به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
♫♫
 بچه بودم ...
بادبادکای رنگی ...

دلخوشی هر روز و هر شبم بود
خبر نداشتم از دل آدما
چه بی بهونه خنده رو لبم بود ...

کاری به جز اَلک دولَک نداشتم
بچه بودم، به هیچی شک نداشتم ...

بچه بودم غصه وبالم نبود
هیشکی حریف شور و حالم نبود ...

بچه که بودم آسمون آبی بود
حتی شبای ابری مهتابی بود ...
حتی شبای ابری مهتابی بود ...

♫♫
بچگی و بچگی و تموم شد ...
خاطره های خوش رو دست من مُرد
!!!

تا اومدم چیزی ازش بفهمم
جوونی اومد اونو با خودش بُرد...
بُرد... بُرد ... 
بُرد... بُرد ...

 
بچه بودم غصه وبالم نبود
هیشکی حریف شور و حالم نبود ...

بچه که بودم آسمون آبی بود
حتی شبای ابری مهتابی بود ...
حتی شبای ابری مهتابی بود ...
♫♫


قشنگی آهنگ : 89%



طبقه بندی: آهنگ های قشنگ،
برچسب ها: محسن چاوشی، بچگی، بادبک های رنگی، بچه که بودم آسمون آبی بود، حتی شبای ابری مهتابی بود، اهنگ های قشنگ، آهنگ های قشنگ،
تاریخ : یکشنبه 6 تیر 1395 | 10:54 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
اول بگم عنوان هیچ ربطی به موضوع نداره ...
دیشب نتونستم درست سحر بخورم انقدر حالم بد بود !!!
ولی همیشه اون لبخنده باید باشه تا مادرم رو نارحت نکنم ...
الانم حس آب طالبی اومده انشاالله موقع افطار میخوریم !!!

امروز رفتم سایت دانشگاه نمره هام رو ببینم 4 تاش اومده بود !!!
3 تاش بیست شد !!!  یکیش 19.5
اون 19.5 واسه خودش ماجرا داره :
کارگاه داشتیم و من عملا همه کار هارو میکردم. حتی کلید کارگاه هم دست من بود. ( یه نسخش )
استاد بهم گفت بیا همه سوالارو بهت بگم بتونی بیست بگیری ...
گفتم استاد این نامردیه بقیه چی ؟؟؟    نمیخوام من همینجوریشم بیست میگیرم ...
فکر کنم نارحت شد واسه همون 19.5 داد !!!
چون مطمئن بودم بیست میشم.   حتی ویرگولشم مطمئن بودم.
بیخیال ...
نمیدونم چرا دیگه واسم مهم نیست این نمره ها !!!
البته دروس معارفی مونده ...
صداش بعدا در میاد !!!

چند مورد میخواستم بگم ؛
1- از دو نفر خیلی سخت میخوام معذرت بخوام !!!
واقعا بعضی مواقع خنگ میشم. ولی میخوام بدونن توی دلم هیچی نیست ...
امیدوارم که منو ببخشن ...

2- طاعات و عباداتون قبول
امیدوارم توی این شب ها به خواسته و ناخواسته های خوبتون برسین ...

3- ببخشین منو بخاطر پست های بی کیفیتم ...

4- مواظب خودتون باشین - خیلی جدی !!!

