منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  •  پرنده ‌ها همه در آسمان غبار شدند!


    پرنده‌ها همه در باد تار و مار شدند
    نگاه‌ها همه از اشک جویبار شدند

    مرا ببخش اگر واژه‌های معصومم
    خبررسان خبرهای ناگوار شدند

    مرا ببخش اگر روزنامه‌ها امروز
    گریستند و غریبانه سوگوار شدند

    كسی مرا برساند به آخرین پرواز
    رسیده‌ها همه رفتند و ماندگار شدند

    رسیده‌ و نرسیده هزار واژۀ تلخ
    برای مرثیه‌ای آتشین قطار شدند

    «رسیده‌ها چه نجیب و نچیده افتادند»
    هزار باغ در این باد بی ‌انار شدند

    كجاست مرثیه ‌سازی كه نوحه ساز كند
    برای این‌همه مادر كه داغدار شدند

    بیا بنفشه بكاریم دسته دسته كبود
    به یاد باغچه‌هایی كه بی ‌بهار شدند

    خبر درشت، خبر سنگدل، خبر این بود:
    پرنده ‌ها همه در آسمان غبار شدند…

    «سعید بیابانکی»

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • جهل؛بزرگ ترین گناه!


    #تا_انتها_بخوانید

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  سه بوسه! 


    تیمور لنگ حافظ قرآن بود. او نه تنها قرآن رو می تونست آیه به آیه از حفظ بخونه، بلکه قرآن رو به صورت برعکس از آخر به اول هم حفظ بود. 

    تیمور با حافظ همدوره بود و با این بزرگوار ملاقاتی هم توام با احترام داشته. از این که خواجه شیراز (که بلد نبود احتمالا قرآن رو برعکس از حفظ بخونه) «حافظ» نامیده میشه، ولی کسی به خودش لقب حافظ نداده، لابد کمی هم حسادت می کرده. در کل با وجود احترام متقابل در زمان حیات حافظ، روابط میان این دو چندان عاشقانه نبوده!
    اصل داستان به روایت استاد احسانی عزیز:
    پس از مرگ خواجه حافظ شیرازی، خبر می رسه که مزار این عارف بزرگ، محل تجمع مشتاقانه و مردم به دیوان ایشون تفال می زنند. سرداری به نام «سرمست» مامور میشه که در طول مسیر خودش به جنگ در شیراز توقفی بکنه و مقبره رو به شیوه ی وهابیون فعلی تخریب کنه تا جلوی خرافه‌ای به نام فال حافظ گرفته بشه.
    سرمست به محض ورود به شیراز به قصد تخریب مقبره حافظ حرکت کرد، ولی با مققاومت مردم روبه رو شد. سرایدار مرقد حافظ پیشنهاد داد که پیش از تخریب تفالی به حافظ بزنند و سرمست برای کم هزینه کردن عملیات، این پیشنهاد را پذیرفت. مصرع زیر آمد:


    سرمست در قبای زرافشان چو بگذری
    یک بوسه نذر حافظ پشمینه پوش کن


    سرمست تصمیم گرفت عملیات تخریب را به بازگشت موکول کند و با تمسخر و استهزا مدعی شد که این فال صرفا بر اثر تصادف این چنین نشسته و اگر در راه بازگشت نیز فالی مطابق موضوع آمد، به جای یک بوسه دو بوسه نذر حافظ کند و اگر چنین نشد، مقبره را تخریب کند.. سپاه سرمست به جنگ رفت و در بازگشت سرمست دوباره قصد تخریب مقبره حافظ را نمود و به سبب قولی که داده بود، ناچار به فال گرفتن پیش از تخریب رضایت داد:


    گفته بودی که شوم مست و دو بوس‌ات بدهم
    وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک!


    این بار فال آن چنان به موضوع نشسته بود که راهی برای انکار نبود. با این حال ترس از شاه، موجب دو دلی سرمست شده بود و به ناچار کار را به روزی دیگر واگذار کرد و وعده بوسه را به سه بوسه افزایش داد، ولی در روزی دیگر. 

    پیغام شاه رسید که او را به سبب تعلل در تخریب آرامگاه سرزنش می کرد. به ناچار باز به آرامگاه رفت و این بار فال سوم را با تردید گرفت:


    سه بوسه کز دو لبت کرده ای وظیفه من
     اگر ادا نکنی قرض دار من باشی


    سرمست تا زمانی که زنده بود، خدمتکار آرامگاه حافظ شد.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • جریان رو کی واستون تعریف کرده؟؟


    حکایت:

    شیخی روی منبر در مورد حلال و حرام صحبت می کرد و می گفت :

    روزی سه تا دزد به خونه یک تاجر دینداری زدند و کلی پول و سکه رو روی خر صاحبخونه گذاشتن و زدن بیرون!!

    تو مسیر دوتاشون دسیسه چیدن که سومی رو بکشن تا سهمشون بیشتر بشه و همین کارو هم کردن!! 


    بعدش آب و غذایی خوردن و باز راه افتادن که یه دفعه یکیشون خنجر کشید و رفیق دومیش رو هم کشت!!

    شب که شد دزد آخر دلدرد شدیدی گرفت و بر اثر سمی که شریک قبلیش در غذایش ریخته بود ، مُرد!!

    الاغ که تنها مانده بود ، راه صاحبخونه را در پیش گرفت و به همراه مال به خانه تاجر دیندار برگشت...
    این یعنی مال حلال به صاحبش برمی گردد!!

    مردم پای منبر صلواتی بلند فرستادند که ، معتادی بلند شد و گفت: 


    ای شیخ! 


    تمام دزدا که مردند، پس جریان رو کی واستون تعریف کرده!؟؟ خره؟!

    بعد از آن روز دیگر کسی شیخ را ندید!

     

    آخرین ویرایش: شنبه 28 بهمن 1396 09:52 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  •  روماتیسم! /طنز

     

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  

    آقای روحانی در سخنرانی 22 بهمن 96:
    "سال آینده، سال نشاط است."


    چه نشاطی؟؟؟


    با سفرۀ بی نان و نمکدان، چه نشاطی؟
    با داغ جوان، گوشۀ زندان، چه نشاطی؟

    با غصّۀ کم آبی و خشکیدگی خاک
    در تفرش و کرمان و خراسان، چه نشاطی؟

    با مُعضل اشرافیّتِ بیت وزیران
    در شهر لواسان و جماران، چه نشاطی؟

    با طفل یتیمی که به تاریکی شب ها
    خوابیده به سرمای خیابان، چه نشاطی؟

    وقتی برود پول من و مردم ایران
    تا ونکوور و بالی و تایوان، چه نشاطی؟

    تا در شرر زلزله ها کودک میهن
    جان داده به کولاک زمستان چه نشاطی؟

    تا خوردن اموال فقیران و ضعیفان
    آسان شده بر جمع مدیران، چه نشاطی؟

    تا دفتر آزادی ما، مشق ندارد
    در خاطر یاران دبستان، چه نشاطی؟

    تا گوش شما بر غم مردم شنوا نیست
    بر چهرۀ پیران و جوانان، چه نشاطی؟

    «زهرا فراهانی»
    23 بهمن 1396

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • مجال معرفی


    جالب است

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  اسم اعظم خدا!


    مردی از دیوانه ای پرسید:
    اسم اعظم خدا را می دانی؟
    دیوانه گفت: نام اعظم خدا "نان" است، اما این را جایی نمی توان گفت!
    مرد گفت: نادان شرم کن، چگونه نام اعظم خدا نان است؟
    دیوانه گفت: در مدتی که قحطی نیشابور، چهل شبانه روز طول کشید، من همه جا می گشتم، دیگر نه هیچ جایی صدای اذان شنیدم و نه درب هیچ مسجدی را باز دیدم، از آنجا بود که دانستم نام "اعظم خدا" و بنیاد دین و مایه اتحاد مردم نان است!
     
    عطارنیشابوری

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • آخرین ویرایش: دوشنبه 23 بهمن 1396 07:16 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 4 1 2 3 4
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات