این پستم یکم طولانیه
چند وقته ننوشتم یهو دق و دلیمو یه جا خالی کردم
هر چند خیلی از چیزا که تو سرم بودن
با لجبازی تمام روی دکمه های کیبورد نیومدن
گاهی وقتا زندگی به جایی میرسه که
توصیف حال و افکار و لحظه هات خیلی سخت میشه
من به اینجا رسیدم
هیچوقت تو زندگیم برام مهم نبود که آدما راجبم چی فکر میکنن
اما همیشه سعی کردم از خودم یه تصویر خوب بسازم
برام مهم نبود چجوری قضاوت میشدم
حتی نمیدونم چیشد که اینارو گفتم
آخه چیزی که تو سرمه یه چیز دیگس و وسطشون اینا هم اومدن
میخواستم از این بگم که امشب یه حس بدی ته دلم نشست
دلم به طور خیلی وحشتناکی هزار برابر شبای قبل براش تنگ شده
خب شماها خبر ندارید که خوابام شروع شده
چشامو که میبندم اولین چیزی که میاد تو ذهنم صورتشه
چند وقت بود برای فرار از افکارم به خواب پناه میبردم و الان..
راستش من حتی تو خوابامم دارم التماسشو میکنم که برگرده
وارد تلگرام و اینستا شدم
خواستم یه جا بنویسم تورو خدا یکی بهش بگه من نمیتونم
خواستم بنویسم تورو خدا بهش بگین خیلی حالم بدون اون خرابه
خواستم به دوستام پیام بدم بگم خوب نیستم
خواستم بگم فلانی من دارم خفه میشم
ولی حقیقتا خفه شدم و نتونستم کاری کنم
دلم خواست چشامو ببندم و تا جایی که میتونم داد بزنم
بگم خداجون تا کی میخوای عذابم بدی؟
مگه من چند تا قلب شکستم که اینجوری باید تاوان بدم؟
دست خودم نیست و دارم هر روز دل مامانمو میشکنم
اون چه گناهی کرده؟
چرا باید هر دفعه اینجوری ازم نا امید بشه؟
نمیدونم تا حالا تو زندگیتون درد بی درمون داشتید یا نه
حال من اینه
هییییچ کاری نمیتونم انجام بدم
جز اینکه وانمود کنم خوبم
تا وقتی که باز هوات ب سرم نزنه
ولی امان از وقتی که افکارم کمر همت میبندن
مث آدمی میشم که دست و پاشو گرفتن
و دارن خفش میکنن
انگار قفسه سینتو شکافته باشن و قلبتو هی فشار بدن
انگار یکی داره با یه چیزی میکوبه تو سرت
یاد تو و هوای تو اینجوریه
دیوونم میکنه و خوبم نمیکنه
میشه یکی دعا کنه؟
میگن دعایی که برای بقیه میکنی زودتر مستجاب میشه
آخه من هر روز دارم دعا میکنم ولی نمیشه ...