۲۵ مهر ماه سالروز درگذشت #فرخی_یزدی
او
از جوانی آرزوی رسیدن به ایرانی آزاد و آباد را داشت و شروع به مبارزه
برای استقرار مشروطیت و قانون و آزادی کرد. در جوانی به خاطر شعر
آزادیخواهانهای که گفته بود، حاکم یزد دستور داد دهانش را با نخ و سوزن
دوختند و به زندانش افکندند. دربارهی دوخته شدن لبانش سروده است:
شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام
تا بسوزد دلت از بهر دل سوختهام
او
در سال ۱۳۰۰ روزنامهی «طوفان» را در تهران منتشر کرد. بعدها در سال ۱۳۰۷
به نمایندگی مردم شهر در مجلس شورای ملی رسید و به خاطر مشکلاتی که برایش
ایجاد کردند، ناچار شد به مسکو و سپس به آلمان کوچ کند. در آنجا هم در
نشریهای به نام «پیکار» که صاحب امتیاز آن غیر ایرانی بود، افکار انقلابی
خود را منتشر ساخت.
در
ملاقاتی با عبدالحسین تیمورتاش فریب وعده او را خورد و به تهران بازگشت و
بلافاصله تحت نظر قرار گرفت. اندکی بعد به بهانهی بدهی به یک کاغذفروش به
زندان افتاد. همزمان پروندهای با اتهام «اسائهی ادب به مقام سلطنت» برای
وی تشکیل گردید و به سی ماه زندان محکوم شد.
فرخی
در پنجاه سالگی، در بیمارستان زندان، به وسیلهی تزریق آمپول هوا توسط
پزشک احمدی کشته شد، اگرچه گواهی رئیس زندان حاکی از فوت فرخی بر اثر ابتلا
به مالاریا و نفریت است. مدفن فرخی نامعلوم مانده، ولی احتمالا در گورستان
مسگرآباد به طور ناشناس دفن شده است.
با چند بیت از فرخی یادش را گرامی میداریم:
آن زمان که بنهـادم سـر بـه پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر به دسـت آرم دامن وصالش را
میدوم به پای سـر در قفای آزادی
با عوامـل تکفیر صنـف ارتجـاعی باز
حمله میکند دائم بر بنای آزادی
در محیط طوفانزا ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبـداد با خـدای آزادی
شیخ از آن کند اصرار بر خـرابی احـرار
چون بقـای خود بیند در فنای آزادی
دامن محبت را گـر کنی ز خون رنگین
میتـوان تو را گفتـن پیشوای آزادی
فـرخی ز جان و دل میکند درین محفل
دل نثار استقلال، جان فـدای آزادی