد آن كس كه تو را ندارد؟ و چه ندارد آن كه تو را دارد؟ 

    آن كس كه به جای تو چیز دیگری را پسندد و به آن راضی شود، مسلما زیان كرده است .

     

    - آن که بکوشد در کاری که نافرمانی خداست، امیدش را از دست می دهد و نگرانی ها به او رو می آورد.

     

    - بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد.

     

    - کسی که تو را دوست دارد، از تو انتقاد می کند و کسی که با تو دشمنی دارد، از تو تعریف و تمجید می کند.

     

    - چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.

     

    - نیاز مردم به شما از نعمت های خدا بر شما است، از این نعمت افسرده و بیزار نباشید.

     

    - برحذر باشید از ستم کردن بر كسی كه جز خدا كسی را ندارد.

     

    - قومی خدا را به امید پاداش نیایش می‌كنند. این عبادت بازرگانان است. 

    گروهی از روی ترس، بندگی می‌كنند. این نوع بندگی مخصوص بردگان است. مردمی خدا را از باب سپاس نعمت‌‌های او ستایش می‌كنند. این روش آزادگان است.

     

    - بهترین ثروت آن است كه انسان به وسیلة آن آبروی خود را حفظ نماید.

     

    - اگر حوادث سه گانه فقر، بیماری و مرگ وجود نداشت، انسان در برابر هیچ چیز سر فرود نمی‌آورد.

     

    - به یاد آور مردن پدران و فرزندانت را، كجا بودند و اكنون رهسپار چه جایی شده اند؟ می بینم كه تو نیز به همین زودی به آنان خواهی پیوست و باعث عبرت دیگران خواهی گشت .

     

    - چه آسان است مرگى كه در راه رسیدن به عزّت و احیاى حق باشد، 

    مرگ عزتمندانه جز زندگى جاوید و زندگى ذلیلانه جز مرگ همیشگى نیست.

    کانال محبان الائمه(ع)
    @mohebbanalaemeh

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • "آزادی" باید سرخ و شیرین باشد…

     

    پدر بزرگم مردی آزادی خواه بود .
    پیش از آن که تیر بارانش کنند،تمام شعرهایش را پای درخت انار باغچه چال کرد.
    من هیچ وقت شعرهایش را نخواندم؛
    اما از انارهای باغچه می شود فهمید

     "آزادی" باید سرخ و شیرین باشد…!


    (عبدالرضا مولوی)

    آخرین ویرایش: یکشنبه 1 اسفند 1395 10:09 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • دانایی قدرت است


    در دزدی از یک بانک ، دزد فریاد زد:
    "هیچ کس حرکت نکند. پول مال دولت است".
    بااین حرف همه به آرامی روی زمین دراز کشیدند.


    به این می گویند "شیوه تفکر"

    وقتی دزدان به مخفیگاهشان رسیدند،دزد جوان که لیسانس تجارت داشت، به دزد پیرکه شش کلاس سواد داشت، گفت:"بیا پول ها را بشماریم".
    دزد پیرگفت:"وقت زیادی می برد، امشب تلویزیون مبلغ را اعلام می کند."


    به این می گویند "تجربه"

    بعداز رفتن دزدها مدیر بانک به ریسش گفت: 

    فورا به پلیس اطلاع می دهم .

    ولی ریس گفت: 

    "صبرکن تا خودمان هم مقداری برداریم و به برداشت های قبلی خود اضافه کنیم و بارقم دزدی اعلام کنیم".


    به این می گویند "با موج شنا کردن"

    وقتی تلویزیون رقم را اعلام کرد، دزدان پول را شمردند و بسیار عصبانی شدند که ما زندگیمان را گذاشتیم و 20 میلیون گیرمان آمد، ولی رئیسان بانک در یک لحظه و بدون خطر 80 میلیون به دست آوردند.


    به این می گویند "دانش بیشتر از طلا می ارزد"


    دانایی قدرت است.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سلاح دعا

    حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت.
    همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.
    مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع می کرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.
    قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد.
    او خیلی خوشحال شد و تمام رنج های آن روز را از یاد برد.
    او زن و فرزندش را تصور می کرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟
    همان طور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گذاری می کرد،
    پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود.
    پادشاه رشته خیالش را پاره کرد و پرسید: در دستت چیست؟
    او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است.
    پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
    او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.
    پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود می بالید که چنین صیدی نموده است.
    همان طور که ماهی را به ملکه نشان می داد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد. سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمی توانست بخوابد...
    پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت.
    پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد.
    وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد، ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...
    پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است.
    پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.
    بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه شکسته بر پادشاه وارد شد.
    پادشاه به او گفت:
    -آیا مرا می شناسی...!؟
    -آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
    -می خواهم مرا حلال کنی.
    -تو را حلال کردم.
    -می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •   سکوت در برابر ستم ستمگر

    امام حسین(ع):

    ای مردم،جدم رسول خدا(ص)فرمود:

    هرکس سلطان ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال شمرده و عهد خدا را می شکند،خلاف سنت رسول خدا رفتار می کند و در میان بندگان خدا به گناه و ستم عمل می کند ،ولی او سکوت اختیار کند و نه از راه کردار و نه از راه گفتار سلطان را سرزنش نکند و در مقام انکار و عیب گویی بر نیاید، بر خداوند است که چنین مسلمان  ساکتی را به کیفر و سرای همان ستمگر که آتش جهنم است، محکوم کند.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • عزیزترین پاره وجود



     بچه ای نزد استاد معرفت رفت و گفت: 

    "مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید."
     
    استاد سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور و خونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
     
    استاد به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
     استاد از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.
     
    استاد تبسمی کرد و گفت: 

    "اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلاکش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی، هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!"
     
    زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید. اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود!
    می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!

    هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم، عمری فریبمان داده است...
    در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی‌ و خرد است.
    و تنها یک گناه و آن جهل و نادانی است. ( عارف بزرگ- مولانا )

    التماس تفکر

    ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﻦ:
    * ﯾﮑﯽ ﺍین که ﺩﺍﺋﻢ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﮐﻨﯽ.
    * ﯾﮑﯽ ﺍین که ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺍﺋﻢ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺄﯾﯿﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﯿﺮﯼ.
    * ﯾﮑﯽ ﺍین که ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺍﺋﻢ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﯽ ﯾﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﮕﯿﺮﯼ.
    ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﮕﻮ؛ ﺧﺪﺍﯾﺎ، ﮐﻤﮏ ﮐﻦ ﺩﯾﺮﺗﺮ ﺑﺮﻧﺠﻢ، ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺒﺨﺸﻢ، ﮐﻤﺘﺮ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﺩﻫﻢ.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  اصلاح می کنیم یا افساد؟!

     

    فرازی از کتاب "فیه ما فیه" نوشته مولانا:

    "هر چند که زن را امر کنی که پنهان شو، او را دغدغه خود را نمودن بیشتر شود. 

    و خلق را از نهان شدن او، رغبت به آن زن بیش گردد. 

    پس تو نشسته ای و رغبت را از دو طرف زیادت می کنی و می پنداری که اصلاح می کنی. آن خود عین فساد است.

    ( #فیه_مافیه)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • كوتاه ترین داستان فلسفی دنیا


    برنده جایزه داستان كوتاه نیویورك تایمز

    جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند ؛ دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند.
    اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.
    جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟
    زاهد گفت: مال تو کجاست؟
    جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم.
    زاهد گفت: من هم...

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • حق الناس



    شب عاشورا امام حسین(ع) به یارانش فرمود:

    هرکس از شما حق الناسی به گردن دارد، برود ....

    او به جهان فهماند که حتی کشته شدن در کربلا هم از بین برنده حق الناس نیست....

    درعجبم از کسانی که هزاران گناه و حق الناس می کنند، ولی معتقدند یک قطره اشک بر حسین ضامن بهشت آن هاست....!

    (شهید دکتر چمران)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  لبیک یا حسین!!

    خوش به حال کسانی که زنجیر نمی زنند!!!
    اما زنجیری از پای گرفتاری باز می کنند

    سینه نمی زنند!!!!
    اما سینه دردمندی را از غم و آه نجات می دهند

    اشک نمی ریزند! !!!!
    اما اشک از چهره انسانی پاک می کنند

    سفره نمی اندازند!!!!
    اما نان از سفره کسی نمی برند

    آن گاه با افتخار می گویند:لبیک یااااااا حسین!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 5 1 2 3 4 5
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات