اول از همه سلام هیتلرخان
مرسی از نظرت و امید بخشیت
خیلی بهترم نسبت به دو روز گذشتم
ولی خب مشکلاتم ادامه داره و هر روز یکی جدید تر به وجود میاد
امام علی تو درجه بالایی از عرفان بوده و خب من نیستم!
و دیروز ب مامانم میگفتم شاید همه اینا یه آزمونه برای من
و گفت امیدتو از دست نده
راستی دیشب به مامانم راجب علیرضا گفتم
عکس العملش عادی بود و گفت درکت میکنم
گفت برای همه پیش میاد
گفت سنت اینو ایجاد کرده
و خب طرز رفتار و فکر و هیچیش با من عوض نشد
مامانم بیشتر به فکر این بوده و هست که پسری بم ضربه نزنه
یا ازم سو استفاده کنه یا این چیزا
ولی خب گذشت دیگه
امروز به جبران همه گریه های شب گذشتم با دوستام خندیدم
ولی خب از وقتی اومدم خونه اصلا ارامش ندارم و بهم ریختم
و خب این هم دلایل خودشو داره
وای من خسته شدم چرا آروم نمیشه اوضاع آخه
راستی دیشب با علیرضا حرف زدم
یه جورایی خودش بحثو سمت اون دختره نیلوفر کشید
فهمیدم بینشون چیزی نیست
دختره گفته بود که رو عکسام تگت میکنم که کسی نزدیکم نشه و این حرفا
میخواستم بگم تو جنس دخترا رو نمیشناسی؟
بگذریم