مختصر بگم

دومین سالگردمون مبارک :)


http://uupload.ir/files/oesl_photo_%DB%B2%DB%B0%DB%B1%DB%B8-%DB%B0%DB%B6-%DB%B2%DB%B4_%DB%B1%DB%B4-%DB%B4%DB%B6-%DB%B1%DB%B2.jpg
قبل از شروع

باید بگم که واقعا انتظار نداشتم بازدید پست اشک اینقدر زیاد باشه

بعد از نوشتنش مطمئن بودم که دلم میخواد فقط بعضیا بخوننش

ولی خب دیگه

و اگه در جواب این حرفم میگین خب رمزدار کن

باید بگم که رمزدار کردنو بلد نیستم

و دومن اگه اون که باید بخونه رمزشو ندونه چی؟

حقیقتا یه دنیا حرف دارم برا این پستم

ولی خب ب خودم میگم بگم که چی؟

نوشتم ، بعدشم چی میشه؟

نکنه یوقت منظورم رو اشتباه برسونم؟

یا نکنه چیزایی که باید بگمو نگم؟

فرضا منظورمو برسونم و هیچیو جا نندازم

چیزی حل میشه؟

اون برمیگرده؟

یا ذهنم آروم میشه؟

باید با خودم صادق باشم و به همه پرسشام جواب نه بدم

و خب میدونین که این خیلی خیلی سخته

ولی الان بی ارزش تر از این شدم که بخواد لحظه ای بم فک کنه

کاش از هرجا بیفتی الا چشم!

من از چشمش افتادم!

من از بلندی و ارتفاع میترسیدم پس این ترس لنتی همه چیو بدتر کرد

دیروز دفترخاطراتمو برداشتم که بخونم

خیلیی سخت بود و نتونستم

تلخ تر از مرور دوباره بود

حس میکنم از اولشم مهم نبودم

شاید یه اشتباه بودم که توی درگیری ذهن و قلبش رخ دادم

اگه نمیرفت و منو بین این همه سوال بی جواب تنها نمیذاشت

امروز دومین سالگردمون بود

ما یهویی عاشق هم نشدیم یا یهو رل نزدیم

حقیقتا حتی دوستی ما مث بقیه شرو نشد

که بیاد بگه من دوست دارم با من رل میزنی؟

یا چمیدونم ازین چرت و پرتا

فقط یهو فهمیدیم که روی هم حساسیم

که یه کشش شدید به هم داریم

و از این حرفا

یه بار که حرف سالگرد و این چیزا شد

گفتم که ما شهریور باهم آشنا شدیم

ولی من از آذر به بعد فهمیدم ک دوست دارم

روز تولد من 7 و روز تولد اون 8 بود و جمع ک کردیم شد 15

و اینجوری شد ک سالگردمون شد 15 آذر

خیلی دلم میخواد مهربونی ک قبلا داشتو دوباره ببینم

چن روز پیش با خودم فکر میکردم

مثلا یهو پیام بده

بگه خوبی؟ بگم آره

بگه تو دروغگوی خوبی نیستی من میفهمم

بگم حال من نباید برات مهم باشه

بگه هست و ...

بم نشون بده براش مهمم

یا مثلا وقتی سکوت میکنیم

بگه: فاطمه؟ بگم: جانم؟

بگه: منو ببخش که تنهات گذاشتم

بگه: ببخشید که یه کابوس بی انتها برات ساختم

ببخشید که جواب این همه عشقتو اینطوری دادم

بگه بیا همه چیو از اول بسازیم انگاراتفاقی نیفتاده

بگه احساس میکنه ک تو زندگیش منو کم داره

بگه فدای گریه هات بشم که میدونم تمومی نداره

بگه ببخشید که قلبتو هزار تیکه کردم

اه اصن ولش کن متن از موضوع خارج شد

الان بیشتر از این حرفا دغدغه و مشغله فکری داره

و خب من ترجیح میدم بخشی از این تشویشش نباشم

ی قلب که نشون بده یکی تو زندگیش هس تو بیو اینستاش اضافی میکرد

ولی از وقتی ک رفت دوباره گذاشت!

همین یه قلب که مسئله کوچیکی به نظر میرسه

باعث شد خیلیا بم بگن خیانت کرد بت؟

یا بگن اینقد سریع رل زد؟

برام مهم نبود بقیه چی میگن

ولی کم نشنیدم ازشون

خیلی فضولن ملت ، خیلیییییی

داشتم میگفتم ، الان هر ماه برای ماهگرد یکی دیگ استوری میذاره

ولی یادم نمیاد حتی سالگردمونو تبریک گفته باشه

حتی فک نمیکنم تولدمم یادش بوده باشه

بهونه گیر شدم نه؟ اووف خیلی مزخرفه حس و حالم

نمیدونم بعد این همه مدت چرا هیچی درست نمیشه

انگار ی جای زندگیم گیر کردم

انگار یه تونله و من ک وسطش وایستادم

هیچ نوری ته تونل پیدا نیست

هیچ انرژی برای ادامه مسیرنیست

یه سردرگمیه که کدوم طرف برم و چیکار کنم

سرمای شدیدش تا مغز استخونم رسیده

خون توی رگم دیگه قرمز نیست مشکی مشکیه

احساس میکنم یه ماشین با سرعت بالا بم میزنه و من میشکنم

توصیفات داغونی دارم خودم میدونم

حتی خواننده نمیفهمه چی میگم

نمیدونم سالگردی ک وجود نداره رو جشن میگیرن؟

به هم تبریک میگن؟

یا نشون میدن ک یادشونه؟

یا چمیدونم ی جور رفتار میکنن ک براشون مهمه؟

هنوزم میتونم بش بگم دوست دارم حتی اگه نشنوه؟

و خب خبر آخر اینکه دیگه نمینویسم

البته برا یه مدت :)

http://uupload.ir/files/8gjx_photo_2018-11-22_13-56-43.jpg



♥ پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت 12:00 ق.ظ توسط Ftme نظرات()