خب ی یهوعی نوشت دیگه
امشب خیلی فکر کردم البته الان دیگه صبه
ولی خب حرفم اشتباه نبود
گمونم از غروب فکرم درگیرشد
نمیدونم چرا ولی یاد یه خاطره افتادم
یاد یه دوست
بعضی وقتا دلتنگ خاطرات کودکیمون میشم
مسخره بازیا و خنده ها و ...
بگذریم این ی بخش از افکارم بود
همیشه میدونستم دخترا حسودن
ولی من تا حالا ب چیزی حسادت نکرده بودم
حسادت دخترا کشندس این چیزی بود ک بعدها فهمیدم
(ساعت چنده و من دارم از چی مینویسم!)
آره حسادت چیزیه که هرکسی درکش نمیکنه
بعضی وقتا آدما به نسبت به چیزایی این حسو پیدا میکنن که ندارن
یکی به اعتماد به نفس ی شخص دیگه
یکی به ثروت
یکی به محبوبیت
یکی به زیبایی
ولی گاهی برای ی نفر هیچکدوم از اینا مهم نیست
من حسادت رو بعد از اینکه فهمیدم دوست دارم تجربه کردم
(تصمیم گرفتم هرجور دلم میخواد بنویسم و تصور کنم نمیخونی
توام اگه خوندی لطفا به روم نیار! بذار ندونم که خوندی)
اولین بار نسبت به خودت حسود شدم
عرفان (یه خوانندس) میگه تو خودتو داری نمیدونی نداشتنت ینی چی
دفعات بعدیشم به دیگران این حسو پیدا کردم
به دختر همسایتون :ا
یا مثلا کسایی که اطرافتن
این حس ادامه داشت و ی جاهایی باعث میشد یهونه گیر به نظر بیام
چن وقت پیش یکی استوری زد و تورو روش تگ کرد باورت میشه بهش حسودیم شد؟
خیلی حس نابودیه خودم میدونم
یا مثلا دو هفته اینا بود بعد رفتنت گمونم
دوستم ازم خواس با اون و دوس پسرش برم بیرون ک ازشون عکس بگیرم
خیلی دست و پا زدم بهونه بیارم نرم
ولی هرجور شد منو برد
تو تمام راه بت فک کردم
خب چی میشد اگ منم مث دوستم این حسو تجربه میکردم
اونجا بود که به دوستمم این حسو پیدا کردم
تجربه این حس بعد نبودت خیلی بیشتر شد
گفتن این یکم مزخرفه ولی یکی یبار تو یکی از کامنتات نوشته بود مای اترکتیو
به اونم حسودیم شد
میدونی چرا؟چون مای نوشته بود
من همیشه مای رو استفاده میکردم برا کامنتام
اه خیلی حس نابودیه
کل عالمو آدم میدونن نقطه ضعفم تویی
همشونم صاف کلیک کردن رو تو
چه مزخرف! من اینقدر توان مقابله ندارم!
دلم میخواد همه رو دور کنم از دورت
همه که ن آدما اجتماعی ان محدود کردنشون اشتباهه
و خب ما تو قرن 21 ایم
ولی خب اونایی که بدن ! اونایی که سمن!
مثلا دشمنم ! کاری باهات نداره ولی نزدیکت میمونه !
یه وقتایی تا استوریتو میبینم که حوصلت سررفته
ذوق میکنم و میگم خب الان میشه با هم حرف بزنیم !
ولی وقتی چت میکنیم اینقد جو سرده احساس خفگی بم دس میده
مث ادمی که همزمان میخنده و گریه میکنه
دلم نمیخواد زمان بگذره ولی میگذره
از طرز حرف زدنامونم نگم !
فک میکردم ممکنه شبیه دوتا دوس بشیم
اما فازمون مث دوتا غریبه دوست نما شده
خودمم نمیفهمم اینی که گفتم ینی چی
آخه توصیفش خیلی سخته
داشتم فکر میکردم میشه یه روز ادمایی رو ببخشی
که به تمام زندگی و احساسات و وجودت لطمه زدن؟
اونایی که از همه بت نزدیکتر بودن؟
فرضا تمام اشکا و حال بد و شب بیداریا و هزار تا کوفت و زهرمار دیگع رو حلال کنی
مامانت تمام دلواپسیا و دیدن این چیزا رو میبخشه؟
بابات تمام اون حس داغونو میبخشه؟
یه نفر نابود میشه چن نفر داغون میشن!
دنیای مزخرفیه مگه نه؟
دیگ بهتره بخوابم . باورم نمیشع 42 دقیقس دارم مینویسم!