منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • آب به آسیاب دشمن ریختن!


    در زمان قاجار حکومت عثمانی بزرگ ترین حکومت اسلامی در جهان بود.در تهران در کنار سفارت عثمانی مسجدی بود و روضه خوانی هر روز در آن مسجد روضه حضرت زهرا خوانده و در پایان به خلیفه دوم ناسزا می گفت.
    این در حالی بود که اعضای سفارت همه مذهب تسنن داشته و گاهی برای فریضه نماز به آن مسجد می آمدند. 

    روزی فردی از روضه خوان پرسید که: 

    برای چه بعد از روضه به خلیفه دوم ناسزا می گویی؟
    روضه خوان گفت:
    من یک نفر بانی دارم که روزی ۵ ریال به من می دهد تا این  روضه را با این کیفیت بخوانم. طرف نشانی بانی را از روضه خوان گرفت و فهمید که یک کاسب بازاری است و نزد او رفت و جریان را پرسید و بازاری گفت:
    شخصی روزی۲ تومان به من می دهد تا این روضه برگزار شود و من ۵ ریال را به روضه خوان داده و ۱۵ ریال را خودم بر می دارم.
    باز مرد جریان را پیگیری کرد و سرانجام معلوم شد که از طرف سفارت انگلیس روزی ۲۵ تومان برای این روضه خوانی با این شرح در نظر گرفته شده که پس از دست به دست گشتن ۵ ریال به روضه خوان بیچاره می رسید تا آب به آسیاب دشمن بریزد...

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • دزد عارف، دفتر تحقیق برد!


    برد دزدی را سوی قاضی عسس   
        خلق بسیاری روان از پیش و پس


    گفت قاضی: کاین خطاکاری چه بود؟    
      دزد گفت: از مردم آزاری چه سود؟


    گفت: بدکردار  را بد کیفر است      
     گفت: بد کار از منافق بهتر است


    گفت: هان بر گوی شغل خویشتن   

        گفت: هستم همچو قاضی راهزن


    گفت: آن زرها که بُردستی کجاست؟    
      گفت: در همیان تلبیس شماست


    گفت: آن لعل بدخشانی چه شد؟    
      گفت: می دانیم و می دانی چه شد


    گفت: پیش کیست آن روشن نگین؟     
     گفت: بیرون آر دست از آستین


    دزدی پنهان و پیدا، کار تست     
      مال دزدی، جمله در انبار تست


    تو قلم بر حکم داور می بری       
    من ز دیوار و تو از در می بری


    حد به گردن داری و حد می زنی     
      گر یکی باید زدن، صد می زنی


    می زنم گر من ره خلق، ای رفیق    
       در ره شرعی تو قُطّاع الطّریق


    می‌برم من جامه‌ی درویش عور
          تو ربا و رشوه می گیری به زور


    دست من بستی برای یک گلیم    
       خود گرفتی خانه از دست یتیم


    من ربودم موزه و طشت و نمد    
       تو سیه دل مدرک و حکم و سند


    دزد جاهل، گر یکی ابریق برد     
      دزد عارف، دفتر تحقیق برد

    پروین اعتصامی

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •   نیکی و بدی یک چهره دارند!! 

     

    تابلوی شام آخر اثر لئوناردو داوینچی


    لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد. 

    او می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد.کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند.
    روزی دریک مراسم همسرایی, تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت. 

    سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز بری یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.
    کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی بری طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است، به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
    وقتی کارش تمام شد، گدا که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشم هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: 

    "من این تابلو را قبلاً دیده ام!" 

    داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! 

    گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آن که همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم , زندگی پر از روًیایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهرة عیسی بشوم!

    **********************
    می توان گفت: نیکی و بدی یک چهره دارند ؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند."

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • انشاء یک دانش آموز دبستانی با موضوع 

     

    آیا تلگرام خوب است؟

     

    .... به نظر من تلگرام چیز خوبی است. در تلگرام همه آدم ها خوبند. همه چیزهای خوب و با مزه می نویسند. 

    من فامیل های تلگرامی خود را بیشتر از فامیل های واقعی ام دوست دارم. 

    مثلا دایی عزت که به قول بابایم اخلاقش خیلی گند است و زورکی جواب سلام ما را می دهد ،کلی جوک های خنده دار در تلگرام می گذارد و ما را می خنداند  یا عمه اقدس که چشم دیدن هیچ کدام ما را ندارد، یک پا شاعر شده است و مرتب از مهربانی و گذشت حرف می زند. 

    من نوشته های عمه اقدس را خیلی دوست دارم. زن عمو فریده همش از طبیعت و حفظ  اون میگه، اما مامانم میگه پس چرا پوست پفک رو تو خیابون میندازه !!

     دایی محسن هم حرفای قشنگ واسه حیوونا میزنه و میگه باید به اون ها غذا بدیم و نازشون کنیم .. اما خودم دیدم با لگد یه گربه رو زد . 

    زهرا خانم همسایه بالاییمون خانم جلسه ایه و  حدیث و دعاهای خوبی توی تلگرام میذاره و همش از خدا تشکر میکنه، اما پیش مامانم که میاد، همش شوهرشو نفرین میکنه و غیبتشو میکنه..

     بابایم می گوید مردم در تلگرام منافق می شوند، اما من معنی منافق را نمی دانم. به نظر من بهشت جایی مثل تلگرام است همه با هم خوبند و حرف های خوب می زنند. وقتی بزرگ شدم می خواهم با یکی در تلگرام عروسی کنم و صبح تا شب با او در تلگرام زندگی کنم. 

    ای کاش همه بتوانیم با هم در جایی مثل تلگرام زندگی کنیم. 

     

    این بود انشای من در باره تلگرام.

    آخرین ویرایش: یکشنبه 30 خرداد 1395 05:46 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  خارج از پیله تنهایی! 

    #داستان_کوتاه

    تعدادی حشره کوچولو در یک برکه، زیر آب زندگی می کردند.

    آن ها تمام مدت می ترسیدند از آب بیرون بروند و بمیرند.

     یک روز یکی از آن ها بر اساس ندای درونی از ساقه یک علف شروع به بالا رفتن کرد، همه فریاد می زدند که مرگ تنها چیزی است که عاید او می شود، چون هر حشره ای که بیرون رفته بود، برنگشته بود.

     وقتی حشره به سطح آب رسید، نور آفتاب تن خسته او را نوازش داد . او که از فرط خستگی دیگر رمقی نداشت، روی برگ آن گیاه خوابید.

     وقتی از خواب بیدار شد، به یک سنجاقک تبدیل شده بود. حس پرواز پاداش بالا آمدنش بود. سنجاقک بر فراز برکه شروع به پرواز کرد و پرواز چنان لذتی به او داد که با زندگی محصور در آب قابل مقایسه نبود.

     تصمیم داشت برگردد و به دوستانش هم بگوید که بالای آن ساقه ها کسی نمی میرد، ولی نمی توانست وارد آب شود، چون به موجود دیگری تبدیل شده بود.
     

    ******************************
    شاید بیرون رفتن از شرایط فعلی ترسناک باشد، اما مطمئن باشید خارج از پیله تنهایی، غم و ترس، تلاش برای رفتن به سوی کمال عالی است!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • #حكایتى_زیبا_از_مثنوى


    حکایت آن پادشاه جهود که نصرانیان را می کشت



    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • برداشت متفاوت سه شاعر از یک رویداد


    موسی خطاب به خداوند در کوه طور:


    اَرَنی ( خود را به من نشان بده)

    خداوند:
    لن ترانی ( هرگز مرا نخواهی دید)

    برداشت سعدی:
    چو رسی به کوه سینا «ارنی »مگو و بگذر
    که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی"

    برداشت حافظ:
    چو رسی به طور سینا« ارنی »بگو و بگذر
    تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی"

    برداشت مولانا:
    « ارنی » کسی بگوید که ترا ندیده باشد
    تو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانی"

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • تو کجایی!!


    از خدا پرسیدم :چرا آدم اول عاشق میشه...بعد تنها میشه..؟!
    گفت : منم اول عاشق شدم، بعد تنها شدم..!
    پرسیدم:  تو عاشق چه کسی شدی؟
    گفت: عاشق تو..
    گفتم : کی تنهات گذاشت؟
    گفت : خودِ تو..!
    گفتم : بذار بیام پیشت..
    خندید و گفت :
    من پیش توام....تو کجایی!!


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 26 خرداد 1395 05:33 ق.ظ نظرات ()

    ای که با بوسیدنت خشکیده شد زاینده رود
    آن کــویر لـــوت هم ای ناقلا کار تـــو بود؟!!!

    عکس ‏‎Ali Parvaresh‎‏

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • بعضی از جملات زیبا و تاثیر گذار  

     

    کتاب "وقتی نیچه گریست":

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 4 1 2 3 4
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات