سلام جانا
ببخشید که با جانا شرو کردم
باید میگفتم اقای اک.. یا علیرضا یا هیچکدوم فقط سلام
آخه الان من برات از هر غریبه ای غریبه ترم
ولی روحتم خبر نداره چقدر دلم میخواست با چسبوندن میم مالکیت صدات بزنم
و با جان دلم گفتنت نیشم تا بناگوش باز شه
این پی ام رو ندادم که حالتو بد کنم یا اصرار کنم
یا چمیدونم هرچی که الان ممکنه بش فک کنی یا داری میکنی
فقط میخواستم باهات حرف بزنم
البته من هر روز دارم باهات حرف میزنم
یه دفتر خاطرات دارم که تو هر صفحش از تو نوشتم تا مثلا اروم شم
ولی حدس بزن چیشد؟ اثری نداشت
چند دفعه خواستم زنگ بزنم تا باهات حرف بزنم و صداتو بشنوم
ولی دیدم قلبم نابود تر از اونی شده که تحمل لحن سردتو داشته باشه
خواستم پیام بدم دیدم تحمل نداره بام مث بقیه حرف بزنی
آخه طفلی هر روز که میگذره بیشتر تیر میکشه
و من نمیدونم تا کی میتونه به کارش ادامه بده
شاید این دردشو از صدقه سری قلب خیلی مهربون تو داره
شایدم بخاطر این مغز لنتی که تو فراموشی خاطرات همکاری نمیکنه
اینا همه ویس بود و اگه گریه امونمو نمیبرید شاید میتونستی صدامو بشنوی
دلم نمیخواس گریه من حالتو بد کنه پس حرفامو نوشتم
و دلیل فرستادنم این بود که بهت نیاز دارم
به ارامشی که ازم گرفتی نیاز دارم
برای تموم کردن اشکایی که بم هدیه دادی
شاید بهتر بود ب جای جانا هیتلر خطابت میکردم
هرچند تو از اونم بدتری
اون کسیو که دوسش داشت روزی هزار بار نکشت
البته شاید الان با خودت بگی به من چه میخواستی عاشقم نباشی
عزیزم حرفای کسی آرومم نمیکنه . قرصی آرومم نمیکنه
تا صب هق هق زدن و هر شب خوابتو دیدن حالمو بهتر نمیکنه
روحتم خبر نداره چقدر با خدا حرف زدم
نه برای اینکه برگردونتتا نه ! گفتم آرامش بده بم !
دارم خانوادمو از خودم نا امید میکنم و دوستامو ناراحت میکنم
و بخدا نمیخوام که ازم برنجن
یادته قبل اینکه کات کنیم چند دفعه حرف کات رو پیش کشیدم؟
خب اون روزا خوب نبودم
ولی هر چقدر تلاش میکردم همه چی درست بشه
حس میکردم تو انگار دستاتو زدی ب کمرت و داری فقط نگاه میکنی
سرد بودی و حالت گرفته بود
به قول خودت مث بچه ای شده بودی که قرار بود ببرنش شهر بازی و الان میگن که نمیبرنش
خودتم میدونی من عاشق تر بودم و هستم
و همین دلیلیه که الان باید نابودی خودمو تماشا کنم
یادته آخرین باری که تلفنی حرف زدیم همه چی دیگه اوکی شد؟
هر روز آرزو میکنم کاش اشتباهی هم شده شمارمو بگیری
یا اینکه تصمیم بگیری صدامو بشنوی و بخوای همه چیو درس کنی
روزای اولو اینطوری گذروندم که برمیگردی و محاله همه چی تموم بشه
همه اینا هنوزم مث یه خوابه
میدونم میای و منو از این کابوس نجات میدی و باز همون معجزه میشی
هنوز نمیدونم دلم میخواد بعد اینکه اینارو خوندی بم جوابی بدی یا نه
نمیدونم میتونم عکس العملی ازت ببینم یا نه
یادته اون روزا که خوب بودیم وقتی این روزا رو پیش بینی میکردی؟
میخواستی بهترین دوستای هم بشیم!
یادته گفتی بازم باید بیام سمنان و من میگفتم تا جایی که بتونم ازت فاصله میگیرم؟
من هنوزم به درست شدن همه چی باور دارم
حالا هر چقدر عجیب و غیر قابل باور برای تو
یه وقتایی با خودم میگم ببین عشقت چقدر خوشحال و خوبه
دیگه از اون حال و هوا در اومده !
میگم دیوونه باید از خدا بخوای هیچوقت دلش برات تنگ نشه
باید دعا کنی فراموشت کنه و هیچوقت نبودتو متوجه نشه و یادت نیفته
میگم ببین خنده هاش به همه چی می ارزه ها
ولی ببخشید من خود خواهم و مث هر آدم دیگه ای به فکر خودمم
فقط کاش اینقدر دوست نداشتم
امیدوارم به حرفام نخندیده باشی یا مسخرم نکرده باشی
چون با اشکای زیادی نوشته شدن
از طرف اونی که هنوز لورازپامشی
(میخواستم بگم شنقل ولی بین اون همه لقبی که بت دادم لورازپامو بیشتر دوست دارم)