منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • " تخت پروکروستس "
    -----------------------
    در اساطیر یونان باستان از شخصیتی به نام پروکروستس نام برده شده است ...
    او تختی داشته که همه مسافرانی که قصد ورود به آتن را داشته اند، روی آن می خوابانده و اگر آن شخص کوتاه تر از اندازه تخت بود، آن قدر او را می کشید تا اندازه شود , اگر هم بلندتر بود پا یا دست هایش را قطع می کرد !
     *از نظر او تنها اشخاصی درست و کامل بودند که درست به اندازه تخت او بودند! *
    ---------------------------------------------------------
    داستان این تخت داستان هر روز زندگی ماست ,
    در حقیقت تک تک ما آدم ها که خودمون رو جزو افراد روشن و باسواد می دونیم !
    همه ما آدم های اطرافمون رو روی همون تخت می خوابونیم...
    تختی که ابعادش اعتقاد، باور ، ثروت، قدرت، زیبایی و... است !
    که اگر فردی در این چهارچوب قرار نگیره نه تنها باعث افتخار نیست، بلکه ما به عنوان یک آدم بازنده ، بی عرضه و بی کفایت بهش نگاه می کنیم ,
    آن قدر اونو می کشیم یا له می کنیم تا از اندازه و فرم واقعی خودش خارج بشه ...
    اون وقت که چیزی از خود واقعی اش نموند، تازه بهش افتخار می کنیم... !
    داستان اون تخت روایت قالب های ذهنی و پیش داوری های ماست که بر انتخاب ها و ما حاکمه.
    یادمون باشه هرکس رو در قالب های خودش بپذیریم!!


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  تقارنی تلخ و تاریخی!

    ﺗﻘﺎﺭﻥ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺍﺳﺖ؛ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦ ﺷﺎﻩِ ﻣﺎ ﻭ ﺍﻣﭙﺮﺍﺗﻮﺭ ﻣِﯽجی ﮊﺍﭘﻦ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ؛ ﺍﺭﻭﭘﺎﯼِ ﭘﯿﺸﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺻﻨﻌﺘﯽ. ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ، ﻧﮕﺮﺷﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻣﺎﻣﺪﺍﺭﺍﻥ ﺩﻭ ﮐﺸﻮﺭ ﺑﻪﻭﺟﻮﺩ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ. 

    ﻣِﯽجی ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ، ﺳﻪ ﻫﯿﺎﺕ ﺑﺎ ﺳﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﻭﯾﮋﻩ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ. ﯾﮏ ﮔﺮﻭﻩ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭ ﮐﻨﮑﺎﺵ ﺩﺭ ﻧﻈﺎﻡ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﭼﻨﺪ ﮐﺸﻮﺭ ﻣﺜﻞ ﺑﻠﮋﯾﮏ، ﻫﻠﻨﺪ، ﺁﻟﻤﺎﻥ، ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ ﺷﺪ. ﮔﺮﻭﻩ ﺩﻭﻡ ﻣﺴﺌﻮﻝ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﺎﺳﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎ ﻭ ﻧﺤﻮﮤ ﺍﺟﺮﺍﯾﯽ ﺷﺪﻥ ﺁﻥ ﺷﺪ ﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﺳﻮﻡ ﻫﻢ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﯾﺎﻓﺖ ﺗﺎ ﺻﻨﺎﯾﻊ ﺟﺪﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﻣﺘﺪﺍﻭﻝ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﯿﺮﻧﺪ. ﺑﻪﻫﺮ ﺳﻪ ﮔﺮﻭﻩ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﺖ ﻭﯾﮋﻩ ‏«ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻧﻈﺎﻡ ﺣﮑﻮﻣﺘﺪﺍﺭﯼ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎ‏» ﻧﯿﺰ ﻣﺤﻮﻝ ﺷﺪ. 

    ﺍﻣﺎ ﺭﻫﺎﻭﺭﺩ ﻧﺎﺻﺮﺍﻟﺪﯾﻦﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ، ﺳﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭ ﺳﺎﻟﻦ ﻧﻤﺎﯾﺶ ‏« ﺁﻟﺒﺮﺕ ﻫﺎﻝ‏» ﺭﺍ ﺩﺭ ﻟﻨﺪﻥ ﺩﯾﺪ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺍﻟﮕﻮﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ، ‏« ﺗﮑﯿﻪ ﺩﻭﻟﺖ‏» ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﺣﺪﺍﺙ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﮔﺮﻭﻩﻫﺎﯼ ﺗﻌﺰﯾﻪ ﻫﻨﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ !
    ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﻭﻣﺶ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪﺭﺳﻢ ﺭﻗﺼﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﯽ، ﺯﻧﺎﻥ ﺣﺮﻣﺴﺮﺍ، ﺩﺍﻣﻦﻫﺎﯼ ﭼﯿﻦﺩﺍﺭ ﺑﭙﻮﺷﻨﺪ .
    ﻭ ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ‏« ﺳﺮﺳﺮﻩ‏» ﻭﺍﺭﺩ ﮐﺸﻮﺭ ﮐﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺯﻧﺎﻥ ﺣﺮﻣﺴﺮﺍ ﺑﯿﻔﺘﺪ !
    ‏(ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻓﮑﺮ ﺷﻮﮐﻪ ﺷﺪﻩﺍﯾﺪ ﻭ ﺑﯽﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯽﺧﻨﺪﯾﺪ) ﺍﻣﭙﺮﺍﺗﻮﺭ ﻣِﯽﺟﯽ ﺑﺎ ﺗﮑﯿﻪ ﺑﺮ ﮔﺰﺍﺭﺵﻫﺎﯼ ﺳﻪﻫﯿﺎﺕ، ﺩﺭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻗﺪﻡ ﮊﺍﭘﻦ ﺭﺍ ﺑﻪﻫﺸﺖ ﻗﺴﻤﺖ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﺮﺩ، ﺩﺭ ﻫﺮ ﻗﺴﻤﺖ 200 ﻣﺪﺭﺳﻪ، 30 ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﺎﺳﯿﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻋﺠﯿﺐ ﺍین که ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥﺳﺎﻝﻫﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﺣﺴﻦ ﺭﺷﺪﯾﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺎﺳﯿﺲ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻪ ﻓﻼﮐﺖ ﻭ ﺑﯿﭽﺎﺭﮔﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺪﺍﺭﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﺨﺮﯾﺐ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﺑﻪﺷﻬﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽﺑﺮﺩ ﻭ ﻧﻬﺎﯾﺘﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺗﻌﻘﯿﺐ ﻭ ﮔﺮﯾﺰﻫﺎ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪ 15 ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺴﺎﺯﺩ .


    جالب اینجاست که هنوز هم که هنوزه، این نوع نگاه ساده لوحانه بین برخی از مردمان ما و مسئولین وجود داره،
    البته با نسخه جدید!

    هنوز فکر می کنن عامل نظم و انضباط خیابان های اروپا ماشین های مدل بالای اون جاست،

    همچنین هنوز هم در توهم این که با رفع تحریم ها، ما به قدرت برتر اقتصادی دنیا تبدیل می شیم به سر می برن،

     و هنوز هم...


    "إن الله لا یغیر ما بقوم ،حتی یغیروا ما بأنفسهم"

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  ﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﻣﺎﺳﮏ ﺿﺪ ﮔﺎﺯ ﺑﻪ ﮔﻮﺯﻥ!


    ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻓﺮﻭﺧﺘﻦ ﻣﺎﺳﮏ ﺿﺪ ﮔﺎﺯ ﺑﻪ ﮔﻮﺯﻥ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﯾﺪ؟

    ﺳﻮﺋﺪﯼ ﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﺎﺷﺪ .
    ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺁﻣﺪﻩ .
    ﺭﻭﺯﯼ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺑﻪ ﺍین که ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﯾﮏ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻔﺮﻭﺷﺪ.
    ﺑﻪ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﭘﺰﺷﮏ،ﻣﺴﻮﺍﮎ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ،ﺑﻪ ﻧﺎﻧﻮﺍ ﻧﺎﻥ ﻭ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺑﺎﻏﺪﺍﺭ ﺳﯿﺐ، ﯾﮏ ﮐﯿﺴﻪ ﺳﯿﺐ . ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ :
    ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﮔﻮﺯﻥ، ﻣﺎﺳﮏ ﺿﺪ ﮔﺎﺯ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ!
    ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪ، ﺭﻓﺖ ﺷﻤﺎﻝ ﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﮔﻮﺯﻥ ﺗﻮﯾﺶ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ .
    ﺑﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮔﻮﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮔﻔﺖ:
    ﺳﻼﻡ .ﺷﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎ ﯾﮏ ﻣﺎﺳﮏ ﺿﺪ ﮔﺎﺯ ﻻﺯﻡ ﺩﺍﺭﯾﺪ .
    ﮔﻮﺯﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
    ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ؟ﻫﻮﺍﯼ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﺍﺳﺖ .
    ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ :
    ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ، ﻫﻤﻪ ﻣﺎﺳﮏ ﺿﺪ ﮔﺎﺯ ﻻﺯﻡ ﺩﺍﺭﻧﺪ .
    ﮔﻮﺯﻥ ﮔﻔﺖ :
    ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ .ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ، ﻣﺎﺳﮏ ﺿﺪﮔﺎﺯ ﻻﺯﻡ ﻧﺪﺍﺭﻡ .
    ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ :
    ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﺎﺳﮏ ﺿﺪ ﮔﺎﺯ ﻻﺯﻡ ﺩﺍﺭﯾﺪ.
    ﮐﻤﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﯾﮏ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ،ﻭﺳﻂ ﺟﻨﮕﻠﯽ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﮔﻮﺯﻥ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
    ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟
    ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ .ﻓﻘﻂ می خوﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﮔﻮﺯﻥ،ﻣﺎﺳﮏ ﺿﺪﮔﺎﺯ ﺑﻔﺮﻭﺷﻢ .
    ﻭﻗﺘﯽ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ،ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮔﺎﺯﻫﺎﯼ ﺳﻤﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺩکش هاﯼ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﮐﻪ ﮔﻮﺯﻥ ﺁﻣﺪ ﭘﯿﺶ ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
    ﺍﻻﻥ ﯾﮏ ﻣﺎﺳﮏ ﺿﺪ ﮔﺎﺯ ﻻﺯﻡ ﺩﺍﺭﻡ .
    ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ :
    ﺣﺪﺱ می زﺩﻡ . ﻭ ﻓﻮﺭﺍ ﯾﮏ ﻣﺎﺳﮏ ﺿﺪ ﮔﺎﺯ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﮔﻔﺖ :
    ﺟﻨﺴﺶ ﻋﺎلی است .
    ﮔﻮﺯﻥ ﮔﻔﺖ :
    ﮔﻮﺯﻥ ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﻧﺪ . ﺑﺎﺯﻡ ﺩﺍﺭﯼ؟
    ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ :
    ﺷﺎﻧﺲ ﺁﻭﺭﺩﯾﺪ . ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﺎﺳﮏ ﺩﺍﺭﻡ .
    ﮔﻮﺯﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
    ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺗﻮﯼ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﭼﯽ می ساﺯﯼ؟
    ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺳﮏ ﺿﺪ ﮔﺎﺯ .


    ( ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ: ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺗﻪ ﮐﻮﺯﻩ ﺷﯿﺮ ‏)
    ﺍﺛﺮ : ﻓﺮﺍﻧﺘﺲ ﻫﻮﻟﺮ

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  نجس ترین چیز!


    گویند روزی پادشاهی این سوال برایش پیش می آید و می خواهد بداند که نجس ترین چیزها در دنیای خاکی چیست. برای همین کار وزیرش را مامور می کند که برود و این نجس ترین نجس ترین ها را پیدا کند و در صورتی که آن را پیدا کند و یا هر کسی که بداند، تمام تخت و تاجش را به او بدهد. 

    وزیر هم عازم سفر می شود و پس از یک سال جستجو و پرس و جو از افراد مختلف به این نتیجه می رسد که با توجه به حرف ها و صحبت های مردم باید پاسخ همین مدفوع آدمیزاد اشرف باشد و عازم دیار خود می شود .در نزدیکی های شهر چوپانی را می بیند و به خود می گوید بگذار از او هم سوال کنم .شاید جواب تازه ای داشت. بعد از صحبت با چوپان او به وزیر می گوید: 

    من جواب را می دانم، اما یک شرط دارد !

    و وزیر نشنیده شرط را می پذیرد. چوپان هم می گوید: 

    تو باید مدفوع خودت را بخوری! 

    وزیر آن چنان عصبانی می شود که می خواهد چوپان را بکشد، ولی چوپان به او می گوید: 

    تو می توانی من را بکشی، اما مطمئن باش پاسخی که پیدا کرده ای، غلط است. تو این کار را بکن، اگر جواب قانع کننده ای نشنیدی، من را بکش.
    خلاصه وزیر به خاطر رسیدن به تاج و تخت هم که شده قبول می کند و آن کار را (اسمشو نبر را) انجام می دهد. سپس چوپان به او می گوید: 

    کثیف ترین و نجس ترین چیزها طمع و قدرت طلبی است که تو به خاطرش حاضر شدی آنچه را فکر می کردی نجس ترین است، بخوری!!

     داستان کوتاه


    ❤️


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • نود سال زندگیِ پربار و هدفمند

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  •  مادر قهرمان

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 1 اسفند 1397 07:16 ق.ظ نظرات ()

    بخونید واقعا قشنگه

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات