من به بدبختی خود کاملاً اذعان دارم
عید می آید و من غصّه فراوان دارم
همه شادند ولی من دل سوزان دارم
گاه عیش است و به گلگشت بباید رفتن
با من از دشت مگو، سر به بیابان دارم
موسم خانه تكانی است و با حال نزار
با تی و دسته ی جاروست كه پیمان دارم
دیگران در پی تعویض اُتل می كوشند
لیک من در دل خود حسرت پیكان دارم
با جناقم دو سبد پسته خندان دارد
من هم آری دو عدد دیده گریان دارم
مانده ام تا شب عیدی به كجا در بروم
استرس كشته مرا ترس ز مهمان دارم
می رسد قوم تتار از فك و فامیل و غریب
غارت سفره مگو، بیم من از جان دارم
رفقا "چینج" كنند ارز به پوند و به دلار
من ته جیب، دو تا اسكن تومان دارم
دوستان عزم سفر سوی" پاتایا" دارند
من به دل آرزوی خطّه ی زنجان دارم
صحبت از شیرینی و قیمت آجیل مكن
طاقتم نیست که من حالت بحران دارم
وقت آگاهیِ از قیمت اجناس و لباس
من به بدبختی خود كاملاً اذعان دارم
هرچه یك سال پس انداز نمودم چون برق
رفت از دستِ من و حال پریشان دارم
زن و فرزند به یك سو، غم مهمان به درك
وای، بر دوش خودم عیدی مامان دارم
سر هر سفره مهیّاست پلو با ماهی
شب عیدی منِ بیچاره فقط نان دارم
خورده كفگیر ته دیگ خدا را مددی
جای شكر است كه من ایزد منان دارم
مجید مرسلی