طبق معمول یکم خط خطی کردم
راجب امشب
میخواستم یه عالمه بنویسم
از حرفامون
ولی خب حالم نابودتر از نوشتنه
در جواب اونایی هم که پرسیدن جمله شعار وبم ینی چی
ینی در حال حاضر در خاکستر کسی که بوده ام ایستاده ام
این هفته نمینویسم ولی چن تا پست تنظیم کردم که آپ شن
بای بای فلا
یه مدت بود فکر میکردم تونستم به افکارم مسلط شم
که میتونم آروم باشم
به قول یه نفر شدم بی احساس و مغرور
فک میکردم همه چی مرتبه
دیگه به خودم میگفتم که تموم شد احساساتم
میگفتم عشق کیلو چنده ؟ من؟
اصن اون کیه؟
نمیشناسمش باو کی هس؟
امشب ک با هم حرف زدیم
بهش گفتم سنگدلی
یجوری جواب داد که بدونم از بی حوصلگیشه
ولی از نظر من اون یه سنگدله
چند وقت پیش یکی بم گفت مطمئنی نوشته هاتو میخونه؟
گفتم نه گمون میکنم
ولی شاید وقتایی که حوصلش سر میره و دلش برام تنگ میشه بخونه
گفت چیزی ام بت میگه؟ گفتم نه ازش خواستم به روم نیاره
گفت مگه میشه؟ ینی اینقد بی احساسه؟
گفت پس دوست نداشته از همون اول!
یهو ته دلم یه جوری شدم
با خودم فک کردم ممکنه ینی؟
بعد جوابشو دادم نه من مطمئنم داشته
گفت مگه چیکار کردی که اینقد میتونه نادیده بگیرتت؟
گفتم اونش دیگه بت ربطی نداره
گفت فضولی نباشه ولی خیانت کردی؟
گفتم نه به خدا بیشتر از این حرفا عاشقش بودم و هستم
گفت پس دنبال یه اشتباه کوچیک ازت بودت که ولت کنه!
یه لبخند تلخ زدم و بغضمو قورت دادم و گفتم تو هیچی نمیدونی
امشب ب خودم گفتم من چقد خر بودم
که فکر میکردم بعد یه مدت دور بودن پی میبره حرفام بهونه نبوده
میگفتم پشیمون میشه
میگفتم دیگه اونقدرام مغرور نیست که
ولی خب احمق بودم دیگ
امشب بش گفتم میتونیم جدا از رابطه بهترین دوستای هم شیم
ولی الان ک فکر میکنم حسی که بش دارم از بین نمیره
جالبه بعد از گذشت چندین ماه به یکی اینقد بها میدم نه؟
دوس داشتن توی لمس کردن و بوسیدن و این چیزا خلاصه نمیشه
اون چیزی که اتفاق می افته تو افکار و قلب آدماس
بعضی وقتا احساس میکنم تکراری نوشتم
نمیدونم تکرار حرفامه
یا چون همیشه افکارمو برا خودم بازگو میکنم این حسو دارم
هرچی ک هست خیلی مزخرفه