قــصـه هـای ( طــنـزِ ) شــیـر و عـسـل درباره وبلاگ مطالب اخیر
آرشیو وبلاگ نویسندگان آمار وبلاگ
جمعه 14 تیر 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
384 - پول
دوستی ملا نصر الدین
خسیسی از ملا پرسید: تو هم پول را دوست داری؟ ملا جواب داد: آنقدر دوست دارم که محتاج به مردمان لئیم و بی وجدان نباشم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 31 خرداد 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
383 - پیدا
کردن انگشتر ملا نصر الدین ملا انگشتر خویش را در اطاق گم کرده بود. مدتی جستجو کرد ولی چون آنرا نیافت از اطاق بیرون رفته و در حیاط خانه شروع به جستجو کرد. زنش که او را دیده بود، پرسید: ملا تو که انگشتر را در اطاق گم کرده ای برای چه حیاط را جستجو می کنی؟ ملا دستی به ریش خود کشیده و گفت: اطاق تاریک است و چشم به خوبی نمی تواند ببیند، به همین دلیل در حیاط که روشن تر است به دنبال انگشترم می گردم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 31 خرداد 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
382 - شرط طلاق زن ملا تصر الدین ملا در بازار پیراهن زری برای زنش می خرید. رفیقش گفت: تو می خواستی زنت را طلاق بدهی پس پیراهن زری برای کی می خری؟ ملا جواب داد: زنم شرط کرده که اگر پیراهن زری برایش بخرم پیش قاضی بیاید و طلاق را قبول کند نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 16 خرداد 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
381 - خبردار، ملا نصر الدین ملا از کوچه ای میگذشت. حمالی که تیر میبرد از عقب او رسیده بدون صدا به پشت او زد و آنوقت فریاد زد: خبر دار. ملا با اینکه خیلی دردش آمد حرفی نزده او را در نظر داشت. پس از سه روز حمال را دید که بار گرانی بر دوش دارد و از کوچه ای میگذرد. عصای خود را به سرش کوفته گفت: خبردار نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : پنجشنبه 16 خرداد 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
380 - ملا نصر الدین، ارباب و زارع از ملا پرسیدند ارباب مهمتر است یا زارع. ملا فکری کرد و دستی به ریش خود کشید و گفت: زارع. گفتند: برای این حرف خود دلیلی هم داری؟ گفت: بلی... چون اگر زارع نباشد تا کار کند ارباب از گرسنگی خواهد مُرد نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 10 خرداد 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
379 - سن ملانصر الدین و برادرش از ملا پرسیدند تو و برادرت از نظر سن با یکدیگر چقدر فرق دارید؟ ملا فکری کرده و گفت: سال قبل مادرم میگفت برادرم یکسال از من بزگتر است بنابراین امسال حتما هر دو هم سال شده ایم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 10 خرداد 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
378 - ملا نصر الدین و تلافی کتک خوردن دختر
ملا گریه کنان نزد او آمده گفت: شوهرم مرا مفصل کتک زده . ملا هم چوبی برداشته او را
چوبکاری کرد و گفت: برو به شوهرت بگو اگر دختر مرا کتک بزنی ، من هم به تلافی آن
، زنت را کتک می زنم . نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 13 اردیبهشت 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
377 - ملا نصر الدین و خاراندن سر
ملا با شخصی سر به یک بالین گذاشته بود. سر ملا می خارید. شروع کرد به خاریدن سر رفیقش. او را از خواب بیدار گرد . گفت: چرا سر مرا می خارانی؟ ملا جواب داد: خیال کردم سر خودم است. اگرچه دیدم خوشم نمی آید نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 13 اردیبهشت 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
376 - وسائل زمستان ملانصرالدین
به ملا گفتند: زمستان امسال خیلی سرد می شود. شما چه تهیه دیده اید؟ گفت: لرزیدن نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 30 فروردین 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
375 - ملانصرالدین و طبیب یکروز ملانصرالدین مریض شده بود. زنش رفت طبیبی را که تازه از فرنگ آمده بود و اصلا زبان محلی ایشان را نمی دانست به بالین وی آورد. طبیب فقط دو کلمه ماشاالله و انشاالله را یاد گرفته بود. ملا از او پرسید: دکتر صاحب آیا مرض من سخت است؟ طبیب گفت: ماشاالله..... ماشاالله. ملا دو باره سوال کرد: دکتر جان...آیا این مرض مرا خواهد کشت؟ داکتر جواب داد: انشاالله.....انشاالله نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 30 فروردین 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
374 - کیله (موز ) خوردن ملا نصر الدین روزی ملا چند دانه کیله خرید و با پوست شروع به خوردن آنها کرد. مردی از کنارش می گذشت این منظره را دید و از وی پرسید برای چه پوست کیله ها را نمی کند و مغزش را نمی خورد. ملا لبخندی زد و گفت: خوب آدم نادان من می دانم که در داخل آن چیست دیگر چه لزومی دارد که پوست کیله را بکنم و بدور بیاندازم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 11 فروردین 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
373 - نامه نویسی ملا نصر الدین روزی ملا پیش عریضه نویسی رفت و گفت نامه ای برای یکی از دوستانس که در شهری دیگر زندگی می کرد بنویسد. نامه نویس شروع به نوشتن کرد و وقتی نامه را نوشت ملا فریاد زد: بنویس پول ندارم مقداری پول برایم بفرست. نامه نویس با عصبانیت گفت: کاکا برای چی فریاد می کشی؟ ملا گفت: چون شخصی که برایش نامه می نویسی گوشهایش کر است. اینجای نامه را فریاد زدم تا تو هم با صدای بلند بنویسی و او بتواند بخواند نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : یکشنبه 11 فروردین 1398 :: نویسنده : صــادق امــیـن
372 - مهمان ملانصر الدین روزی شخصی به خانه ملا آمد و مهمان وی شد. ملا برایش غذا آورد و آن مرد پس از خوردن غذا گفت: در شهر ما رسم است که پس از خوردن غذا مقداری هم میوه می خورند. ملا به تندی سرش را جنباند و گفت: برعکس در شهر ما این کار بسیار بد و ناپسند است نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 17 اسفند 1397 :: نویسنده : صــادق امــیـن
371 - ملانصر الدین و سلمانی ناشی
موهای سر ملا زیاد دراز شده بود. پیش سلمانی رفت تا سرش را بتراشد. ولی مرد سلمانی تازه کار بود و هر تیغی که به روی سر ملا می کشید یک قسمت از آنرا خونین می ساخت و بلافاصله تکه ای پنبه به روی زخم می گذاشت. سرانجام ملا که در آینه خود را می دید، متوجه شد نیمی از سرش پر از پنبه شده. ملا عصبانی شد و گفت: استاد سلمانی دیگر لازم نیست بقیه سرم را بتراشی بگذار بروم نیمی را تو پنبه کاشتی، نیم دیگر را خودم می خواهم کتان بکارم. نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : جمعه 17 اسفند 1397 :: نویسنده : صــادق امــیـن
370 - وزن ملا نصر الدین یکروز ملا مقدار زیادی هیزم بار الاغ کرد و خود نیز بر روی رکاب الاغ رفته و ایستاده بودو حیوان بیچاره با ناراحتی حرکت میکرد. عده ای که این وضع را دیدند پرسیدند: چرا به روی پشت الاغ نمینشینی تا هم خودت راحت تر باشی و هم حیوان بتواند بهتر حرکت کند. ملا لبخندی زد و گفت: من آدم با انصافی هستم و نمیخواهم با این همه باری که به روی پشت الاغ گذاشته ام وزن خود را هم به وی تحمیل کنم نوع مطلب : برچسب ها : لینک های مرتبط : |
||