فک نکنم لازم به مرور باشه ولی خب
حدودا از شهریور 96 وارد زندگیم شد و اوایل 97 ولم کرد ...
سال مزخرفی بود چون با افسردگیم همراه بود
اکثر روزای سالش مجبور بودم که اون دوتا رو تحمل کنم
27 اسفند هم عروسی نازنین بود . هم کلاسیم و یکی از بهترین دوستام
امسال فهمیدم همیشه قدیمیا بهترین نیستن
مثلا دوستایی که از پیش دبستانی باهم بودیم و تهش این شد ...
خودتون میدونین 97 چجوری بود برام چون اکثر روزاشو شرح دادم
اکثر روزاشم ترجیح دادم لابه لاب افکار و بغض و گریه هام دفنشون کنم
نه که خیلی خاص باشن که نشه نوشت ... فقط داغون تر از آدمی بودم که میتونه بنویسه
امسال سال داغونی بود ... خیلی بد
من سالی مثل 95 میخوام که تهش مثل سال 96 تموم نشه
آرزو کنم برای امسالم؟
اگه اتفاقات امسال نمی افتاد و قرار بود به این جواب بدم
میگفتم میخوام یه رشته توی سمنان قبول شم که کنارهم باشیم
که آرامش و خوشیمونو کنارهم داشته باشیم
ولی الان؟
نمیدونم ...
اول از همه آرزو میکنم کاش برگرده پیشم
کاش بشه باز باهم باشیم و پیش هم
حسی به سال جدید ندارم
فقط نمیخوام به سختی و بدی امسال باشه...
آرزوی زیادیه؟
خدایا خودت سرنوشتمونو به سمت بهترینا هدایت کن
و به ما توانی عطا کن که خود سرنوشتمان را با اقتدار رقم زنیم
(چه ادبی ... فک کنم فهمیدین حوصله نوشتن نداشتم که کم شد )