منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.

  • رفتارهایی که افراد موفق را از سایرین متمایز می‌کنند

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • #اثر_ترک_گناه

    ✍️فخرالمحققین سید محمد اشرف سبط سیدالحکماء میرداماد در کتاب فضائل السادات از خط شهید ثانی علیه الرحمه و ایشان از کتاب مدهش ابن جوزی نقل کرده:

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • اگر می‌خواهید پر باشید، خالی شوید!

    ✍️ صدیق قطبی

    ابوسعید ابوالخیر نقل می‌کند که از شیخ ابوالفضل سرخسی(عارف قرن چهار خراسان و پیر شیخ بوسعید) می‌پرسند که در سرخس(شمال‌شرقی‌ترین شهر ایران) چه کسی ظریف(خوش‌روی و زیبا) است؟
    شیخ ابوالفضل پاسخ می‌گوید: لقمان سرخسی.
    لقمان که به لقمان پرنده نیز شهره داشت، از عقلای مجانین(فرزانگان دیوانه‌نُما) بود. به شیخ ابوالفضل اعتراض کردند که لقمان مردیِ پریشان و آشفته و جامه‌دریده است، عقل هم از کف داده. چگونه چنین فردی «ظریف» تواند بود؟
    شیخ ابوالفضل پاسخ داد:
    «ایراچه لقمان با خودی خود نیست، و ظریف آن باشد که او را خودی خود نباشد و لقمان، لقمان نیست. هر چه میان‌تهی باشد آن ظریف باشد. نبینی خَنّوری(کوزه‌ی سفالی) که آکنده باشد چون انگشت برو باز زنی او را آواز خوش نباشد.
    تو می‌باید که میان‌تهی باشی که نعره‌ها از تو برآید که تا عرش بشود، لکن صورت به پنداشت و منی آکنده است، پاک کن از هر چه جزوست. غبنی عظیم است هر دلی که در وی جز از خدای است.»

    (مجالس عارفان: ابوسعید ابوالخیر، خواجه یوسف همدانی، عارفی ناشناخته؛ تحقیق و تصحیح: اکبر راشدی‌نیا، نشر فرهنگ معاصر)

    شیخ ابوالفضل می‌گوید هر آن‌چه میان‌تهی‌تر باشد، ظریف‌تر و زیباتر است. کوزه‌های سفالی اگر درون‌شان خالی نباشد، به کار نمی‌آیند و صدای نیکویی از آنان برنمی‌خیزد. تو باید میان‌تهی و خالی از خویشتن شوی، تا ظریف و زیبا گردی.

    همین نگاه را مولانا با اشاره به فضای خالی درونِ «نی» درمیان می‌گذارد:

    تا گره با نی بود همراز نیست
    همنشین آن لب و آواز نیست
    (مثنوی/دفتر اول)

    برای آن که نی، همراز و هم‌نشین لب‌های دمندگان باشد، باید میان‌تهی باشد. همین حکمت کهن را لائوتسه(حکیم چینیِ قرن پنج یا شش قبل از میلاد) با ما درمیان گذاشته است:

    «برای ساختن چرخ ،محورها را به هم وصل می‌کنیم
    ولی این فضای تهی میان چرخ است
    که باعث چرخش آن می‌شود.
    از گل کوزه‌ای می‌سازیم،
    این خالی درون کوزه است
    که آب را در خود جای می‌دهد.
    از چوب خانه‌ای بنا می‌کنیم،
    این فضای خالی درون خانه است
    که برای زندگی سودمند است.
    مشغول هستی‌ایم
    در حالی که این نیستی است که به کار ما می‌آید.»

    (تائوت چینگ، لائوتزو، ترجمه فرشید قهرمانی، نشر مثلث)

    فرهنگ معاصر پیوسته ما را به پُر شدن سوق می‌دهد. به انباشتن هر چه بیشتر خود، از خود. لائوتسه اما به ما می‌گفت: 

    «اگر می‌خواهید پر باشید، خالی شوید.»(منبع پیشین)

    صوفیه می‌گویند باید از همه‌ی نقش‌ها خالی شوی، تا چهره‌ی آن یار سرمدی در تو بازتابد.(قصه جدال چینیان و رومیان در نقاشی) و نی یا کوزه‌ی جانت باید از درون، تهی و بی‌گره شود تا مجرای آوازهای شیرین باشد.

    مولانا می‌گوید تا کاغذ سفید نباشیم، ما را برای نوشتن انتخاب نمی‌کنند و تا زمین خالی نباشیم، نهالی در ما نمی‌کارند:

    بر نوشته هیچ بنویسد کسی
    یا نهاله کار
    َد اندر مغرسی؟
    کاغذی جوید که آن بنوشته نیست
    تخم کارَد موضعی که کِشته نیست
    تو برادر! موضع ناکِشته باش
    کاغذ اسپید نابنوشته باش
    (مثنوی/ دفتر پنجم)

    از ما می‌خواهد که «موضع ناکِشته» و «کاغذ سپید نانوشته» باشیم.

    دفتر صوفی سواد و حرف نیست
    جز دل اسپید همچون برف نیست
    (مثنوی/ دفتر دوم)

    به نظر می‌رسد آنچه مولانا در ضرورتِ «نانوشتگی» و «سپیدی» می‌گوید همانی است که لائوتسه با ما گفته است:

    «ندانستن، دانش راستین است.
    تلاش برای انباشتنِ دانش، بیماری است.
    ابتدا بدانید که بیمارید،
    پس برای سلامتی کوشش کنید..
    فرزانه طبیب خود است.
    او خود را از تمام دانسته‌هایش رها نموده
    پس در حقیقت یک پارچه و کامل است.»

    (تائوت چینگ، ترجمه فرشید قهرمانی)

    قواعد معنوی، اغلبِ ظاهری پارادوکسیکال دارند. ابوسعید می‌گفت: 

    «تا سوخته نگردی، افروخته نگردی. و تا خاک نگردی، پاک نگردی. و تا نیست نگردی، هست نگردی. تا مرده نگردی، زنده نگردی. تا فانی نگردی، باقی نگردی.»

    (مجالس عارفان، به کوشش اکبر رشیدی‌نیا)

    حال، لائوتسه است که با ما می‌گوید:

    «اگر می‌خواهید پُر باشید، خالی شوید.»


    ✍️ sedigh_63

    آخرین ویرایش: چهارشنبه 12 تیر 1398 09:29 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • خَرِ مسجد!

    چند روز​ پیش در محل گلزار شهدای شهر قم کنار قبر همسنگرها با جمعی از دوستان، قدم می‌زدیم، خاطرات جنگ را تعریف می‌کردیم و برای هر یک از رفقای شهید خود فاتحه‌ای قرائت می‌کردیم.

    و بنا به یک عادت ناپسند درباره افرادی و یا به عبارت دیگر اشراری که دستی در سیاست دارند نیز سخن می‌راندیم.
    بله از سیاستمدارها هم می‌گفتیم.

     من از خوردن‌ها و بردن‌ها و اختلاس‌هایشان سخنانی گفتم و در جواب من دوستی حاضر جواب، تمثیلی آورد که نشان از دقت و نکته‌سنجی او بود.

    من سؤال کرده بودم، برای ما که نه زیر خاکیم، از ما رفع تکلیف شده باشد و نه بر منبریم که صدای ما شنیده شود، تکلیف چیست؟؟

    دوست من، با لبخند شیرینِ همیشگی‌اش گفت ما خرِ مسجد هستیم!!
    پرسیدم خر مسجد دیگر چه صیغه‌ای است؟!

    دوست همرزم من به نقل از مرحوم پدرش ادامه داد:

    در گذشته وقتی قرار می‌شد صیغه‌ی مسجد بر زمین وقفی خوانده شود و کار ساخت مسجد را آغاز کنند، مجتهد یا ملای ده در حالی‌که بر خر سوار بود، وارد زمین مسجد می‌شد.
    از همان ابتدای ساخت مسجد، خر دارای نقش بود و در ادامه با حمل مصالح ساختمانی نیز در ساخت مسجد مشارکت می‌کرد.

    تمام کارها و بارهای اصلی و مهم در ساخت مسجد، از حمل سنگ گرفته تا خاک و آجر و...  همه توسط الاغ‌ها انجام می‌شد.

    الاغ‌هایی که این سعادت نصیب آن‌ها می‌شد و توفیق رفیق راه‌شان شده و باربر مصالح مسجد می‌شدند، دارای احترام خاصی نزد مردم بودند.

    مردم شهر با دیدن کاروان الاغ‌ها اشک شوق بر چشم‌هایشان می‌نشست.
    از آنجا که ساخت مسجد واجب کفائی بود، کسانی‌که کنار خیابان ایستاده و کاروان خرها را نظاره می‌کردند، شوق می‌کردند و از آن‌ها رفع تکلیف می‌شد.

    آن‌قدر شور و شوق داشتند که حتی پیرزن‌های شهر که توانایی مالی چندانی نداشتند تا به ساخت مسجد کمک جانی و مالی بکنند، در مسیر راه با تمام توان به حمایت خرهای زیر بار مصالح آمده، با جوی پوست‌کنده از آن ها پذیرایی می‌کردند.

    خلاصه خرها خیلی مهم بودند، موضوعِ گفتگوی هر جمع و محفلی شده بودند. از مهندس و معمار گرفته تا بنّا و کارگر!!

     بدون خر کارها لنگ می‌شد. همه جا خرها به حساب می‌آمدند.
    وقتی الاغ ها واردِ مسجد می‌شدند ؛ بناها و معمارها به استقبال‌شان می‌رفتند، کارگرها بعد از هر دفعه که بار را تخلیه می‌کردند، دستی به سر و صورت الاغ‌ها کشیده، تیمارشان می کردند و برای ادامه کار، آماده‌شان می‌کردند.

     الاغ‌ها روزگار خوبی را پشت سر می‌گذاشتند.
    هم احترام داشتند و هم خوراک، حال و هوا چه از جهت مادی و چه از جهت معنوی خوب بود.

    همه چیز عالی و کار ساخت مسجد کم‌کم رو به پایان بود.
    الاغ‌ها خسته اما راضی بودند.
    در آخر ، فرش‌های مسجد نیز بر روی کول خرهایی بود که وارد مسجد می‌شدند....

    وقتی مسجد فرش می شد، خرها در دالان مسجد به تماشا می ایستادند، ملا فریاد بر می آورد:

    خرها را از مسجد بیرون کنید، مسجد که جای خر نیست... مسجد که جای خر نیست..!!

    کسانی‌که جای مُهر بر پیشانی داشتند، به سمت خرها یورش می بردند، تا از مسیر دالان به سمت درب خروجی خرها را هدایت کنند.

    یک بار یکی از الاغ‌ها گردن چرخاند تا ببیند در مسجد چه می‌گذرد که مورد اصابت لنگه‌کفش زاهدی قرار گرفت..!

    دیگر از آن لحظه به بعد هیچ‌کس از زخم‌های تنِ الاغ‌ها که نپرسید، هیچ بلکه زخمی هم بر دلشان نهادند.

     خرها واقعاً کاری و توقعی نداشتند؛ فقط دنبال آشنایان قدیم خود می‌گشتند!! ملا، معمار، بنا و کارگرهایی که همیشه زخم‌هایشان را تیمار می‌کردند.
    گویا کسی را نمی‌شناختند، پیدایشان نمی‌کردند و کسی هم آن‌ها را نمی‌شناخت!!

     پس خرهای مسجد با چشمانی گریان، دل‌هایی شکسته و بدن‌هایی زخمی دالان مسجد را پشت سر گذاشتند و در دل، با خود ‌گفتند که جواب خدا را چه باید بگوییم با این سایه‌بانی که برای این از خدا بی‌خبران ساخته‌ایم؟!

    (؟)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  • وبا و حماقت!

    زنده یاد احمد کسروی در «زندگانی من» آورده:
    نجات احمقان آسان نیست!
    بیماری وبا که در ایران پیداشد، در تبریز نیز كشتار بسیار كرد.
    از كوچه‌ها قرآن آویزان کردند تا هر كس از زیرش بگذرد در امان باشد. در کوچه ها فرش گستردند و نذرها کرده و روضه‌ خوانی‌ها بر پا کردند.
    یک روز پسر آیت الله تبریزی را سوار خر کرده، در كوچه‌های تبریز چرخاندند تا مردم دست و دامنش را ببوسند و به وبا گرفتار نشوند!
    پسر، خود وبا گرفت ومُرد.
    مردم به جای این که به عقایدخود شک کنند، گفتند: 

    «آقا بلا را به تن فرزند خود پذیرفت، تا ما را نجات دهد»!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • جلد چهارم کتاب 

    «دل دیدنی های شهر سرب و سراب»

    منتشر شد

     آن چه در کتاب «دل دیدنی های شهر سرب و سراب» و به زعم بنده «شُرب و شراب» می خوانیم،جان نوشته هایی است عارفانه و عاشقانه،ادیبانه و غمگنانه،متفکّرانه و خیرخواهانه،شاعرانه و حکیمانه،جانسوز و دل افروز،هشیارانه و پای بر سَرِ عالَم زن از نویسنده و شاعری فروتن و بی ادّعا و بنا به قول سعدی:

    تواضع کند هوشمند گزین

    نهد شاخ پرمیوه سر بر زمین 

    او سرودخوان آزادی و عدالت و فلسفه و حکمت است و همگام با حافظ شیرین سخن: «بنده عشق است و از هر دو جهان،آزاد»

    فاش می گویم و از گفته خود دلشادم

    بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم 

    (بخشی از مقدمه هنرمند پیشکسوت کشور استاد امین الله رشیدی بر کتاب «دل دیدنی های شهر سرب و سراب» جلد چهارم)

    قیمت پشت جلد:20 هزار تومان

    علاقه مندان برای تهیه این کتاب ی توانند با شماره های زیر تماس بگیرند:

    09123491190

    02144642331

    ارسال رایگان به تمام نقاط کشور

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • وقتی کاسپارف به یک شطرنج باز آماتور باخت!

    در احوالات کاسپارف استاد بزرگ شطرنج آمده: که در بازی شطرنج به یک آماتور باخت ، همه تعجب کردند و علت باخت را جویا شدند. 

    او این گونه عنوان کرد، در بازی با او نمی دانستم که او یک آماتور است ، برای این، با هر حرکت او دنبال نقشه ای که در سر داشت می گشتم، گاهی به خیال خود نقشه‌اش را خوانده و حرکت بعدی را پیش بینی می کردم، اما در کمال تعجب حرکت ساده دیگری می دیدم، تمرکز می کردم که شاید نقشه جدیدش را کشف کنم... آنقدر در پی حرکت‌های او بودم و دنبال رو مسیر او شدم، که مهره‌های خودم را گم کردم،بعد که به سادگی مات شدم فهمیدم حرکت‌های او از سر مهارت داشتن نبود، او فقط مهره‌ها را حرکت می داد و من از لذت بازی غافل شدم .چون به دنبال نقشه‌ای بودم که وجود نداشت، بازی را به این ترتیب باختم.!! 

    اما درس بزرگ تری یاد گرفتم که ، تمام حرکت‌ها از سر حیله نیست ، آنقدر فریب دیده‌ایم و نقشه کشیده‌ایم که صادقانه حرکت کردن را باور نداریم و دنبال نقشه‌هایش می گردیم آنجاست که مسیر را گم می کنیم، می بازیم ....

    @morphin

    آخرین ویرایش: دوشنبه 10 تیر 1398 04:48 ق.ظ
    ارسال دیدگاه

  • "جواب ابلهان خاموشی است"

    نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید، اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد. 

    روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید. از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ رساند تا بر سفره نشیند.
    شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند. روستایی آن سخن را نشنیده گرفت، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت. ناگاه اسب لگدی زد.

     روستایی گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد.
    شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود. روستایی  او را کشان کشان نزد قاضی برد. قاضی از حال سوال کرد. شیخ هم چنان خاموش بود. قاضی به روستایی گفت: این مرد لال است؟
    روستایی گفت: این لال نیست، بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا این که تاوان خر مرا ندهد. پیش از این با من سخن گفته.
    قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟
    او جواب داد که: گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند. 

    قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت.
    شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت: 

    جواب ابلهان خاموشی است.

    منبع: امثال و حکم علی اکبر دهخدا

    @parazit

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه

  •  کـار مردم نمی کشید به دار !

    می گویند منبر را از چوب درخت گردو می سازند که بسیار محکم و با کیفیت است.
    درخت گردو علاوه بر چوب مرغوب، سایه و بار خوبی هم دارد.
    اما درخت چنار میوه ندارد، سایه درست و حسابی هم ندارد، از آن چوبه دار می سازند.
    دعوای این دو درخت در شعر استاد شهریار شنیدنی است!


    گفت با طعنه منبری به چنار:
    سرفرازی چه می کنی؟ بی بار!
    نه مگر ننگ هر درختی تو؟
    کز شما ساختند چوبه دار!

    پس بر آشفت آن درخت دلیر،
    رو به منبر چنین نمود اخطار؛
    گفت: گر منبر تو فایده داشت،
    کـار مردم نمی کشید به دار !


    آخرین ویرایش: یکشنبه 9 تیر 1398 05:46 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 5 1 2 3 4 5
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات