ترک های قلبم بیشتر و بیشتر میشه
هر روز بیشتر از دیروزم خراب میشم
خیلی دلم تنگته
همش تصور میکنم الان برمیگردی
همش فک میکنم اره دیگ امشب درس میشه
امروز شرو کردم به مشت کوبیدن
اینقدر کوبیدم تا روی دیوار لکه خون دیدم
هیچی نمیتونم بخورم
حتی به غذاهای مورد علاقم و شکلات و هیچی دیگ میلی ندارم
اون دختر شر و شیطون این روزا خیلی تو خودشه
شدم اون دختر مظلوم و آرومی که وقتی اذیتت میکردم وانمود میکردم که هستم
کل وجودم زخمی شده کل وجودم درد میکنه
اشکام تمومی نداره ، بغض گلوم یه لحظه تنهام نمیذاره
درد و رنج تمومی نداره
دیگه حتی حوصله نوشتنو هم ندارم ولی فک میکنم نوشتن تنها چیزیه که آرومم میکنه
توروخدا بسه دیگه بخدا نمیکشم
راستش چرا دروغ بگم
اصلا حالم خوب نیس
روزای اول نبودنت مث یه توهمه
هر روز که میگذره توهمه واقعی تر میشه
اولاش میخندی ، میگی درست میشه باو ، میگی برمیگرده
اولاش میگی یه شوخیه مگه میتونه بدون من؟
میگی اون خیلی بیشتر از این حرفا دوستم داره که اینجوری بذاره بره
اما کم کم میبینی هیچ شوخی ای در کار نیست
اینا واقعیته چیزیه که اتفاق افتاده
اون رفته ...
شاید ازت خسته شده ، شاید عذابش دادی ، شاید فقط دنبال ی راهی بوده ک بره
اگه تا الانم نرفته چون احساس میکرده در قبال عاشق کردنت مسئوله
که وابستت کرده ، که خوشحالت کرده ، که غمگینت کرده..
شاید ، شاید فقط دنبال یه توجیهی برای خودش بوده
شایدم یه بهونه..
هرچی بوده به هر دلیلی حالا کم کم داری میفهمی که نیست
تازه شرو میشه گوشه گیر شدنت
تازه شرو میشه عصبی شدنت..
نه نه من عصبی نیستما خیلی ام آرومم
سعی میکنم باشم همه باید فک کنن آرومم
آخه همه میدونستن میخوای ولم کنی
همه میدونستن یه روزی میری
نباید بفهمن نبودنت داره داغونم میکنه
نباید بفهمن دارم نابود میشم
نه دیونم
نه بیمار و مریضم
اما این روزا برا آروم کردن خودم فقط مشت میکوبم تو دیوار
آخه کارم از اشک و اینا گذشته
بین خودمون باشه ها ولی من هنوز ب برگشتنت ایمان دارم
هنوزم فک میکنم میخوای پیام بدی عذرخواهی کنی و برگردی
هنوزم فکر میکنم که همه چی درست میشه...
ولی من خوبم
حال من خوبه باید فکر کنین که خوبم
آخه خیلی سخت میگذره وقتی میبینی یکی نسبت بت ترحم میکنه
همیشه از ترحم بیزار بودم
آخرین حرفام بش این بود که نه دلسوزی تورو میخوام نه نزدیک ترین آدمامو
شاید یه وقتایی یه حرفایی بزنی ولی خودت میدونی از ته دل نبوده
هر شب آرزو میکنم کاش حرفات همون حرفایی باشه که الان ازشون پشیمونی
هر چن ثانیه یبار گوشیمو چک میکنم
کسی چ میدونه شاید اشتباهی بم پیام دادی
یا شاید برا شنیدن صدام اشتباهی شمارمو گرفته باشی
گفتی باید کنار بیام با این مسئله
خب ببخشید این دیوونه اهل سازش نیست
این دیوونه یاد نمیگیره کنار بیاد یا عادت کنه
نمیدونم روزات بدون من چطوری میگذره
ولی سعی میکنم بش فک نکنم
این چیزیه که خودت میخوای خب
منم یه روز خواستم از هم جدا شیم ولی خب خودت میدونی که
شاید میخواستم یه تلنگر باشه برا تو
شاید میخواستم ب خودت بیای
ببینی از وقتی سرد شدی همه چی داره عوض میشه
ولی تو لج باز تر از این حرفایی همیشه فک میکنی همه چیو میدونی
ببین دیگه ندارمت!
ببین چقد شب و روزم سخت میگذره!
بیا ببین چجوری دارم نابود میشم :)
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چهسان میگذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی …
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پا نشستم
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فروریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو، کس نشنود از این دل بشکسته صدائی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من
که ز کویات نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی؟!
نتوانم، نتوانم
بی تو من زنده نمانم
عکس هایت را می آورم و یکی یکی قربان صدقه اشان میروم
لبخندی بر چهره زرد و بیحالم نقش میبندد
قطرات اشک یکی پس از دیگری از چشمان خسته ام جاری میشوند
به موسیقی پخش شده دل میسپارم
"چای داغی که دلم بود به دستت دادم
آن قدر سرد شدم از دهنت افتادم"
دست از ادبی نوشتن برمیدارم
منو چه به این حرفا
خاطراتت یکی یکی میاد تو ذهنم
امسال دفتر خاطرات نخریدم
خودت گفتی وقتی تو هستی نیازی ندارم با دفترم درد و دل کنم
خودت گفتی تو هستی با اونا آروم نشم
صدات میپیچه تو گوشم
خنده هات که باهاشون حرص منو در میاوردی
آره آره همونایی ک میگفتم عه عه زشته اینطوری نخند
گریه م شدت میگیره زشته کسی نباید صدامو بشنوه
وقتی اسم این پست رو گذاشتم بی تو
یاد قبلنا افتادم وقتایی که فکر میکردم تا آخر عمرم دارمت
یاد صدات این روزا بدجوری دیوونم میکنه
دارم همه چیو با صدای تو میخونم عجیبه نه؟
یادته هروقت دلم برا صدات تنگ میشد وقت و بی وقت ازت ویس میخواستم؟
همیشه ازت میخواستم برام شعر بخونی؟
آخه عاشق شعر شدم اون شبی که برام فریدون مشیری خوندی
" بی تو مهتاب شبی باز ازآن کوچه گذشتم.."
رفتنتم داره منو شاعر میکنه
من همون آدمی بودم که یه ذره هم احساس نداشت
همونی که دور قلبش و احساساتشیه دیوار بلند کشیده بود
اونی که میخواست تا آخر عمرش عاشق نشه
"تو با قلب ویرانه ی من چه کردی!"
شعر بی تو مهتاب از مشیری
امروز بعد مدت ها اومدم به وبم سر بزنم
میدونم کم لطفی کردم و از خیلیاتون بی خبر بودم
آمار بازدید وبلاگم شگفت زدم کرد
اینکه تا الان برای حتی یه روز هم صفر نشده جالب بود
اگه حالمو جویا میشین باید بگم که تا حالا اینقدر بد نبودم
اینو گفتم تا اگه مطالب غمگین بود سرزنشم نکنین
ممنونم که خط خطی های یه روانیو میخونین
شاید یه چنل بزنم و تعدادی هم نوشته اونجا بذارم