و گاهی از خدا دل میكنی یا نه ؟
تو هم وقتی كه از مشروب ِ شعر و شور می نوشی
به دنیا حرف ِ بد بد می زنی یا نه؟
به درد آبستنی یا نه؟
تو هم دیوانه ای آیا ؟
برای سوختن پروانه ای آیا ؟
تو هم وقتی كه می رقصد به روی گونه ات اشكی
دچار ِحسرت ِ یك شانه ای آیا ؟
به مردن قانعی آیا ؟
منم مثل توئم ، آری
اسیر روزمرگی های تكراری
منم مثل تو
خورشیدم كبود از تركه ی شب شد
گرفتارم، گرفتار ِ گرفتاری
اسیر ِرنج اجباری
دلم تنگ است از دوری
بمیرد كاش این لحظات ِ رنجوری
عجب سخت است اندوه ِضخیمی در دلت باشد
و با این زخم ِمهلك باز مجبوری بخندی كاملا زوری
من از این خنده بیزارم
همیشه پشت ِ خنده گریه می بارم
پر از اشكم،
پر از آهم،
پر از سرگیجه ی مزمن و
دارم گیج گیجی واژه می كارم درون ِ شعر ِ تبدارم
تو از حال من آگاهی
تو میدانی چرا بد می شوم گاهی
كه انگاری به روی بخت ِ من یك بختك افتاده
منو یك مشت فكر ِ درهم و واهی
از این دردم نمی کاهی ؟