منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  داوری گربه !

    دو موش سر تقسیم پنیری دچار اختلاف شدند ونزد گربه ای  رفتند تا با استفاده از ترازوی که داشت،  پنیر را به طور مساوی بین آن ها تقسیم کند.

    گربه پنیر را به نحوی تقسیم کرد که یک تکه سنگین تر از تکه بعدی شد. پس از تکه سنگین مقداری جدا کرد و خورد. این بار تکه بعدی سنگین گردید .گربه دوباره از آن مقداری جداکرد و خورد. باز هم یکی از دو تکه پنیر از دیگری سنگین ترشد .گربه آنقدر این عمل را تکرار کرد تا تنها تکه ای کوچکی باقی ماند .

    پس گربه آخرین تکه را به موش ها نشان داد وگفت : 

    این هم مزد کارم  است وآن را بر دهان گذاشت و خورد و دو موش گرسنه با شکم گرسنه باز گشتند.

    آخرین ویرایش: دوشنبه 30 آذر 1394 04:13 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ!


    ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ مولانا: 



     ﭼﻮﭘﺎن ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ بپرد، نشد که نشد.
    ﺍﻭ میﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ .
    ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻗﺪﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ … ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ ﻣﻲﺯﺩ، ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ .
    ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ. ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
    ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ . ﺁن گاﻩ ﭼﻮﺏ ﺩﺳﺘﻲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ .  
    ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁن که ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند .
    ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ . ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱ ﺩﺍﺷﺖ؟
     ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻲﺩﻳﺪ،ﮔﻔﺖ :
    ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ! ﺗﺎ بز ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ .
    ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔِﻞ ﻛﺮﺩﻡ، ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ .
    ﭼﻪ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻭ ﻣﻌﺸﻮﻕ!


     ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ “ ﺧﻮﺩ ” ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
     ﭘﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﮐﻨﯽ
     ﺭﻗﺺ ﻭ ﺟﻮﻻﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ
     ﺭﻗﺺ ﺍﻧﺪﺭﺧﻮﻥ “ ﺧﻮﺩ ” ﻣﺮﺩﺍﻥ ﮐﻨﻨد

    آخرین ویرایش: دوشنبه 30 آذر 1394 08:55 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • ۱۹ ﻭﯾﮋﮔﯽ بی شعورها 

     

    ۱-ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻣﺜﻞ ﻧﻮﮐﺮﺍﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺯ ﺁن ها ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﮐﻨﻨﺪ.

    ‌۲-اﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ: ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﭘﺬﯾﺮ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻨﺪ، ﺍﺯ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻪ ﻧﻔﺲ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﺍﺭﻧﺪ.

    ۳-ﺳﺮﮐﻮبی: ﺑﯿﺸﻌﻮﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺣﻖ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺳﺮﮐﻮﺏ ﮐﻨﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺁن ها ﺭﺍ ﺳﺮﮐﻮﺏ ﮐﻨﺪ.

    ۴-ﺗﻬﺎﺟﻢ: ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺣﺎﻟﺖ ﺗﻬﺎﺟﻤﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻥ، ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁن ها ﺍﻧﺘﻘﺎﺩ ﻣﯽﺷﻮﺩ.

    ۵-ﺗﻌﺼﺐ ﻓﮑﺮﯼ: ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﯿﺸﻌﻮﺭﯼ ﺧﻮﺩ ﺗﻌﺼﺐ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻭ ﺩﻟﯿﻞ ﺗﺮﺍﺷﯽ ﺩﺭ ﺑﯿﺸﻌﻮﺭﯼﺷﺎﻥ ﺛﺎﺑﺖ ﻗﺪﻡ ﺍﻧﺪ.

    ۶-وﻗﺎﺣﺖ: ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﺻﻒ ﻧﻤﯽﺍﯾﺴﺘﻨﺪ، ﻫﺮﮔﺰ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ، ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ، ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ، ﻧﯿﺸﺪﺍﺭ ﻭ ﯾﺎ ﺑﺎ ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻥ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻨﺪ.

    ۷-ﺗﺴﻠﻂ ﺑﺮ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ: ﺍﮐﺜﺮ ﺑﯿﺸﻌﻮﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺣﺪﺍﮐﺜﺮ ﺑﻬﺮﻩ ﮐﺸﯽ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻭ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺋﻢ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﺑﺮﺍﺳﺎﺱ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨد.
    ۸-ﻋﺪﻡ ﺷﺎﺩﯼ ﻭ ﺷﻮﺥ ﻃﺒﻌﯽ: ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﺟﻪ ﻇﺮﻓﯿﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺷﻮﺧﯽ ﮐﻨﯿﺪ، ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺷﺎﺩ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ، ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﺗﻤﺴﺨﺮ ﮐﺮﺩﻥ، ﭘﻮﺯﺣﻨﺪ ﺯﺩﻥ ﻭ ﺑﻪ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ .

    ۹-ﺍﻧﮑﺎﺭ: ﺑﯿﺸﻌﻮﺭﻫﺎ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻮﻋﯽ ﻫﻨﺮ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ، ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﻤﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ منکر ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺸﮑﻼﺗﯽ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﺁن ها ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ.

    ۱۰-ﺍﺭﻋﺎﺏ: ﺳﻌﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺑﺎ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪﻥ ﻭ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﻓﮑﺮﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﻩ ﺧﻮﺩ ﮐﻨﻨﺪ.

    ۱۱-ﻋﺸﻖ ﺻﺮﻓﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ: ﯾﮏ ﺑﯿﺸﻌﻮﺭ ﺻﺮﻓﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ، ﻣﻘﺎﻡ، ﺛﺮﻭﺕ ﻭ ﻧﻈﺮیاﺕ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺖ. ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎﺷﻖ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺲ.

    ۱۲-ﺑﯽﻣﻌﻨﯽ ﺑﻮﺩﻥ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ: ﺩﺭ ﻗﺎﻣﻮﺱ ﺑﯿﺸﻌﻮﺭ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ.

    ۱۳-ﺩﺭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻁ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ: ﻋﯿﺐ ﺟﻮ ﻭ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮ ﻫﺴﺘﻨد.
    ۱۴-ﺷﻨﻮﻧﺪﻩﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ: ﺑﯿﺸﻌﻮﺭﻫﺎ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﮔﻮﺵ می دﻫﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻘﺎﻁ ﺿﻌﻒ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﻮﺀﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪ.

    ۱۵-ﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ: ﺩﺭﻭﻏﮕﻮﯾﯽ ﻭ ﺩﺳﯿﺴﻪ ﮐﺎﺭ ﺁن هاﺳﺖ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ نمی توﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﺮﺩ.

    ۱۶-ﺧﺸﻢ: ﺑﯿﺸﻌﻮﺭﻫﺎ ﭘُﺮ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ ﺍﻧﺪ، ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺧﺸﻢ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﺑﺰﺍﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺸﺒﺮﺩ ﺍﻫﺪﺍﻓﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ. ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻥ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻃﻠﺐ ﻭﺍﻡ می کنید ﯾﺎ ﻃﻠﺒﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻘﺎﺿﺎ ﻣﯽﮐﻨﯿﺪ، ﻫﻮﺍ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﺑﺎﺷﺪ، ﻗﻬﻮﻩ ﺷﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﺷﻮﺩ و...، ﺩﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺧﺸﻢ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ.

    ۱۷-ﻏُﺮ ﺯﺩﻥ: ﺩﺭ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻫﻤﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻭ ﭘﺴﻨﺪﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺎﺯ ﻏُﺮ می زﻧﻨﺪ.

    ۱۸-ﺷﺮﺍﮐﺖ: ﻓﻘﻂ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻭ ﺗﻘﺼﯿﺮﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﯾﮏ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ ﻭ ﭘﻮﻝ ﻭ ﻣﻘﺎﻡﺷﺎﻥ.

    ۱۹-ﺍﺳﺘﻬﻼﮎ: ﮔﺬﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﻓﺮﺳﻮﺩﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﺘﻘﺎﻋﺪ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﺭﺍﻩ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽﺷﺎﻥ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎشد.


    "بخشی از ﮐﺘﺎﺏ ﺑﯿﺸﻌﻮﺭﯼ ازﺧﺎﻭﯾﺮ "

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  سخنان تکان دهنده!

     Image result for ‫ابوالحسن خرقانی‬‎

    ابولحسن خرقانی می‌گوید:جواب دو نفر مرا سخت تکان داد...!

    اول؛ مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!
    او گفت: ای شیخ! خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد شد!

    دوم؛ مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده‌اى گل آلود می‌رفت.
    به او گفتم : قدم ثابت بردار تا نلغزی!
    گفت : من بلغزم باکی نیست...
    بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید.


    یاد این جمله داستایوفسكى از كتاب نفرین شدگان افتادم:

     هر"پرهیزکاری"گذشته‌ای دارد و هر "گناه کاری"آینده ای!

     (پس قضاوت نکنیم)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  حکایت فرهنگ ژاپنی ها 

     

    حکیم ژاپنی در صحرایی روی شن ها نشسته و در حال مراقبه بود.

    مردی به او نزدیک شد و گفت :مرا به شاگردی بپذیر!
    حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت:کوتاهش کن.
    مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.
    حکیم گفت: برو یک سال بعد بیا.
    یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: کوتاهش کن.

    مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند.
    حکیم نپذیرفت و گفت: برو یک سال بعد بیا!
    سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند.مرد این بار گفت:نمی دانم و خواهش کرد پاسخ را بگوید.
    حکیم خطی بلند کنار آن خط  کشید و گفت: حالا کوتاه شد.

    ****************
    این حکایت فرهنگ ژاپنی ها را نشان می دهد.نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست.با رشد و پیشرفت  دیگران شکست می خورند.به دیگران کار نداشته باش کار خودت را بکن.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • @bookstory

    داستانك

    جایزه روزانه


    شما برنده هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار جایزه روزانه شده اید؟
    تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می کنه و توش هشتاد و شش هزار و چهار صد دلار پول می گذاره. ولی دو تا شرط داره.
    یکی این که همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هر چی اضافه بیاد، ازت پس می گیرند. نمی تونی تقلب کنی و یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه ای منتقل کنی. هر روز صبح بانک برات یک حساب جدید با همون موجودی باز می کنه.
    شرط بعدی اینه که بانک می تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد.
    حالا بگو چه طوری عمل می کنی؟
    ما زمان زیادی برای پاسخ به این سوال نیاز نداریم و سریعا ...
    همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم ؛ 

    "زمان". این حساب با ثانیه ها پر می شه. هر روز که از خواب بیدار می شیم، هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما جایزه میدن و شب که می خوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمی تونیم به روز بعد منتقل کنیم. 

    لحظه هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو می شه و هشتاد و شش هزار و چهار صد ثانیه به ما می دن. 

    یادت باشه که من و تو فعلا از این نعمت برخورداریم، ولی بانک می تونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. ما به جای استفاده از موجودیمون نشستیم بحث و جدل می کنیم و غصه می خوریم. 

    بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. ازتون تمنا می کنم.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  فراخوان عملی به نیکی ها


    ''الگوی زیبایی برای دیگران باش"
    سعی کن کسی که تو را می ببیند،آرزو کند مثل تو باشد.
    از ایمان سخن نگو! بگذار از نوری که در چهره داری،آن را احساس کند.
    از عقیده برایش نگو.! بگذار با پایبندی تو،آن را بپذیرد.
    از عبادت برایش نگو!  بگذار آن را جلوی چشمش ببیند.
    از اخلاق برایش نگو! بگذار آن را از طریق مشاهده تو بپذیرد.
    از تعهد برایش نگو!  بگذار با دیدن تو، از حقیقت آن لذت ببرد.
    بگذار مردم با اعمال تو، خوب بودن را بشناسند.

    امام صادق(ع) : کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم

    مردم را با غیر زبانتان(با اعمالتان) به سوی کارهای نیک فراخوانید.

    آخرین ویرایش: سه شنبه 24 آذر 1394 05:44 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • روش رعیت داری!!                 


    خان و مالک ده بالا ،و خان ده پایین سالی جند بار در کنار چشمه ای که در بین این دو ده قرار داشت، یکدیگر را ملاقات می کردند.در حال تفریح و خوش گذرانی ،گپ و گفتگو هم بر قرار بود.

    در یکی از این دفعات خان ده پایین از خان ده بالا پرسید:

    علت این که تو در بین رعیت محبوبی،و من منفور هستم، چیست؟

    خان ده بالا پاسخ داد:من هم آن اوایل مثل تو در بین رعیت منفور بودم.شلاق به دست می گرفتم و برای زهر چشم گرفتن، به بهانه های مخبلف آن ها را شلاق می زدم.تا این که روزی تصمیم گرفتم به روش دیگری رعیت را اداره کنم.یک مباشر گرفتم،و چند نفر کمک مباشر. به دست هر یکی از آن ها شلاقی دادم. رعیت حالا همانند گذشته شلاق می خورد،بیشتر هم می خورد.اما نفرین و نفرت ها نثار مباشر و همکارانش می شود.گاهی هم رعیت برای تظلم خواهی به من مراجعه می کنند.من هم یکی از کمک مباشرها را به شلاق می بندم.گاهی هم یکی از آن ها را به اتهام دزدی از کار بر کنار می کنم.رعیت هم ،به جز تعداد اندکی که ازاصل موضوع با خبرند،بقیه دوستدار و مدافع جان بر کف من هستند.آن هایی هم که مخالف من هستند،از ترس بقیه جرئت اظهار وجود ندارند.

    عکس ‏‎Firouz Bashiri‎‏
    آخرین ویرایش: سه شنبه 24 آذر 1394 10:35 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  

     
    ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ!!



    ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
    ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ
     
    ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ
    ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ؟

    ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
    ﺍین ها ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ بی حاﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!

    ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ
    ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ

    ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ...
    ﺍین ها ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ !

    ﺍی کاﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ
    ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑﻮﺩ!

    (ﺍﯾﺮﺝ ﻣﯿﺮﺯﺍ)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • انسان های گونه گون


    دقت کردید ؟
    انسان های صادق ، به صداقت حرف هیچ کس شک نمی کنند.
    انسان های دروغگو ، تقریبا حرف هیچ کس را باور ندارند.
    انسان های امیدوار ، همواره در حال امیدوار کردن دیگرانند .
    انسان های نا امید ، همیشه آیه یاس می خوانند .
    انسان های حیله گر ، معتقدند که همه مشغول توطئه هستند .
    انسان های شریف ، همه را شرافتمند می دانند .
    انسان های بزرگوار ، بیشترین کلامشان ، تشکر از دیگران است.
    انسان های دانا در جواب بیشتر سوالات می گویند: نمی دانم .
    انسان های نادان ، تقریبا در مورد هر چیزی می گویند: من می دانم!
    انسان های حسود ، همیشه فکر می کنند که همه به آن ها حسادت می کنند .
    انسان های بامحبت ، در نهایت مهربانی همه را با جانم ، عمرم ، عزیزم
    خطاب می کنند.
    انسان های متواضع ، تقریبا در مقابل خواسته همه دوستان می گویند:
    چشم سعی می کنم .
    انسان های پرتوقع: انتظار دارند همه در مقابل حرف هایشان بگویند: چشم

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 4 1 2 3 4
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات