گاه دل میکنی از اطرافیانت ، علایقت ، دنیایت ...
و در کنج خلوت خویش به دورت پیله ای درست میکنی
دیواری برای خودت میسازی به نام تنهایی ...
گاه افسردگی و یاس سرتاسر وجودت را میگیرد
آنگاه خشت خشت این دیوار را از قطعات فولادین میسازی
سدی غیرقابل نفوذ بین خودت و تمامی آدمهای جهان ...
گاه کسی که مالک قلب و روحت است چنان تورامیشکند
که حس خواهی کرد قلبت تبدیل ب سنگی تکه تکه شده
هیچ گاه مانند اولش نخواهد شد اما همچنان میتپد
و هر نفس درد را به تو هدیه میکند...
عقلت دادگاهی تشکیل میدهد
و احساساتت را تا ابد محکوم به حبس میکند
گاهی حبس ابد را هم زیادی میبند و اعدامش میکند
دیواار تنهایی ... قلب سنگی ... احساسات مرده ...
این شرح حال این روزهای من است