دست به دست هم میدهند
تا آنچه را كه دوست دارى
از دستت پرواز بدهند ،
برایشان فرق ندارد كیست
فقط مى دانند بدونِ او نمى توانى ،
چنان دورش مى كنند
كه نقطه اى بیش نمى شود...
درست مثل
ستاره اى دست نیافتنى در آسمان
مثل " تو "
همیشه تنها قدم میزد...
یه باختی تو چشماش بود
باختی که انگار کسی رو تو جوونیش از دست داده بود...
تنها زندگی کردن رو خوب بلد بود...
شاید اونی که دیدم ده سال آینده خودم بود... :)
من بنویسم و تو بخوانی
حتی قرار نیست...
بفهمی که من به خاطر تو نوشته ام
فقط...
قراراست دلم آرام بگیرد...
که نمیگیرد....!!!!
دلخوشیم
سلامتیم
آرامشم!
میدانی، تمام اینها با بود تو
برآورده میشود
پس تنها یک آرزو برایم باقی میماند؛
«بودنت»
فکر کنم آخراشه دیگه کارم تمومه ، خودمو نمیشناسم هیچی ازم نمونده
در و دیوار قهرن با من بیا بهشون بگو تقصیر من نبود
یه روزی حقمو از این دنیا میگیرم بیا که آرزوام بدون تو میمیرن
هیچ جایی بدون تو انگا جا نیست تموم خیابونا بهونتو میگیرن
از تکرار روزای مثل هم خستم کاش نمی دیدمت توئه بی عاطفه رو اصلا
همه چی واسم یه حس غریبی داره از این پیرمرد تو آئینه میترسم
گذشته از سرم هیچی مهم نی واسم دروغ میگم با خودم دیگه تو مردی واسم
گم میشم تو خاطرات اون روزا بازم الان همه منو با افسردگی میشناسن
شدم یه روانی که بدجوری رد دادم هر چی داشتم به پای تو به باد دادم
توکل این سالها همه زندگیم بودی لعنت به چشمات که نمیرن از یادم
روحمه دنیا دارم چشامو میبندم برگرد نزار اینا به اشکام بخندن
پای همه چیزش هم می ایستم
اصلاً گروگانت میگیرم
یك داستانِ پلیسیِ عاشقانه...
تیترِ یكِ اخبار میشویم...
صدای دوست داشتنم را به گوش دنیا خواهم رساند
از آنها "تو"را میخواهم
در قبالِ آزادی ات...آزادت میكنم به شرطی كه مالِ خودم شوی...
دیوانه شدم نه...؟
من حتی برای داشتنت،به این اراجیف هم فكر میكنم...
یا مثلا تلفنت زنگ میخورد یا...
هیچی بگذریم ،
خواستم بگویم
حالِ من بعد از تو اینگونه است ،
پر از تَوهمِ صدایِ "تو"...
صف بکشند برای شکایت از من
من تمام قد در محضر خدا
از "دلم"
شکایت می کنم
دل من
همیشه کاسه و کوزه هایم را شکست
وگرنه غرور همیشه مرا به خواسته هایم می رساند
اگر دل لعنتی می گذاشت
فهماندن حال خودت
به خودت میشه ...
شب که شرو میشه هزار تا افکار میاد تو سرت
یکی یکی مرورشون میکنی
دیگه از صب اینقد خسته ای که نمیتونی جلوی فکر کردنتو بگیری
بر میگردی به عقب
به لحظه عوض شدن همه چی
برمیگردی عقب تر
بر میگردی به حرفاش
چه سخته واقعا
آدمی که یه روز عزیزترین آدم زندگیت بوده اون حرفا رو زده؟
میتونی از چنین آدمی متنفر باشی؟
میتونی عاشق باشی؟ میتونی عاشقش نباشی؟
زندگیم
شب که از راه میرسه
سعی میکنم بت فک نکنم
اما قلبم .. خیلی زبون نفهمه
هزارتا دلیل براش میارم
میگم ببین نفهم جان اینجوری بهتره خودش گفت اینجوری بهتره
میگم ببین قلب عزیزم اون منو نمیخواد خب؟
چیکارش کنم؟ بزنم دهنش بگم باید بخوای؟
بش بگم تو ک نمیخواستی غلط کردی شرو کردی این رابطه رو؟
ببین عزیزم ولت کرد رفت خب؟
هنوزم چیزی نشده ک این نه یکی بهترش میاد خب؟
ولی نفهمه دیگه میگه نمیشه
میگه لاشی نیستم که
میگه با اینکه تو زندگیت نیست
ولی تا آخر عمرت اینجا زندگی میکنه
یادش ، حرفاش ، صداش همه اینجا میمونه
میگه ببین اگه کس دیگه ای هم وارد زندگیت شه من جایی ندارم ک بخوام اونو جا بدم
حق با اونه هر آدمی یه قلب داره
دل منم تا همیشه برای تو میمونه خب!
حتی اگر به صلاح نیست
حتی اگر پایان این آرزو تلخیست
براورده اش کند....
یک نفر بیاید به خدا بگوید حسرت زودتر از شکست آدمی را از پای در می آورد..
"آمدن"
برای تمامِ نوشته های در حال انتظار من بس است وقتی...
" تو"
فاعلِ تمامِ جمله های منتظرم باشی.
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
من آن طبیب زمین گیر زار و بیمارم
که هر چه زهر به خود می دهم نمی میرم
من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع
به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم
به دام زلف بلندت دچار و سردرگم
مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم
درخت سوخته ای در کنار رودم من
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم...
نمیدونی به خدا لک زده این دلم برات
نمیدونی نمیشه هیچوقت ازت دست کشید
اگه به من باشه که انقدر میام خسته شی
به درک که رویایی به حقش نرسید :)
به درک که این همه از عشقم گفتم واست :)
و از اون همه عشق هیچی نمونده واسم »)
اصلا مهم نیست که منو پشت سر میذاری :)
حتی مهم نیست که دیگه دوسم نداری :)
حالا کار به این جا رسیده دیگه مهم نی حرفامو باور نداری :)
من به بی حس کننده مغز نیاز دارم
به یه چیزی احتیاج دارم که خاطره ی اسمتو از ذهنم پاک کنه
برای یه روز به فراموشی احتیاج دارم
و یک چتر برای بارون میخوام
همون بارونی که، از وقتی که بهم گفتی دیگه بهم احتیاج نداری، بند نیومده
اخیرا به این فکر افتاده بودم
شاید جایی باشه که احساس دیوونه شدن نداشته باشیم
در حالی که رویای منو مه گرفته
یه جای مرموزی پیدا کردم که اونا منو نجات دادن
اونا گفتن
بیا و جدیدترین عضو گروه دل شکسته ها بشو
ما از کوچکترین چیزهایی که مربوط به افرادی باشن که دوسشون داریم، متنفریم
میذاریم از دستمون برن ، میذاریم بهمون دروغ بگن
چون افراد تنها کاری میکنن کسی که تنهائه کمتر احساس تنهایی کنه
و ما قراره که
ازت دعوت کنیم که بمونی و درد و رنج رو از خودت دور کنی
چون افراد غمگین ، مهمونی ( منظور تو جمع بودن) رو دوست دارن
هی ، چی مگی..؟
فکر کنم اگه نمیتونی بهشون ضربه بزنی ، باید بهشون ملحق شی
این چیزیه که اونا همیشه میگن
بیا ملحق شیم ، بیا مثل اونا شیم
و من واسه این گروه مناسب خواهم بود
اولش مطمئن نبودم
آیا دارویی برای بهبود احساس من هست؟
چون حس من ، باعث میشه بیشتر و بیشتر احساس پوچی کنم
آخرین حرفای تو توی ذهنم تکرار میشه
احساس میکنم از وقتی رفتی
هنوز منو ترک نکردی
اخیرا به این فکر افتاده بودم
شاید جایی باشه که احساس دیوونه شدن نداشته باشیم
برای تغییر راهی که منو مجبور کردی
و تو خیالاتم ، من اجازه دادم اونا منو نجات بدن