خوشحالی هشتاد میلیون نفر!!
خوشحالی هشتاد میلیون نفر!!
کمی هم لبخند!
مورد داشتیم
مرده داشتیم اخبار می دیده ، اعلام کردن که آب مسموم شده، مصرف نکنین. زنش از خواب بیدار شد، گفت: چی شده؟
گفت :عزیزم هیچی! اب میخواد قطع شه، اب بخور و بخواب!!!
آبگرمکن تولید مهندسین داخلی
هشت ضرب المثل مدیریتی عجیب از سراسر دنیا
1- جامایکا:
قبل از آن که از رودخانه عبور کنی، به تمساح نگو “دهن گنده”.
تفسیر: تا وقتی به کسی نیاز داری، او را تحمل کن و با او مدارا کن.
۲- هاییتی:
اگر می خواهی جوجههایت سر از تخم بیرون آورند ، خودت روی تخممرغ ها بخواب.
تفسیر: اگر به دنبال آن هستی که کارت را به بهترین شکل انجام دهیT آن را به شخص دیگری غیر از خودت مسپار.
۳- لاتین:
یک خرگوش احمق، برای لانه خود سه ورودی تعبیه میکند.
تفسیر: اگر خواهان امنیت هستی، عقل حکم میکند که راه دخالت دیگران را در امور خودت بر آنها ببندی.
۴- آفریقا:
هر سوسک از دید مادرش به زیبایی غزال است.
تفسیر: معادل فارسی اش می شود ، اگر در دیده مجنون نشینی ، به غیر از خوبی لیلی نبینی.
۵- روسی:
بشکه خالی بلندترین صدا را ایجاد میکند.
تفسیر: هیاهو و ادعای زیاد نشان از تهی بودن دارد.
6- اسپانیا:
برای پختن یک املت خوشمزه ، حداقل باید یک تخم مرغ شکست.
تفسیر: بدون صرف هزینه به نتیجه مطلوب دست نخواهی یافت.
۷- روسی:
هر که چاقوی بزرگی در دست دارد، لزوماً آشپز ماهری نیست.
تفسیر: دسترسی به امکانات مطلوب ضامن موفقیت نیست.
8 - ژاپنی :
اگر می خواهی جای رئیس ات بشینی، پس هلش بده بره بالا !
تفسیر: برای پیشرفت زیر آب کسی رو نزن.
در حکایتی آمده که چنگیزخان بعد از جنایاتی که در نیشابور انجام داد ،به همدان رفت. یک روز مردم همدان را خواست، گفت:
از شما یک سوال دارم، اگر خوب جواب دادید در امان هستید و گرنه در این شهر سیل خون جاری می کنم.
سپس پرسید: آیا من از طرف خودم آمده ام یا از طرف خدا؟
مردم سکوت کرده، کسی جرئت حرف زدن نداشت.
ناگهان چوپانی پیش آمد و گفت:
جناب عالی نه از طرف خودت آمده ای و نه از طرف خدا، بلکه تو را اعمال ما آورده است.
ما برای مردم دانشمند و باتقوا احترام قائل نشدیم و به مردم فرومایه و پست احترام گذاشتیم. لذا عمل ما یک عکس العمل داشت و آن آمدن تو بود.
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ،ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﭘﯿﺶ ﻣﯽﺁﯾﺪ!
ﺷﺨﺼﯽ ﭼﺎﯼ ﺭﺍ ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﮐﻢ ﺭﻧﮓ ﻣﯽﻧﻮﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﺑﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺁﺏ ﺟﻮﺵ ﻧﯿﺴﺖ !
ﭼﺮﺑﯽ
ﻭ ﻧﻤﮏ ﻫﻢ ﺍﺻﻼ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ ! ﻭﺭﺯﺵ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻋﻠﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ
ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪﯾﻢ، ﻣﯽﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﮑﺘﻪ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ .
ﺍﻭ ﺩﺭ ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺳﮑﺘﻪ ﻗﻠﺒﯽ ﺩﺭﮔﺬﺷﺖ !
********************
ﭼﻨﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﯾﮏ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﯾﺨﺖ .
ﺑﻪ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﺭﺍﻩ ﺁﻫﻦ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﻮﺍﺭ ﯾﮏ ﻭﺍﮔﻦ ﺑﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .
ﺩﺭ ﻭﺍﮔﻦ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻗﻄﺎﺭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ . ﺍﻭ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻓﺮﯾﺰﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺭﻭﯼ ﺗﮑﻪ ﮐﺎﻏﺬﯼ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﺪ :
ﺍﯾﻦ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻫﺎﯼ ﺑﺪ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ , ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺠﻤﺪ ﺷﻮﻡ .
ﻭﻗﺘﯽ ﻗﻄﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﯾﺴﺘﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ , ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﻦ ﺑﺎ ﺟﺴﺪ ﺍﻭ ﺭﻭبه رﻭ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ . ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻓﺮﯾﺰﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
*********************
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ،ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﭘﯿﺶ ﻣﯽﺁﯾﺪ .
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺎﺩﯼ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﺷﺎﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﻣﯽﺁﯾﺪ .
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻏﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ، ﻏﻢ ﭘﯿﺶ ﻣﯽﺁﯾﺪ .
ﻫﺮﮔﺰ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻭ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﻧﮑﻨﯿﻢ . ﭼﻮﻥ ﺭﺥ ﻣﯽﺩﻫﺪ .
ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺳﯽ ، ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﺧﺎﻧﻪ ، ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ، ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﻭ ﻧﻈﺎﯾﺮ ﺁﻥ ﭘﺲ ﺍﻧﺪﺍﺯ ﮐﻨﯿﻢ .
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽﮔﻮییم ﺍﯾﻦ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﯾﺪ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﺍﺳﺖ، ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ...
ﮊﺍﭘﻨﯽﻫﺎ ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ :
ﺍﮔﺮ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮔﻮﺵ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ !
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﺣﺮﻓﺖ ﮔﻮﺵ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ !
ﻗﺪﺭﺕ ﮐﻠﻤﺎﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﺒﺮ، ﻧﻪ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ !
ﺍﯾﻦ " ﺑﺎﺭﺍﻥ " ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﺷﺪ ﮔﻞ ﻫﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﻧﻪ " ﺭﻋﺪ ﻭ ﺑﺮﻕ " !
ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ،
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ !
ﺷﺎﯾﺪ ﻗﺪ ﺑﮑﺸﻨﺪ ،
ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮔﺮﻓﺖ !
می داﻧﯾﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻛﺠﺎﺳﺖ؟
ﺧﻮﻧﻪ آن جایی ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻳﻪ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻰ ﺻﺪ ﻣﺘﺮﻯ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﻛﻠﻰ ﺍﻣﻜﺎﻧﺎﺕ ﺩﻳﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ!
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﺩﺭﻙ ﻣﺘﻘﺎﺑﻞ.
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﺟﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻬﺶ ﻓﻜﺮ می کنی، ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻴﺎﺩ ﺭﻭ ﻟﺒﺎﺕ
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻭﺍﻣﻨﻴﺖ
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻳﻪ ﺍﺳﺘﻜﺎﻥ ﭼﺎﻯ ﮔﺮﻡ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻛﺴﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﻮﻥ ﺩﺍﺭﻯ
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻓﻀﺎﻳﻰ ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺧﺸﻢ
ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﺩﻭﺩ
ﺧﺎﻟﻰ ﺍﺯ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﻭ ﺍﺳﺘﺮﺱ
ﺧﻮﻧﻪ ﻳﻌﻨﻰ ﻭﻗﺘﻰ ﻭﺍﺭﺩﺵ ﻣﻴﺸﻰ ،ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﻰ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺒﻴﻨﻰ
ﻳﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﺘﺮﺍﮊﺵ ﺑﺎﻻ ﻧﻴﺴﺖ؛ ﻭﺳﻌﺖ ﻗﻠﺐ ﺁﺩﻣﺎﺵ ﺯﻳﺎﺩﻩ
ﻫﻤﭽﻴﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﻤﻪ ﺁﺭﺯﻭ می کنم
ﻭ ﭼـﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎیی است که
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮔﺬﺷﺘﻨﺶ ﻫﺴﺘﯿﻢ !...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ...
ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ...
ﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ... ﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ...
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ، ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﺪ ... !
دین و درایت!
آیت الله علامه برقعی قمی( ره) در خاطرات خود می نویسد :
در خاطرم هست که روزی به قصد عیادت از بیماری در صف اتوبوس منتظر بودم که ناگهان یک ماشین شخصی جلوی من توقف کرد و سرنشین آن مرا به اسم صدا زد و گفت :
آقای برقعی بفرمایید بالا !
نگاه کردم دیدم واعظ معروف آقای فلسفی است. سوار شدم. پس از سلام
و احوال پرسی ، ایشان گفت :
آقای برقعی کجایید؟ چه می کنید؟ خبری از شما نیست؟
گفتم : جناب فلسفی به سبب عقایدم تقریبا خانه نشین شده ام و اگر می دانستید که عقایدم چیست ، شاید مرا سوار نمی کردید. گفت :
مگر شما چه می گویید؟
گفتم : من می گویم روضه خوانی حرام است ، کمک به روضه خوانی حرام است ، گفت : چرا؟
گفتم : چون روضه خوان ها آنچه را که می گویند ، اکثرا ضد قرآن است و در واقع با پیامبر و ائمه دشمنی می کنند.
آقای فلسفی گفت : حتی من؟! و پرسید : آیا منبر هم حرام است؟
گفتم : آری منبر تو هم حرام است. گفت : چرا؟
برای تفهیم مطلب به او گفتم :
آقای فلسفی، یادتان هست در دهه عاشورا در بازار به منبر رفته بودی؟
گفت : آری. گفتم : من یکی از همان روزها که از بازار رد می شدم ،صدای شما را
شناختم و ایستادم که سخنان شما را بشنوم ، و شنیدم که می گفتی امام در شکم مادرش همه چیز را می داند ،
گفت : بله این موضوع در روایات ما ذکر شده.
مقصود فلسفی روایاتی بود که دلالت دارد بر علم امام قبل از تولد ، از جمله روایاتی که می گویند ،( امام در شکم مادر از طریق ستون های نور که در مقابل اوست، همه چیز را می بیند )!
گفتم : ولی این مطلب اولا ضد قرآن است که می فرماید:
وَاللَّـهُ
أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا
وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ۙ لَعَلَّکُمْ
تَشْکُرُونَ. ( سوره شریفه، نحل : آیه ٧٨)
خدا شما را در حالی که هیچ چیز نمی دانستید ، از شکم مادرانتان بیرون آورد و به شما گوش و چشم و دل داد باشد که سپاسگزاری کنید.
ثانیا ، شما در آخر همان منبر گریز به صحرای کربلا زدی و گفتی :
هنگامی که امام حسین (ع) به طرف کوفه می آمد، « حر » جلوی او را گرفت و مانع شد که امام به کوفه برسد.
امام ناگزیر راه دیگری را در پیش گرفت و « حر » نیز آن ها را دنبال می کرد تا این که به جایی رسیدند که اسب امام (ع) قدم از قدم برنداشت و هرچه امام رکاب زد و کوشید و نهیب زد و هی کرد، مرکبش حرکت نکرد ، امام ماند متحیر که چرا اسب حرکتی نمی کند ، در آنجا عربی را یافت ، امام او را صدا زد و از او پرسید :
نام این سرزمین چیست؟
عرب جواب داد : غاضریه ( قاذریه) .
امام حسین (ع) سوال کرد : دیگر چه اسمی دارد؟
عرب گفت : شاطی الفرات ، امام پرسید : دیگر چه اسمی دارد؟
گفت : نینوا ، امام پرسید دیگر چه اسمی دارد؟ گفت :
کربلا! امام حسین (ع) فرمود : هان ، من از جدم شنیده بودم که می فرمود خوابگاه شما کربلا است.
سپس به فلسفی گفتم : آقای فلسفی، این امامی که شما در ابتدای منبر می گفتی در شکم مادر همه چیز را می داند و قرآن می خواند (چطور ، به اینجا که رسید، اول اسبش فهمید و آن سرزمین را شناخت و بعد امام (ع) ، و تازه پس از پرسیدن از یک عرب بیابانی محل را شناخت؟
جناب فلسفی، این چه امامی است که شما ساخته اید؟ که نعوذ بالله اسبش پیش از او مطلع می شود؟
آیا این است حب ائمه؟ آیا این است معارف اسلام؟ چرا در مورد روایات بیشتر دقت و تامل نمی کنی؟!
با عرض تبریک فرخنده زادروز حضرت امام محمدباقر(ع) تعدادی از رهنمودهای اخلاقی ایشان تقدیم می شود.
احادیث امام محمد باقر علیه السلام
امام باقر(ع) : از رسول اکرم (ص) حدیث کرده است که فرمود : صبح کن و روزت را بگذران که یاعالم باشی یا علم آموز و بپرهیز از این که عمرت در لذائذ غفلت زا و کامجویی های زیان بخش سپری گردد. الحدیث جلد1 صفحه 54
منشور من
من آن شب تاب کم نورم که از دیده شدن دورم
ولی خورشـــــیدها دارم در آن شب های دیجورم
جــهان را شاد می خواهم همه آباد می خواهم
بشر آزاد می خواهم همین شور است منشورم
(#شفیعی_مطهر)
باربُس، سگ نگهبان وفادار که با علاقه به صاحبش خدمت میکرد، به صورت اتفاقی جوجو، یکی از آشنایان قدیمی را دید که کنار پنجره روی بالشی نرم نشسته بود.
به سمت جوجو رفت. زیر پنجره ایستاد و گفت:
جوجو! زندگیات چگونه است؟
آیا صاحبت هرگز تو را به خانههای باشکوه برده است؟
خوب به خاطر دارم که هر دومان، همیشه از گرسنگی در حیاط رنج میکشیدیم.
الان وضع تو چگونه است؟
جوجو پاسخ داد:
اگر از سرنوشت خوبم شکایت کنم، گناه بزرگی است.
در ناز و نعمت زندگی میکنم و از ظرفهای نقره غذا میخورم و آب مینوشم.
سر به سر صاحبخانه میگذارم و زمانی که خسته میشوم، به راحتی روی فرش یا نیمکتی نرم دراز میکشم.
تو چگونه زندگی میکنی؟
باربُس در حالی که دمش را تکان میداد و سرش آویزان بود، پاسخ داد:
من مانند همیشه زندگی میکنم.
هنوز هم از گرسنگی و سرما رنج میبرم و هنگام نگهبانی از منزل صاحبخانه، پای دیوار میخوابم و در باران خیس میشوم و اگر بی هنگام واق واق کنم، تازیانه میخورم.
اما جوجو! تو که خیلی ضعیف و کوچک بودی، چگونه این اندازه عالی شدی؟
در حالی که من هنوز در همان وضع ماندهام. چه کار میکنی؟
جوجو گفت:
سوال خوبی است. من تنها روی پاهای عقبم راه میروم!
کتاب ۴۸ قانون قدرت
نقل از افسانههای ایوان ریکلیف
رابرت گرین
ترجمه فرناز کامیار