خیلی دوستتون دارم ...
هرکسی رو به اندازه خودش ...
مواظب آرزو های قشنگتون باشین ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: اب طالبی، ماه رمضان، رمضان، نمره، درس، دانشگاه، ناراحتی،
تاریخ : شنبه 5 تیر 1395 | 10:32 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
زندگی یک آدم نفهم بستگی به میزان نفهمیدنش داره...
 وقتی تو شرایط امروز باشی ،ماجرا برعکس میشه باید نفهم باشی!
نفهمی چرا زنده ای!      نفهمی چرا فاصله طبقاتی هست!      نفهمی چرا اخبار هرروز با یه موضوع جدید سرتو گرم میکنه و نفهمی چرا اصلا هیچی نمیفهمی!
نفهمی عشق و احساسات و خیانت و ازدواج و بی پولی به هم مربوطن یا نه!
 قانون اینجا نفهمیدنه!
اگر فهمیدی که دیگه زندگی برات طعم نداره ،تازه سرتو میکنن زیرآب چون خیلی فهمیدی خطرناکی!
پس نفهم بودن تنها امتیاز انسانیت در دنیای مدرن امروزه!
یک روز کسی که دوسش داشتم منو خطاب کرد نفهم!      چون اگه متوجه بشه که من خیلی چیزا رو میفهمم دیگه دوسم نداره!
بله من یک نفهمم و افتخار میکنم!   شما چطور ؟؟


نویسنده : ناشناس
زمان : 4 تیر




طبقه بندی: تفاوت، موضوع آزاد،
برچسب ها: نفهمیدن، نفهمی، بفهم !!!، نفهم، نمیفهمی ؟، نمیفهمی ؟؟، نمیفهمی ؟؟؟،
تاریخ : شنبه 5 تیر 1395 | 10:20 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
چند روز نبودم ...
ممنون که انقدر لطف داشتین و من رو تنها نگذاشتین.
چند روز خونه مادربزگم بودم - واقعا چند روز قشنگ و فوق العاده ای بود ...
بدونه تکنولوژی بدونه استرس و با یکی از بهترین های زندگیم که خیلی بهم انرژی میده ...
کلا فقط خوشحال بودیم اونجا هر روز هم بیرون بودیم جاتون خالی ...    منو مجبور کردن روزه نگیرم !!!
چند روز فوق العاده داشتیم ( کوه ، جنگل ، دریا ، رودخونه و ... )
ماجرا های جالب ...   پانتومیم ، بیست سوالی ، چالش های سنگین !!!
اخرین چالشمون خوردن بود که باید میخوردیم ...   امروز روزه ام دیروز انقدر خورده بودم الان هرچی غذا میبینم فرار میکنم.
تا صبح که بیدار بودیم فقط داشتیم حرف میزدیم و ...    صبح هم دلم واسه خونه تنگ شده بود اخه هعی بهم میگفتن ما تورو ندیدم و...
مونده بودم برم یا بمونم هر دو طرف طرفدار داشتم !!!    یه لحظه حس مهم بودن بهم دست میداد.
این سه روز توی یک ساعت واسم گذشت ...
جای همتون رو خالی کردم.
فقط کافی بود گوشیم زنگ بخوره یا بخوام اس ام اس بدم !!!
همه بهم گیر میدادن مرتضی !!!   کی بود ؟؟؟  فلان جایی ها خیلی خوبن !!!
چقدر هنرمند شدی ؟؟؟   مدل موهات چرا اینجوری !!!   لباسات سلیقه اونه ؟؟؟
کلا من سیبل بودم !!!
لباسهام هم خیلی جالب بود شلوار دخترونه و پیرهن صورتی راه راه !!!
کلا منو میدیدن میخندیدن !!!
پشه هام که رحم نمیکردن ...
هر روز یبرون توی پشه بند، هوای عالی ...
24 ساعت هم بیرون بودیم ...   بخاطر چالش هم همیشه در حال خوردن بودیم ...
حال عالی ...  
امیدوارم شروع شماهم به همین کیفیت پیش بره ...

امشب هم شب قدر هست. برای بهتر شدن حال همه کسایی که زندگی رو برای خودشون سخت کردن دعا کنین ...

همتون رو خیلی خیلی دوست دارم به اندازه خودتون.
تورو خدا خوشحال باشین، نبینم خم ابروتون رو ...
التماس دعا ...
یا مهدی ...



طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: تابستون، شروع، تفریح، حال عالی، طبیعت، گردش، حس عالی،
تاریخ : جمعه 4 تیر 1395 | 12:55 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

تعداد کل صفحات : 2 :: 1 2


  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات