منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • همشو بده! / طنز

    آدم پس از خلقت:
    خدایا! یه دین بهم میدی؟
    خدا:   آهااااااا دیییین!!
    مسیحی بدم؟یهودی بدم؟ زرتشتی بدم؟ بودایی بدم؟ مسلمان بدم؟ کدومو بدم؟؟

    مسیحی بده!!
    .... کاتولیک بدم؟پروتستان بدم؟ ارتدکس بدم؟ کدومو بدم؟؟

    اسلام بده!
    .... سنی بدم؟ شیعی بدم؟ صوفی بدم؟ کدومو بدم؟؟

    سنی بده!
    .... حنفی بدم؟حنبلی بدم؟ شافعی بدم؟ مالکی بدم م؟ کدومو بدم؟؟

    شیعه بده!
    .... جعفری بدم؟اسماعیلی بدم؟هشت امامی بدم؟چهار امامی بدم؟ زیدیه بدم؟ غلاهی بدم؟کیسانی بدم؟ اهل حق بد؟ کدومو بدم؟؟
    همشو بده....

    (وحالا بیش از۴۲۰۰ دین و خدا در جهان وجود داره که همشونم فکرمی کنن حق با خودشونه و بقیه باطل و گمراهن!!)

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  سخن گفتن نشانه شخصیت است

    ﺍﻻﻏﯽ، ﭘﻮﺳﺖ ﺷﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ، ﻫﻤﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻭ با عربده ،ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ نشان می داﺩ.

    ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ،ﻣﺪﺗﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ،
    فهمید صدای او صدای شیر نیست.

    ﺑﻪ ﺍﻻﻍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ :
    «ﺍﮔﺮ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺗﺮﺳﺎﻧﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮ ﺩﺍﺩﯼ، ﺍﺣﻤﻖ!»

    ﯾﮏ ﺍﺣﻤﻖ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﺏ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﻫﺪ، اما ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ،
    ﭼﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺍﻭ
    ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻟﻮ ﻣﯽﺩﻫﺪ!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • #سیاهنمایی /  11

    من بنزین را ارزان می کنم!

    گفت:  من بنا دارم بنزین را ارزان کنم!

    گفتم: تو چه کاره ای که می خواهی بنزین را ارزان کنی؟

    گفت: در انتخابات ریاست جمهوری 1400اگر مردم به من به عنوان رئیس جمهور رای بدهند،بنزین را ارزان می کنم!

    گفتم: چطوری می خواهی ارزان کنی؟

    گفت: مگر در کشور ما غیر از حقوق و دستمزدها نرخ همه چیزها با دلار سنجیده نمی شود؟

    گفتم: خب؟

    گفت: الان نرخ  دلار حدود 12هزار تومان و نرخ بنزین سه هزار تومان است. یعنی نرخ هر لیتر بنزین 25 سنت است!

    گفتم: خب! یعد؟

    گفت: من نزخ دلار را 15 هزار تومان می کنم،در نتیجه نرخ بنزین هر لیتر از 25سنت می شود 20 سنت !

    گفتم: این دفعه علاوه بر #سیاهنمایی لطفاً خودت را به یک روانشناس هم نشان یده!!

    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  فضای مجازی ، سگ هار است؟!

    احمد خاتمی امام جمعه موقت تهران  :
    " فضای مجازی ، سگ هار است . "

    جوابیه " زهرا فراهانی " به احمد خاتمی به زبان شعر :


    آن کس که خورَد شام ضعیفان ، سگ هار است
    دزدیده ز ما نان و نمکدان ، سگ هار است

    آن کس که بَرَد مال من و هموطن من
    تا "ونکور" و "لندن" و "تایوان" ، سگ هار است

    آن کس که زده ضربه ی شلاق قساوت
    بر کارگر و دستفروشان ، سگ هار است

    آن کس که جدا کرده به رفتار بد خویش
    از راه خدا ،  پیر و جوانان ، سگ هار است

    آن کس که به کوه و دکل و نفت،  نشد سیر
    شد تشنه ی معدن به بیابان ، سگ هار است

    آن کس که به کام وطن و کشور دیگر
    دزدیده ز اموال یتیمان ، سگ هار است

    دارد شرف ای دوست ، سگ هار به دغلکار
    دلواپسی اصلی دزدان ، سگ هار است

    همین ....

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • داستانک سقراط !

         مرد، سرنوشت سقراط را که خواند آهی کشید و گفت :  

    اگر مردم آتن می فهمیدند چه کسی را از دست داده اند تا امروز گریه می کردند.
       گفتم : آن ها هنوز این کار را می کنند.
    مرد با تعجب پرسید : سقراط کشتن هنوز ادامه دارد ؟ 

    گفتم : بله ! 

    مرد گفت : چه کسانی این کار را می کنند؟  

    گفتم : خدایانی که تفکر آتنی دارند. 

    مرد این جمله را چند بار تکرار کرد و گفت : 

    آن ها در آتن زندگی می کنند؟ 

    گفتم : در همه جای دنیا هستند حتی .....! 

    مرد گفت : یعنی....! 

    گفتم : بله !
    هرکجای دنیا که خورشید دانایی باشد
    ،این خفاش ها هستند.


    ابوالحسن اکبری
    @akbari958

    آخرین ویرایش: پنجشنبه 14 آذر 1398 06:51 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • یک دقیقه سکوت!

    یک دقیقه سکوت
    به خاطر خجالت کشیدن مردی که درآمدش کفاف زندگیشو نمی داد و پای رفتن
     به خونه رو نداشت!

    یک دقیقه سکوت
    به خاطر شرمندگی مردی که لباس چروکیده دست دوم رو به نام جنس خارجی تن بچش کرد به رویش خندید و در خفا اشک ریخت!
     
    یک دقیقه سکوت
    به خاطر زنی که با شرافت تمام غرورش را زیر پا گذاشت و خونه تکونی دیگران رو
     انجام داد ولی تسلیم هیچ نامردی نشد!

    یک دقیقه سکوت
    به خاطر تبسم مصنوعی بر کنج لب زنی که چرخ کرده سنگدونی مرغ رو به جای گوشت چرخ کرده به خورد بچه ی در آرزوی کبابش داد!

    یک دقیقه سکوت
    به خاطر مستاجری که سر درد رو بهونه کرد و دستمال بر سر بست و پتو بر سر کشید و گریه کرد که صاحبخونه در قبال اجاره های عقب افتاده جوابش کرده بود

    یک دقیقه سکوت
    به خاطر بچه ای که خجالت کشید و تو کوچه نیومد و با حسرت از لای در همبازی های لباس نو بر  تن رو دید زد زیر گریه!

    یک دقیقه سکوت
    به خاطر صدها هزار مردی که در این اوضاع وخیم اقتصادی کارشان را از دست داده اند و  شرمنده  زن و بچه ی شان شده اند و هر روز خبر اختلاس میلیاردها دلار پول بیت المال را می شنوند!!

    یک دقیقه سکوت به خاطر مرگ #انسانیت....✍️
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  •  حج من تو بودی!

    گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود. با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مركبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران می كرد.
    تا در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع اوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت كه از خجالت اهل و عیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه اورده است و هفته ای است كه خود و خانواده اش در گرسنگی به سر برده اند.
    شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو .
    مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در خرج باشی تا من برای فرزندانم توشه ای ببرم؛
    شیخ گفت :
    حج من تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف كنم به ز آن كه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم! ...

     کشکول
    شیخ بهائی

    آخرین ویرایش: سه شنبه 12 آذر 1398 10:03 ق.ظ
    ارسال دیدگاه

  •  کنترل خشم

    سال‌ها پیش یکی از مدیران ارشد یک شرکت نفتی تصمیم اشتباهی گرفت و به همین سبب بالغ بر دو میلیون دلار خسارت بر آن شرکت وارد شد. جان دی راکفلر مدیرعامل وقت شرکت بود.

    روزی که خبر خسارت در شرکت پیچید بیشتر مدیران شرکت به بهانه‌های مختلف می‌کوشیدند تا از مدیرعامل دوری کنند تا مورد خشم و غضب او واقع نشوند.
    تنها کسی که آن روز جرأت کرد به دیدار مدیرعامل برود شخصی به نام ادوارد تی‌بدفورد بود. او یکی از شرکای شرکت بود و خوب می‌دانست که باید خود را برای شنیدن سخنرانی طولانی علیه مدیری که مرتکب اشتباه شده بود، آماده کند.

    زمانی که بدفورد وارد دفتر کار راکفلر شد، سر امپراتور شرکت عظیم نفتی روی میز کارش خم شده و روی کاغذی سخت مشغول نوشتن بود. بدفورد ساکت و آرام بدون این که مزاحم کار او شود ،ایستاد.
    راکفلر پس از چند دقیقه سرش را بلند کرد و به آرامی گفت: 

    آه بدفورد تویی؛ به گمانم خبر خسارت وارد شده به شرکت را شنیده‌ای.
    بدفورد بلافاصله خبر خسارت راتایید کرد.
    راکفلر گفت: چند روز است که روی مساله فکر می‌کنم و قبل از این‌که مدیر مربوطه را برای بازخواست بخواهیم، داشتم موارد مهمی را یادداشت می‌کردم.

    بدفورد بعدها این طور تعریف کرد: 

    بالای کاغذ نوشته شده بود نقاط قوت آقای . . .
    سپس فهرست طولانی از فضایل مدیر که شامل شرح‌حال مختصری از کمک‌های او به شرکت، تصمیمات درست در موارد مختلف، تصمیم‌هایی که مبالغی بیش از خسارت اخیر که عاید شرکت کرده بود را روی کاغذ نوشته بود.

    بدفورد می‌گوید من هرگز این درس را فراموش نمی‌کنم؛ در سال‌های بعد هر وقت که درصدد برخورد و تنبیه کسی بودم، قبل از هر چیز خودم را وادار می‌کردم پشت میزی بنشینم و با تعمق فهرستی طولانی از نقاط قوت همان شخص تهیه کنم و تنها پس از تهیه‌ی یک چنین فهرستی متوجه می‌شدم که قادرم مساله را از بُعد واقعی آن مورد بررسی قرار دهم و این امر باعث شد تا از پُرهزینه‌ترین اشتباهاتی که هر مدیر امکان مرتکب شدن به آن را دارد و آن چیزی جز خشم و عصبانیت نیست دور باشم؛ من به هر کسی که با مردم سر و کار دارد توصیه می‌کنم که از این روش استفاده کند.

    اگر در رابطه با دوست، همکار یا همسر خویش، کارتان به جر و بحث یا حتی دعوا کشید، لطفاً قبل از یادآوری خصوصیات منفی و کنارگذاشتن کامل شخص، درباره‌ی ویژگی‌های مثبت و کارهای خوبی که برایتان انجام داده است نیز فکر کنید. آدمی خطا می‌کند، اما اگر کل رفتار و اعمالش را روی ترازو قرار دهید، ممکن است قسمت مثبت آن سنگینی کند.‎



    کانال دکتر علی غیور دوزنده
    @dralighaur

    آخرین ویرایش: دوشنبه 11 آذر 1398 07:18 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • درس آخر کهانت!!

    قصه های شهر هرت/ قصه هفتاد و یکم

    در زمان های قدیم یک نفر از اهالی شهر هرت برای آموختن علم کهانت (ستاره شناسی،غیب گویی) عازم هند شد.پس از سال ها تحصیل روزی به استادش گفت:

    من حالا دیگر همۀ درس های کهانت را خوانده ام و خود استاد شده ام. اجازه فرمایید به شهر خود برگردم و در آن جا بساط کهانت را بگشایم و کار و کاسبی خوبی به راه بیندازم. 

    استادش گفت: تو هنوز به درس هایی نیاز داری و درس آخر کهانت را نیاموخته ای! حالا زود است.یک سال دیگر بمان. هر وقت کاهن شدی، خودم با صدور گواهی نامه مرخصّت می کنم.

    شاگرد مغرور گوش نکرد و بساط خود را جمع کرد و عازم شهر هرت شد. به محض ورود به شهر هرت به مرکز شهر و کانون مهانت رفت و با گستاخی در حضور مریدان و شاگردانِ کاهن قدیمی رو به او کرد و با صدای بلند گفت:

    آقای کاهن! تو دیگر پیر و خرفت شده ای! من تازه فارغ التّحصیل شده و با علم روز آمده ام تا بساط کهنه و سنّتی تو را برچینم و با علم مدرن کهانت مشکلات شهر هرت را حل کنم!

    شاگردان و مریدان شیخ کاهن وقتی این گستاخی را از او دیدند،به سوی او یورش آوردند و کتک مفصّلی به او زدند و او را بی حال و بی هوش و و زخمی از معبد بیرون انداختند!

    کاهن جوان پس از مدتی به هوش آمد و به خانه رفت و پس از چند روز که حالش بهبود یافت،باز بار سفر را بست و عازم دیار هند شد و یک راست به سوی معبد استادش رفت و با نقل آن چه بر سرش آمده بود، از استاد پوزش و راهنمایی خواست. استاد ضمن دلجویی به او گفت:

    من که به تو گفته بودم تو هنوز فارغ التّحصیل نشده ای. هنوز رموزی از کهانت و درس آخر را نیاموخته ای.

    به هر صورت کاهن جوان یک سال دیگر در هند ماند و سال بعد استاد با اهدای سردوشی و گواهی نامه فراغت از تحصیل او را تایید کرد.

    این دفعه کاهن جوان خبره و استاد شده بود و همۀ رازها و رمزها و درس آخر کهانت را آموخته بود. بنابراین بار سفر را بست و عازم شهر هرت شد. به محض ورود به شهر باز هم راه معبد کهانت شهر هرت را پیش گرفت و نزد کاهن قدیمی رفت.

    این دفعه پس از سلام و علیک و عرض ارادت ،زمین ادب را بوسه داد و پس از دستبوسی و اشاره به درس های آموخته شده با نهایت فروتنی از کاهن قدیمی درخواست کرد تا به منظور پس دادن درس های آموخته شده اجازه دهد تا پشت تریبون معبد برود و برای شاگردان و مریدان شیخ کاهن سخنرانی کند.

    کاهن قدیمی که از فروتنی و خاکساری کاهن جوان خوشش آمده بود،اجازه داد و کاهن جوان در حضور همۀ شاگردان و مریدان پشت تریبون قرار گرفت و سخنرانی مفصّلی درباره کرامات و فضایل کاهن قدیمی بیان کرد. 

    کاهن و مریدان در میان سخنرانی او بارها با کف زدن و شعاردادن حرف های او را تایید کردند. کاهن جوان در آخر سخنرانی و در تایید سخنان خود گفت:

    دیشب خواب دیدم که از عالم بالا به من گفتند این کاهن فرزانه و شیخ بزرگ ما این قدر نزد ما ارزش دارد که هر کس یک موی ایشان را در کفن خود داشته باشد، آتش جهنّم بر وی حرام می شود!

    با گفتن این جمله همۀ شاگردان و مریدان بر سر شیخ کاهن ریختند و تمام موهای بدن او را تک تک کندند و او را خونین و زخمی تنها گذاشتند!

    این دفعه نوبت کاهن قدیمی بود که او را زخمی و بی هوش از معبد به درببرند!!

    ...و این درس آخر کهانت بود! 


    #شفیعی_مطهر

    کانال رسمی تلگرام گاه گویه های مطهر

      https://t.me/amotahar


    آخرین ویرایش: یکشنبه 10 آذر 1398 07:30 ب.ظ
    ارسال دیدگاه
  • خیر است!

    پادشاهی وزیری داشت كه هر اتفاقی می افتاد می گفت: خیر است!!

    روزی دست پادشاه در سنگلاخ ها گیركرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزیر در صحنه حاضر بود و گفت: خیر است!

    پادشاه از درد به خود می پیچید، از رفتار وزیر عصبانی شد، او را به زندان انداخت.

    یک سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دام قبیله ای گرفتار شد كه بنا بر اعتقادات خود، هرسال یک نفر را كه دینش با آن ها مخالف بود، سر می برند و لازمه اعدام آن شخص این بود كه بدنش سالم باشد.
    وقتی دیدند اسیر، یكی از انگشتانش قطع شده،وی را رها كردند.

    آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خیر است!

    پادشاه دستور آزادی وزیر را داد.
    وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان او شنید، گفت: خیراست!

    پادشاه گفت: دیگر چرا؟؟؟

    وزیر گفت: از این جهت خیر است كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام می كردند..

    "چه زیادند خیرهایی که خدا پیش رومون می ذاره و ما نمی دونیم و ناشکریم".

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 3 1 2 3
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات