منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • مجازات افشا کنندگان مفاسد اقتصادی! 

     

    "ابن هَرَمِه" به نزد منصور (خلیفه عباسی) آمد.
    منصور وی را عزیز داشت و تکریم کرد و گفت:
    چیزی از من بخواه!
    گفت: به کارگزارت در مدینه بنویس که هر گاه مرا مست گرفتند، مرا حد نزنند!

    منصور گفت:
    "ابطال حدود" را راهی نیست،چیز دیگری بخواه و اصرار کرد.
    اما ابن هرمه بیشتر اصرار کرد!
    سرانجام منصور گفت تا به کارگزار مدینه بنویسند که:
    هر گاه "ابن هرمه" را مست نزد تو آورند، وی را هشتاد تازیانه زن، و آورنده اش را صد تازیانه!!!
    از آن پس ابن هرمه مست در کوچه ها می رفت و کسی معترضش نمی شد!

    ********************

    این برگ تاریخی حکایتی آشناست که نحوه برخورد بعضی مسئولان، در بعضی کشورها  با افشا کنندگان مفاسد اقتصادی را برای ما تداعی می کند!

    آخرین ویرایش: جمعه 30 مهر 1395 09:40 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • یتیم کیست؟!


     با این که بعد از مرگ مامان پروانه فهمیدم که دیگر باید خودم، خودم را بشورم؛ 

    با این که بعد از مرگ بابا درک کردم که سنگ قبر پدری مهربان و دلسوز متری چند ضجّه است؛ 

    با این که بعد از مرگ مامان بزرگ متوجه شدم که دیگر کسی خبر جوجه موجه ام را نمی‌گیرد، 

    اما من، درست آن روزی یتیم شدم که آقا جون را خوابیده، روی دست بچه محل ها دیدم. یا کمی قبل تر. شبی که عمو زنگ زد و گفت: «حال آقاجون خوب نیست.»

    عمو، استادِ دادن خبرهای این طوری است. آدم را آرام با مصیبت همراه می کند. گوشی را برنمی دارد که آقاجون مُرد. اول می گوید: «حالش وخیم است.» نیم ساعت بعد زنگ می زند که دعا بفرمایید. بعد پیام می‌فرستد دکترها گفته اند ان شالله تا صبح معجزه می شود. و آدم از همان لحظه اول می داند که ماهِ صورت آقاجون مدت هاست به فرشته ها لبخند زده.

    مامان بزرگ همیشه می گفت: «بچه از مادر یتیم می شود.» 

    بابا محسن می گفت: «از پدر.» 

    آقاجون وسطش را می گرفت. می گفت «هم از پدر، هم از مادر.» 

    من اما از آقاجون یتیم شدم. وقتی به پارچه های سیاه جلوی در نگاه کردم، وقتی کمر خمیده مامان بزرگ را دست انداختم و وقتی چشم های خیس بابا را دیدم. با خودم گفتم چاه علی(ع) مُرد.

     آقا جون چاه بود. به همان عمیقی، به همان سکوت، به همان بی قضاوتی. بلد بود موقعی که داری حرف می زنی، تو را نگاه کند. بلد بود حرفی نزند که دیوانه شوی. بلد بود شانه باشد و رفیق باشد و مرهم. لای غُرغُرهات می گفتی ماست سیاه است، می گفت آره بابا. ماستِ سیاهم هست. کاری نداشت به ماست بر می خورد یا نه. کاری نداشت علم جهان به هم می ریزد. کاری نداشت از فردا ماست ها باهاش قهر می کنند و ترش تر از همیشه می شوند. برایش مهم بود که تو، توی آن لحظه آرام شوی. گوربابای دنیا هم کرده.

    و من گمان می کنم تنهایی، نه به خاطر معنی واقعی آن یعنی نبودن کسی در اطراف؛ که از یتیمی است. که آدم ها با وجود پدر و مادر و برادر و خواهر و دوست و آشنا هم یتیم اند. یتیمِ نداشتن. یتیم از دست دادن. یتیمِ جای خالی کسی که باید باشد و نیست. حالا هر چقدر مامان بزرگ بگوید بچه از مادر یتیم می شود و بابا بگوید از پدر؛ من باز هم می گویم آدم با از دست دادن کسی که رفاقت را بلد بوده. با نداشتنش.....

    #مرتضی_برزگر

    آخرین ویرایش: جمعه 30 مهر 1395 07:57 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  اگر عشق نباشد....


     

    آدمی تا به راه خویش است، هیچ است و حقیر.

    درتوکّل به مطلق می رسد

    و درعشق لایتناهی، نامتناهی  می شود.

    اگر ایمان نباشد،زندگی تکیه گاهش چه باشد؟

    اگرعشق نباشد، زندگی را چه آتشی گرم کند؟

     اگر نیایش نباشد، زندگی را به چه کارشایسته ای صرف توان کرد؟

    اگرمیعادی نباشد، رفتن چرا؟

     

                                       دکترشریعتی

    منبع:http://www.intellect.blogfa.com/

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه


  • نذرهای خوب


    نذر حتما فقط دادن غذا در روزهای خاص نیست، هر چند این کاری پر قدر است .
    نذر یعنی عهدی با خدا... 

    می توان عهد بست:

    1. تا چهل روز گفتار نیک داشته باشیم. خود به خود کردار نیک هم می آید.

    2. می توانیم در جواب سوالاتی که نمی دانیم، سکوت کنیم،به جای آن که اطلاعاتی اشتباه دهیم.

    3. می توانیم چند هسته میوه در باغچه خانه یا خیابان بکاریم و تا سبز شدن آن، از او نگهداری کنیم.

    4. می توانیم موضوع خاصی را به دیگران آموزش دهیم.

    5. می توانیم یک سال خرج تحصیل یک کودک نیازمند یا بی سرپرست را به عهده بگیریم.

    6. می توانیم نذر کنیم هزینه داروی تهیدستی رو بدهیم.

    7. می توانیم نذر کنیم یک ماه بدون عجله رانندگی کنیم.

    8. می توانیم به بقالی یا سوپر مارکت محله بریم و بدهی های افراد ناتوان را پرداخت کنیم.

    9. می توانیم هر جا چراغ روشن اضافه دیدیم، آن را خاموش کنیم.
     
    10. می توانیم کتاب های بلا استفاده در خانه را به کتابخانه محل کار یا خانه هدیه دهیم.

    11.می توانیم به دیدار سالمندان در سرای سالمندان برویم.

    12. می توانیم با نشر این پیام دیگران را به تغییر دعوت کنیم.

    هم اکنون عهدی با خدا ببندیم!



    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • از کتاب مناجات نامه چوپان معاصر   


    (طنز)


    خدایا!
    مرا به خاطر
    همه‌ی مورچه‌هایی که کشته‌ام
    ببخش

    خدایا!
    ممنونم که فقط یکی هستی
    چینی‌ها عمراً بتوانند تقلبی‌ات را بسازند

    خدایا!
    مرا ببخش که بعضی وقت‌ها با تو
    شبیه لباس های پلوخوری رفتار کرده‌ام!
    یعنی فقط زمانی سراغت آمد‌ه‌ام که
    احتیاجت داشته‌ام

    خدایا!
    من از اختیارهایم می‌ترسم
    فردا، پس‌فردا، خودت به خاطر همه‌ی آن‌ها
    یقه‌ام را می‌گیری

    خدایا!
    من اگر بسوزم
    بوی گند می‌دهم!
    خود دانی، می‌خواهی بیندازی جهنم، بینداز!

    خدایا!
    گوش‌هایم دراز شده است
    کی وقت داری بیایم برایم کوتاهش کنی؟

    خدایا!
    حیف نیست
    بهشت به این قشنگی ساخته‌ای،
    آن وقت به همه نشانش ندهی؟

    خدایا!
    کاش بیمارستان‌ها
    بخش کودکان سرطانی نداشت

    خدایا!
    شش روز طول کشید
    تا دنیای ما را بسازی
    آن وقت ما در یک چشم به هم زدن
    آن را خراب می‌کنیم!
    ببخشید!

    خدایا!
    من فقط یک «مسکن مهر» سراغ دارم
    آن‌هم خانه‌ی تو است

    خدایا!
    آسایش دو گیتی
    تفسیر این سه حرف است:
    ۱- خدا ۲- را ۳- شکر

    خدایا!
    تو خوب‌تر از آن هستی
    که مرا تنها بگذاری

    خدایا!
    به یک نفر می‌گویند: «یک دروغ بگو»
    می‌گوید: «خدا نمی‌بخشد»

    خدایا!
    توی «اِنّا لِلّه و اِنّا اِلیهِ راجعون»
    «اِلیهِ راجعون» یعنی پیش خودت؛ درست است؟
    پیش خودت که جهنم نمی‌شود! می‌شود؟

    خدایا!
    من مثل آن بت‌پرست نیستم
    که اگر تو را نداشته باشم
    خدای سنگ و چوبی داشته باشم
    من اگر تو را نداشته باشم، چیزی ندارم

    خدایا!
    دیوار خانه‌ی مرا در بهشت
    کاهگلی بساز
    می‌خواهم هر روز عصر با شلنگ
    به دیوار آب بپاشم
    و نفس عمیق بکشم

    خدایا!
    اشک‌هایم را با دست پاک می‌کنم
    تا دستانم بوی تو را بگیرد

    خدایا!
    خودت به کسی که دوستش دارم بگو
    که من دلم نمی‌خواست خلق بشوم
    و فقط و فقط برای این که او تنها نباشد
    قبول کردم که بیایم دنیا
    تا شاید دوستم داشته باشد

    خدایا!
    دوستت دارم
    حتّی توی جهنّم

    خدایا!
    خودت که بهتر می‌دانی
    ما آدم‌ها مثل دانه‌های انار هستیم
    زیاد به ما فشار نیاور!

    خدایا!
    کاش یک مُهر «شکستنی است، با احتیاط حمل شود»
    روی دلم زده بودی!

    خدایا!
    دست ما را بگیر
    و ما را از اتوبان زندگی
    رد کن!

    خدایا!
    آخر زندگی من
    یک «ادامه دارد» بنویس!❤️

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • دعا کن گندمت آرد شود!

    Картинки по запросу


    درویشی بار گندم خویش به آسیاب برد. آسیابان که بیوه زنی بود، گفت: 

      دو روز دیگر آردها آماده است. 

    درویش با لحنی آمرانه گفت: گندم مرا زودتر آرد کن، وگرنه دعا می کنم خرت (که سنگ آسیاب را می‌چرخاند) تبدیل به سنگ شود!

    زن (آْسیابان) در جواب گفت: اگر نفسی به این گیرایی داری، دعا کن گندمت آرد شود، خر را ول کن!

    ای کاش ملّتی که برای همه آرزوی مرگ می‌کند، برای خوشبختی خویش نیز دعایی بکند!!!

    https://telegram.me/joinchat/BorPDDup9gCV4LInBEcIxA

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  عادت، بی‌رحم‌ترین زهر زندگی! 

     

    عادت، ناجوانمردانه‌ترین بیماری‌ است، زیرا هر بداقبالی را به ما می‌قبولاند...
    هر دردی را و هر مرگی را...
    در اثر عادت، در كنار افراد نفرت‌انگیز زندگی می‌كنیم...
    به تحمل زنجیرها رضا می‌دهیم، بی‌عدالتی‌ها و رنج‌ها را تحمل می‌كنیم ...
    به درد، به تنهایی و به همه چیز تسلیم می‌شویم...
    عادت، بی‌رحم‌ترین زهر زندگی ا‌ست...
    زیرا آهسته وارد می‌شود، در سكوت، كم‌كم رشد می‌كند و از بی‌خبری ما سیراب می‌شود...
    و وقتی كشف می‌كنیم كه چطور مسموم  آن شده‌ایم ...
    می‌‌بینیم كه هر ذرۀ بدن‌مان با آن عجین شده است...
     می‌بینیم كه هر حركت ما تابع شرایط اوست
    و هیچ دارویی هم درمانش نمی‌كند."

    اوریانا فالاچی

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • عاشورا خطّ سبز عزّت 


    #شفیعی_مطهر

     

      عاشورایی دیگر گذشت و داغی دیگر بر دل ها گذاشت!

     عاشورا قلّه ای است بلند و شکوهمند که قرن هاست پیروز و سرفراز بر بلندای تاریخ بشر ایستاده و سرود پویایی و پایایی را در گوش زمان زمزمه می کند. 

    از این قُلّه رفیع رفعت دو خط موازی تا دامنه قیامت کشیده اند: 

    یکی خط سبز عزّت و دیگری خط سرخ شهادت . 

    زیست طیّبه هر مسلمان موحّد بر روی یکی از این دو خط استمرار دارد ، یعنی اگر می تواند در خطّ سبز عزّت می زیَد و گر نه در خطّ سرخ شهادت می میرد ....و راه سومی ندارد.

       در این دو خط سبز و سرخ - عزّت و شهادت - نه رنگی از ریا دیده می شود و نه زنگاری از جفا . 

    در زیست طیّبه نه تعلّق به ناسوت راه دارد و نه تملّق به طاغوت.

      تكلّف گر نباشد خوش توان زیست          

    تعلّق گر نباشد خوش توان مُرد

      انسان های عاشورایی نه زر و زور را برمی تابند و نه به سوی تزویر می شتابند. از این می گریزند و با آن می ستیزند. 

      اینان تا شور حسینی در سر و شعور حسینی را در دل دارند، این شعار حسینی را بر لب دارند:

      تا می توان در خاك و خون خُفت        

       چون می توان خواری پذیرفت؟

       یا زندگی با فخر و عزّت          

      یا مرگ با عزّ شهادت

      تا می توان با سادگی مُرد            

    كی می توان شرمندگی بُرد؟

       آزاد مردان جبهه عاشورا و آزاد زنان حماسه كربلا در خشنودی معبود هر جفایی را جمیل می بینند و هر تلخی را تجلیل . 

       حضرت زینب (س) در پاسخ یزید در تحلیل واقعه عاشورا می فرماید:

    « ما رایتُ الّا جمیلا » .

      منطق حال و زبان قال این شیرزنان و شیرمردان حسینی این است:

      گر شب پره خونم از گلو می ریزد         

      هر صبح شکوه شب فرو می ریزد

      تا منطق تو زور و زبان شمشیر است        

      خون از من و از تو آبرو می ریزد

      .... و اکنون در شامگاهان عظیم ترین و طولانی ترین روز تاریخ - عاشورای حسینی - زمین بر آسمان می نازد و با نمایش شکوه این حماسه سر بر می افرازد و بانگ می زند و این فریاد را سر می دهد:

     نكوتر بتاب امشب ای روی ماه      

      كه روشن كنی روی این بزمگاه

    بسا شمع رخشنده تابناك      

      ز باد خــوادث فرو مُرده پاك

     بتاب ای مه امشب كه افلاكیان      

    ببینند جانبازی خاكیان

      .. ما با دلی پرخون و رویی گلگون ضمن تسلیت این واقعه جانگداز عالم بشری به همه آزادگان زمین و حقجویان زمان ،موفقیت روز افزون همگان را در پویش راه عزت و كرامت حسینی را از درگاه خداوند متعال مسئلت داریم و با پیامی کوتاه و تکان دهنده از سرور شهیدان (ع) سخن را به پایان می رسانیم:

    النَّاسُ عَبِیدُ الدُّنْیَا، والدِّینُ لَعقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ، فَإذا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیّانُونَ.

    مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقۀ زبان‌شان است، تا زمانی كه آسایش‌شان برقرار باشد، گرد آن می‌چرخند و آن‌گاه که با آزمایش غربال شوند، دینداران اندک خواهند بود. (بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳)

           باید به پا خاست و راه این رهرو راستین را ادامه داد. حسین، زیستن با عزّت می خواهد ، نه گریستن با ذلت !

    كربلا درس حركت در جاده آینده است.

