بندگی شاه یا اله؟!
پادشاهی را وزیری عاقل بود. از وزارت دست برداشت.
پادشاه از دگر وزیران پرسید: وزیر عاقل کجاست؟
گفتند: از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است.
پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید: از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟
گفت: از پنج سبب:
اول:
آن که تو نشسته میبودی و من به حضور تو ایستاده .
میماندم، اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا در وقت نماز حکم به نشستن میکند.
دوم:
آن که طعام میخوردی و من نگاه میکردم .
اکنون رزاقی پیدا کردهام که او نمی خورد و مرا میخوراند.
سوم:
آن که تو خواب میکردی و من پاسبانی میکردم.
اکنون خدای چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند.
چهارم:
آن که میترسیدم اگر تو بمیری ،مرا از دشمنان آسیب برسد.
اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید.
پنجم:
آن که میترسیدم اگر گناهی از من سرزند، عفو نکنی.
اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه میکنم و او می بخشاید .