خیلی وقتا با خودم حرف میزنم و وانمود میکنم
که کسی هست که صدامو میشنوه و نظر میده
نه که بلند بلند حرف بزنما ولی تو ذهنم با خودم حرف میزنم
(البته گاهی وقتا با صدای بلند هم حرف میزنم اونم وقتایی که خودمو سرزنش میکنم)
بعد تو ذهنم تصور میکنم اون جوابمو چی میده
شده عایا که غمی ریشه به جانت بزند؟ ...گره در روح و روانت به جهانت بزند؟
خب من همیشه با یه غم دست و پنجه نرم کردم
و هربار به خودم اومدم و دیدم قبلیا درد کمی بوده
خب دلتنگی چیزیه که قبل اون خیلی باهاش اشنا نبودم
آرام جانم من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی؟
احساس میکنم تبدیل به آدم دو رویی شدم
که اینجا همش از دلتنگی و غمم مینویسم و وقتی باهاش حرف میزنم
همش وانمود میکنم چقدرشادم! که چقد حرف زنمون با هم خوبه
راستی دیروز صداشو تو لایو شنیدم
دلتنگ شدم ویساشو گوش دادم باز
دیگه خودتون تصورکنین چه بمب اشکی شدم من!
بهش گفتم صداش و طرز حرف زدنش عوض نشده...
امروزم برای اولین بار آزمونمو ندادم
پ.ن: بقیش ادامه
یه هفته قبل چهارشنبه سوری بود گمونم
همسایه هامون دورهم جمع شدن و آش درست کردن و اینا
ما بچه ها هم تو کوچه و اینا
بعدش که برگشتیم خونه نمیدونم چ مرگم بود خیلی دپ میزدم
شرو کردیم باهم حرف زدن
وای خیلی شیرین بود
بدیش این بود جدا نمیدونستم چی دارم بهش میگم
صب یه تیکه هاییشو دوباره خوندم تا ببینم چی ب چیه
جایی که گریه میکردم و همچنان باهاش حرف میزدم گفته بود داری گریه میکنی؟
خواهش کرده بود گریه نکنم
میدونم هنوز دوستم داره
من بهش باور دارم میدونم که هنوز تو قلبش یه جایی دارم
ولی چرابهم نمیگه؟ چرا اجازه نمیده همه چی درست شه؟
که امسال کنارهم باشیم؟ آخه چی تو اون فکرش میگذره؟
گاهی وقتا به خودم میگم شاید من زشتم شاید دیوونم شاید مزخرف ترینم
همش دنبال عیب و ایراداتم میگردم که خودمو قانع کنم
یه سال و نیم پیش ک اومدیم اینجا ی شب ی پسره ک همسایمون بود بهم پیام داد
سعی کرد مخمو بزنه و از این چیزا تماما مسخرش کردم و برای دوستم فرستادم
باهم میخندیدیم و فکر میکردم همونجا تموم میشه
ولی نشد و ب اینستام پیام داد و علیرضا دید و خیلی عصبانی شد
باید بگم وقتی اونجوری نشوندش سرجاش خرذوق شدم
اینکه دیگه بهم کار نداشت باعث شد خیلییی خوشحال باشم از بودنش
نه اینکه یه وسیله باشه برای دفع مزاحما! نههه
یه حس خیلی خوب داشت
من هیچوقت از هیچی پیشش نمیترسیدم نه پنهان کاری نه هیچیی
خود خودم بودم
داشتم میگفتم وقتی کات کردیم دوباره پیام داد و هربار بیشتر بهم میریختم
هربار داغون تر میشدم اما از یه جا ب بعد دوستشم پیام میداد
یبار که از بیرون میومدم خونه با توپ فوتبال سرمو هدف گرفتن که نخورد
یبار بعد اون توپ هم پیام داد که اینقد عصبانی شدم که دهنشو برای همیشه بستم
ولی شب مثلا چهارشنبه سوری با رفتاراش همه رو متوجه من کرد
هی چشمک ... هی نگاه...
من فقط دلم میخواست میرفتم اون وسط مشتو میکوبیدم تو صورت داغونش
اونقد میزدمش که خون بالابیاره
چقد عوضی آخه...
یا میرن اینور اونور میگن دوست دخترشونی!
هووف
کلا میخواستم یه چیز دیگ بنویسم یه چیز دیگه شد!تا بوده همین بوده گمونم ...