مغرور بودن خیلی بده
حالا تصور کنید زودرنجی هم با غرور ترکیب بشه،
درک کردن همچین آدمی سخته، نمیتونن درکت کنند!
بعضی اوقات به خودم میگم
دِ آخه لعنتی یه شب بخیر بهم گفتی و من یه عُمریه که بیدارم!
از طرفی وقتی ناراحتی و دلگیر
خاطره ها زودتر از بقیه احوالت میپرسن :)
به نظرم خاطرات دو نوع هستن
یه سری حل میشند یه سری تهنشین میشند
شانس خوب من همیشه خاطرات تهنشین شده میان به عیادتم
بههم میخورن و دوباره روز از نو
بعضی آهنگها هم کاری باهات میکنند
که برای کسی که چندسال پیش تو خیابون از کنارت گذشته هم دلت تنگ بشه!
چه برسه به اون لعنتی
این روزا نمیشه هر حرفی هم زد
بعضی حرفا انقدر تلخه که مزه دهنتم عوض میکنه
چه برسه فکر کردن به اینکه چه حرفایی که بهم نزدیم و چی شد!
پیش خودم میگفتم بدون من یخ میزنه!
الان داغِ و نمیفهمه
ولی فهمیدم اونی که نمیفهمید من بودم
اونی که یخ زد من بودم
اینقدر سردمه که دیگه شعلههای عشق هیچکس دیگه گرمم نمیکنه...!
همهچیز میتونه در یک لحظه تغییر کنه
ناگهانی و برای همیشه
هرکاری هم کنی نمیشه به گذشته برگشت
و تبدیل میشه به خاطره تهنشین شده!
اصلا غرور یعنی با هم خندیدن و تنهایی گریه کردن :)
دلم به حال خودم نمیسوزه
دلم بحال قلبم میسوزه که چرا تو این دنیا به این تاریکی
انقدر صاف و سادس!