منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر پنجشنبه 30 فروردین 1397 09:52 ق.ظ نظرات ()

     هیئت تحقیق و تفحص /طنز


    معلمی با خواهر فراش مدرسه ازدواج کرد. گاهی اوقات معلم غیبت می کرد و از فراش که برادر زنش بود، می خواست به جایش به کلاس برود. این قدر این کار تکرار شد که فراش تقریبا شده بود معلم مدرسه! 

    بعد از مدتی آقا معلم  شد رئیس آموزش و پرورش. برادر خانمش را به مدیریت مدرسه منصوب کرد. 

    بعداز مدتی معلم داستان ما شد مدیرکل استان و برادر خانمش را به ریاست آموزش و پرورش منصوب کرد! 

    چندی گذشت و از مقام مدیرکلی شد وزیر آموزش و پرورش و برادرخانمش را به مدیر کلی منصوب کرد !

    چندی گذشت و وزیر دستور تحقیق و تفحص در باره مدارک تحصیلی کارکنان و مدیران را صادر کرد. فراش که مدرک تحصیلی ابتدایی بیشتر نداشت، آشفته شد و زنگ به شوهرخواهرش زد و گفت: 

    چکار می کنی؟ تو که می دونی من چند کلاس ابتدایی بیشتر ندارم؟ بدبخت میشم اگر این دستور را اجرا کنی! 

    شوهر خواهر گفت : احمق! نگران نباش 1 من شما را به ریاست هیئت تحقیق و تفحص منصوب کردم !!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر پنجشنبه 30 فروردین 1397 09:08 ق.ظ نظرات ()

     اثر شگرف زیبایی تعبیر و تفسیر زندگی


    #یک_دقیقه_مطالعه

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 29 فروردین 1397 10:18 ق.ظ نظرات ()


    حکایتی از مثنوی


    مگسِ کشتی ران



    آن مگس بر برگِ کاه و بولِ خر
    همچو کشتیبان همی افراشت سر!

    ‌مگسی بر پَرِ کاهی نشست که آن پَر کاه بَر اِدرار خری روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر کشتی می‌راند و می‌گفت: 

    من علم دریانوردی و کشتی رانی خوانده‌ام و در این کار بسیار تفکر کرده ام،
    ببینید این دریا و این کشتی را و مرا که چگونه کشتی می‌رانم:

    گفت من دریا و کشتی خوانده‌ام
    مدتی در فکر آن می‌مانده‌ام

    اینک این دریا و این کشتی و من
    مرد کشتیبان و اهل و رای‌زن

    او در ذهن کوچک خود بر سر دریا کشتی می‌راند، آن ادرار، دریای بی ‌ساحل به نظرش می‌آمد و آن برگ کاه کشتی بزرگ، زیرا آگاهی و بینش او اندک بود.

    جهان هر کس به اندازه ذهن و بینش اوست. آدمِ مغرور و کج اندیش مانند این مگس است. و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ کاه!
    مولانا در این حکایت طنز و در عین حال گزنده و بی پرده، احوال سرمستان از بادۀ غرور را نقد می کند.
    آنانی که در عین حقارت و کوته فکری، خود را بزرگ و دانا می پندارند.

    گر مگس تاویل بگذارد به رای،
    آن مگس را بخت گرداند همای

    آن مگس نبود کش این عبرت بود
    روح او نه در خور صورت بود!


    @Qashkoul
    کشکول، متنوع و دلنشین

    آخرین ویرایش: چهارشنبه 29 فروردین 1397 10:19 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 29 فروردین 1397 07:44 ق.ظ نظرات ()

     برده افکار منفی


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 29 فروردین 1397 06:20 ق.ظ نظرات ()

    بسیار زیباست
    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 28 فروردین 1397 08:30 ق.ظ نظرات ()


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 28 فروردین 1397 06:30 ق.ظ نظرات ()

     معمایی به نام ﺩﺭﻭﻥ انسان‌ها! 

     

    ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: 

    ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ می‌کند؟
    ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭﺷﺖ
    ﺩﻭﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ
    ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮﺳﺘﯽ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!
    ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ.
    ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥ‌ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ گران‌بها ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﻭ ﺳﺎﺩﻩ.
    ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: 

    ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁﺑﯽ ﮔﻮﺍﺭﺍ!
    ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣ ﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ می‌کنید؟
    ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺭﺍ!
    ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: می‌بینید؟! ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍن‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ، ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ!
    ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ انسان‌ها ﺩﯾﺮ ﺭﻭ می‌شود..

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر دوشنبه 27 فروردین 1397 08:06 ق.ظ نظرات ()

      هر بدرفتار بیمار است!

     

    روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر است. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:

    "در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."

    سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" 

    مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است."

    سقراط پرسید:

    "اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟"

    مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود."

    سقراط پرسید:"به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟"

    مرد جواب داد:"احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم."

    سقراط گفت:"همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است،روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش ،نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند. پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است.

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر دوشنبه 27 فروردین 1397 06:53 ق.ظ نظرات ()

    ....برای همه جا نیست!!


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 26 فروردین 1397 06:29 ق.ظ نظرات ()

    قبض آفتاب!!


    ترسم از روزی، که قبض آفتاب، آید برایم!!
    یا که فیشی، از بهای ماهتاب، آید برایم!!

    نصب گردد، روی دوشم، یک هواسنج جدید...
    قیمت باد و هوا هم، با شتاب آید برایم!!

     

    *************************

    گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سر آید...
    گفتم که نان گران شد، گفتا گران تر آید!!!

    گفتم ز نرخ قصاب، فریاد ما بلند است...
    گفتا که گوشت کم خور، تا حاجتت برآید!!!

    گفتم چرا کم است این، یارانه های نقدی ....
     گفتا خموش غافل، این نیز هم نیاید!!!

    گفتم که از گرانی، جانم به لب رسیده....
    گفتا تحملش کن، تا جان تو درآید!!!


    @mr20mv

    آخرین ویرایش: یکشنبه 26 فروردین 1397 06:30 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 5 1 2 3 4 5
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات