جز تو من با هر کسی سوءتفاهم می شوم
عاقبت انگشت نمای دست مردم می شوم
با دلی آزرده در شهر غمت گم می شوم
من درختی سبز و پر بارم كه روزی بی خبر
از فراق و دوری ات تَلّی ز هیزم می شوم
گفته بودی دلبری دیگر گزین اما نشد
جز تو من با هر كسی سوءتفاهم می شوم
دل به دریای تماشایت زدم بی احتیاط
بی خبر از آنكه درگیر تلاطم می شوم
ناگزیرم از تحمل كردن بار غمت
آنقدر محزون كه كوهی از تألم می شوم
موج غمهای توأم بی وقفه می كوبد به جان
همچو سربازی گرفتار تهاجم می شوم
گریه دارد حال من اما نگارا بیخیال
وقت دیدارت هنوز غرق تبسم می شوم