توی گفتنش هم دو دل بودم که بگم یا نگم ...
پی نوشت : من متن هایی رو که مینویسم اصلا نمیخونم ببخشید که یکم بهم ریخته میشه
ممنون از نگاه های مهربونتون
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس های بد، خواب بد، خواب ترسناک، یا مهدی، خواب بعد از ظهر، احساس ترس، خواب،
من ساعت 5 تا 7 یه خوابی دیدم که ...
بیخیال الان همه فکر میکنن من دیونه شدم ...
ولی یه جاهایش رو واستون تعریف میکنم - خواب دیده بودم که 16 سال رفته بودم جلو ...
زن داشتم 3 تا بچه داشتم !!!
اسم یکی فرناز بود - یکی فرجام - یکی فولاد ...
خواب خیلی وحشتناکی بود ... دنیا داشت نابود میشد مثل فیلم های آخر زمان بود ...
واااااااییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی ...
این چه خوابی بود ...
من بعضی مواقع یه خواب هایی میبینم - یبار خواب دیده بودم که رفته بودم خونه یکی ...
اون طرف رو اصلا نمیشناختم ...
بعد خواب داستان رو براش تعریف کردم داشت شاخ در میاورد تمام جزئیات خونشون رو درست گفته بودم ...
فقط دعا کنین که این خوابی که دیدم اشتباه باشه - یا خدا اون چی بود دیگه ... همه داشتن همدیگرو میکشتن ...
ترس همجارو گرفته بود ... همه داشتن فرار میکردن نمیدونم از چی ... دست همه هم یه شمشیر بزرگ وپهن بود که داشتن همو میکشتن ...
اینجاش ترس نداشت - بعد از دیدن این صحنه ها توی خواب از خواب پریدم بعد دیدم یکی جلوم وایساده بقیه نبیبنش ...
بهم گفت تو چیز هایی رو دیدی که نباید میدی بعد اومد نزدیک و بهم گفت تو نمیتونی حرفی بزنی ... بعد جونمو راحت گرفت ووو
از خواب پریدم ...
این چه خوابی بود ...
خدیا یعنی تو اخر زمان دنیا اینجوری میشه ؟ من طرف کی بودم ؟؟؟
خدایا کمکمون کن ...
یا مهدی ...
پی نوشت : من متن هایی رو که مینویسم اصلا نمیخونم ببخشید که یکم بهم ریخته میشه
ممنون از نگاه های مهربونتون
تمام چیزایی رو که دیدم توی گوگل درایو نوشتم ...
تا یادم نره ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: احساس های بد، خواب بد، خواب ترسناک، یا مهدی، خواب بعد از ظهر، احساس ترس، خواب،