    تصور كنید در جبهه كسی برای رسیدن به هدف ایثار كند و روی مین برود تا افراد دیگر از آن جا عبور كنند و به مقصد برسند؛ ولی بعد از شهادت او آن ها به جای این كه راه را ادامه دهند، تا به هدف برسند، بنشینند و فقط برای او گریه كنند!

     

    شما را چشم در راهیم در کانال زیر:

    گاه گویه های مطهر   telegram.me/amotahar

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • آن ها دنبال چی می‌گردند؟


    #طنز

    یکی از کامپیوترهای اصلی دچار مشکل شده بود و رئیس مجبور شد با منزل کارمندش تماس بگیره. کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»
    رییس پرسید: «بابا خونس؟»
    صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»
    ـ می‌تونم با او صحبت کنم؟
    کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»
    رییس که خیلی متعجب شده بود و می‌خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»
    ـ بله
    ـ می‌تونم با او صحبت کنم؟
    دوباره صدای کوچک گفت: «نه»
    رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد، پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟»
    کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»!
    رییس که حسابی گیج شده بود، پرسید: «آیا می‌تونم با پلیس صحبت کنم؟»
    کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشانه.» و اضافه کرد: «گروه تجسّس هم الان رسید»!
    رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آن ها دنبال چی می‌گردند؟»
    کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: «من»!!
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • جهنم ایرانیان!!

    (طنز)


    جبرئیل میره زنگ می زنه به جناب شیطان... 

    دو سه بار میره روی پیغام گیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب میده: 

    جهنم، بخش ایرانیان، بفرمایید؟
    جبرئیل میگه: آقا مثل این که خیلی سرت شلوغه؟
    شیطان آهی می کشه و میگه: 

    نگو که دلم خونه... این ایرونی ها اشک منو در آوردن به خدا! می خوام خودمو بازنشست کنم. شب و روز برام نگذاشتن! تا صورتم رو می کنم این طرف، اون طرف، یه آتیشی به پا می کنن!
    تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نکن!!! جبرئیل جان، من برم .... این ها دارن آتیش جهنم رو خاموش می کنن که جاش کولر گازی نصب کنن... یک عده شون بازار سیاه مواد سوختی به خصوص بنزین راه انداختن.
    چند تا پزشک ایرونی در جهنم بیمارستان سوانح سوختگی باز کردن و براش تبلیغ می کنن و این شدیدا ممنوعه.

    چندتاشون دفتر ویزای مهاجرت به بهشت باز کردن و ارواح مردمو خر می کنن. بلیت جعلی یک طرفه بهشت هم می فروشن.
    یک سری شون وکیل شدن و تبلیغ می کنن که می تونن پیش نکیر و منکر برای جهنمی ها تقاضای تجدید نظر بدن.
    چند تاشون که روی زمین مهندس بودن، میگن پل صراط ایراد فنی داشته که اونا افتادن تو جهنم. دارن امضا جمع می کنن که پل باید پهن تر بشه.
    چند هزار تاشون هم هر روز زنگ می زنن به 118 جهنم و تلفن و آدرس سفارت های کانادا و آمریکا رو می پرسن، چون می خوان مهاجرت کنن.
    هر روز هزاران ایرونی زنگ می زنن به اطلاعات و تلفن آتش نشانی و اورژانس جهنم رو می خوان.
    الان مراجعه داشتم ،می گفت ما کاغذ نسوز می خواهیم که روزنامه اپوزیسیون بیرون بدیم!
    چند تاشون یک سری فیش حقوقی اهالی بهشت رو پیدا کردن و میگن اونا باید بیان تو جهنم.
    عده ای هم با سنگ های داغ جهنم دارن رو پیشونیشون جای مهر درست می کنند تا برن بهشت،خلاصه اوضاعیه،
    ببخش! من برم، بعدا صحبت می کنیم... چ‍ند تا ایرونی دارن کوپن جعلی کولر گازی و یخچال می فروشن... برم یه چماقی بگردونم بیام!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 4 1 2 3 4
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات