سی چهل سالش بود
همیشه تنها قدم میزد...
یه باختی تو چشماش بود
باختی که انگار کسی رو تو جوونیش از دست داده بود...
تنها زندگی کردن رو خوب بلد بود...
شاید اونی که دیدم ده سال آینده خودم بود... :)
همیشه تنها قدم میزد...
یه باختی تو چشماش بود
باختی که انگار کسی رو تو جوونیش از دست داده بود...
تنها زندگی کردن رو خوب بلد بود...
شاید اونی که دیدم ده سال آینده خودم بود... :)