به یادتم هنوزم ...
برای ZADS  
خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیا اومدی؛ تو            دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدم‏ی تو
زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده            روز تولدم برام فرشتشو فرستاده
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
آورده دنیا یه دونه اون یه دونه پیش منه            خدا فرشته هاشو که نمی سپره دست همه
تو، نمی اومدی پیشم من عاشق کی می شدم            به خاطر اومدنت یه دنیا ممنون توام
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
خدا مهربونی کرده تو رو سپرد دست خودم            دست تو گرفتمو فهمیدم عاشقت شدم
              
خیلی خوشحالم - محمد علیزاده 
ارسال پست
نه چشمانت آبی بود
و نه موهایت شبیه موج ها....
هنوز نفهمیده ‌ام
دریا که می ‌روم
چرا ... یاد تو می ‌افتم !!!
پوریا نبی‌ پور
توی کارش موفق بود.
عروس که شد، قید کار کردن را زد. 
چهار گوشه ی کار را بوسید به کل خانه نشین شد.

گفت: "شوهرش دوست ندارد کار کند."
گفت: "خیلی کیف دارد به خاطر کسی که دوستش داری، خانه نشین شوی، حتی اگر عاشق کارت باشی، حتی اگر توی خانه ماندن را دوست نداشته باشی."

لبش می خندید چشمهایش اما نه...
غم چشمهایش را نمی توانست قایم کند.

این آخرها هر وقت می دیدمش توی خودش بود. دلم می خواست ازش بپرسم برای آدم ِ دیگری عوض شدن، چطور است؟ مزه دارد؟!
بعد دیدم بهتر است آدمهای غمگین را سوال پیچ نکنم!

چقدر خوب است یک نفر باشد آدم را همانطوری که هست دوست بدارد!
قدش را ، وزنش را ، کارش را ، حتی دیوانه بازی هایش را ... 

#مریم_سمیع_زادگان


فرستنده : بهترین و فوق العاده ترین آدم دنیا ... 
زمان : 30 دی 




طبقه بندی: موضوع آزاد، رفتار های درست، تئوری های زندگیم، تفاوت، گفتگو،
برچسب ها: عوض شدن، دوست داشتن، عشق، علاقه، تغییر کردن، تصمیم، دوست دارم،
تاریخ : پنجشنبه 30 دی 1395 | 08:28 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
مثلن باشی کله سحر بیدارم کنی ببریم کله پزی...
مثلن باشی صبح پنجشنبه جمعه ام نذاری بخوابم بگی پاشو بریم قدم بزنیم، خرید کنیم 
مثلن باشی بعد هی بدون اینکه به من بگی مهمون دعوت کنی و من هی نتونم به کتابای نخونده و قصه های ننوشته م برسم 
مثلن باشی ساعت سه نصفه شب بیدارم کنی بگی نگا داره بارون میاد پاشو بزنیم بیرون حیفه بخوابیم 
مثلن باشی وسط خوابم، وسط کارام، وسط کتاب خوندنم بیای بی هوا بغلم کنی و بگی دلم تنگ شده بود! 
مثلن باشی نذاری بخوابم
باشی نذاری با خودم تنها بشم
باشی نذاری کتاب بخونم و بنویسم
باشی نذاری با شمع و موسیقی ضیافت گریه بگیرم

به خدا می ارزه ... 
اصن همه اینا الان برا نبودنته 
اصن تو باشی کی دلش میاد بخوابه یا بره تو خودش یا وقتشو با کتاب پر کنه؟
اصن تو باشی مگه یه لحظه جم میخورم من از بغلت؟
باش تو فقط که بودنت به خواب شیرین صبحمم می ارزه! 

#مانگ_میرزایی

فرستنده : بهترین و فوق العاده ترین آدم دنیا ... 
زمان : 16 دی 



طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی، یک پله بالاتر، احساس نویسی، رفتار های درست، موضوع آزاد،
برچسب ها: مثلن باشی، مثلا باشی، قشنگی زندگی، عشق، دوست داشتن، نبودنت، باشی ...،
تاریخ : پنجشنبه 16 دی 1395 | 09:13 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
قسم به عشقمون قسم
همش برات دلواپسم
قرار نبود اینجوری شه
یهو بشی همه کسم

راستی چی شد ، چه جوری شد
اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست
تا کم شه از جرم خودم (دوبار)

♫♫♫

به ملاقات آمدم ببین که دل سپرده داری
چگونه عمری از احساس عشق شدی فراری
نگاهم کن دلم را عاشقانه هدیه کردم
تو دریا باش و من جویبار عشقو در تو جاری

من از پروانه بودن ها
من از دیوانه بودن ها
من از بازی یک شعلهٔ سوزنده که آتش زده بر دامان پروانه نمی ترسم ...

من از هیچ بودن ها
از عشق نداشتن ها
از بی کسی و خلوت انسانها می ترسم

راستی چی شد ، چه جوری شد
اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست
تا کم شه از جرم خودم (دوبار)

♫♫♫

من از عمق رفاقت ها
من از لطف صداقت ها
من از بازی نور در سینهٔ بی قلب ظلمت ها نمی ترسم

من از حرف جدایی ها
مرگ آشنایی ها
من از میلاد تلخ بی وفایی ها می ترسم

راستی چی شد ، چه جوری شد
اینجوری عاشقت شدم
شاید میگم تقصیر توست
تا کم شه از جرم خودم (دوبار)


قشنگی آهنگ : خیلی زیاد 



طبقه بندی: آهنگ های قشنگ،
برچسب ها: ملاقات، معین، معرفی اهنگ، معرفی آهنگ، دانلود آهنگ های قشنگ، عشق، معین ملاقات،
تاریخ : چهارشنبه 12 آبان 1395 | 03:08 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...

امروز تولدم بود 
روزیه که برای من و کسایی که اطرافم هستن خیلی شیرین و فوق العاده هست.
توی روز تولد اغلب باید از خودمون صحبت کنیم و حس هایی که داریم ...
ولی من میخوام از او بگم !!!

نمیدونم توجه کردین یا نه ....
کسایی هستن که توی زندگیمون میان و طی مدت کوتاهی بخشی از وجودمون رو تشکیل میدن ...
میشن گوشت ، پوست و استخونمون ...
خوشحال که هستن انگار تمام دنیا توی نگاهتون هیچ میشه ...
ناراحت یا اینکه درد دارن شما اون درد رو خیلی شدید تر حس میکنین ...

این آدما ها چطور انتخاب میشن و وارد زندگیمون میشن ؟
احساس میکنم خدا دستش رو گذاشته توی دستم و میگه که مرتضی؛ دیگه خوشبختی 
چقدر حس خوبیه ...
خدایا ممنونم ...

امروز تنها تولدی هست که او کنارم هست ...
اونی که تمام امروز سعی میکرد بهترین حال رو  داشته باشم...
با این که پیشم نبود ولی با تک تک سلول های بدنم حسش میکردم. چقدر حس خوبیه بودنش 
چقدر خوبه که هست  
بعضی وقتی باید دست بعضی از آدم هارو بوسید فقط بخاطر این که کنارمون هستن و باعث میشن بهترین حال دنیا رو داشته باشیم. 
تولدم توی همین لحظه که ساعت 00:00 هست تموم شد ولی دوست داشتن بهترین آدم دنیا تمومی نداره ...

مگه میشه آدم به همین راحتی از زندگیش دست بکشه ؟

+ ممنونم که هستی و حس خوبی به دنیام میدی 
+دوست دارم تا همیشه 

یا مهدی ...



طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، خاطره نویسی، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: او، دوست داشتن، روز تولدم، زندگیم، دنیام، حال خوب، عشق،
تاریخ : یکشنبه 28 شهریور 1395 | 10:59 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
عاشق شده ام حال و هوایم خوبست
درد است ولی درد برایم خوبست

آرامش من !
با تو فقط حالم نه
خوابم ، نفسم ، لحن صدایم خوبست

تشخیص پزشک است کنارم باشی
عطر تو برای ریه هایم خوبست

من با تو خوشم ، نا خوشی ام چیزی نیست
آنقدر که تاثیر دوایم خوبست

هربار فقط عاشق تو خواهم بود
صدباااار به دنیا که بیایم ... خوب است؟؟!

طوفان که نه ! بگذار قیامت باشد
من در بغل گرم تو جایم خوبست ...




طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: مهیا غلامی، عاشق شده ام، عشق، دوست داشتن، حال و هوایم خوبست، احساس نویس، احساس نویسی،
تاریخ : پنجشنبه 18 شهریور 1395 | 05:20 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه همراه با شادی ...

دیشب خوابم نمیبرد و رنگ سیاه برداشتم و سعی کردم. دنیای قشنگم رو تیره تر کنم. مثل خودم ...
هنوز نصف تابستون و ماه مرداد نگذشته که این همه اتفاق با هم افتاد که مقصر بعضیاشون من بودم. از کسی ناراحت نیستم، هیچوقت نبودم چون همیشه حق با بقیه هست ...
بعضی وقتا یادم میره که 21 سالم شده ...
همیشه توی اون دوران کودکیم موندم و دست از این کارای اشتباهم بر نمیدارم.
همیشه فکر میکنم همه اشتباه با یه ببخشید حل میشه و هیچ چیز ازش باقی نمیمونه !!!
امروز میخوام برم دریا ...
به قول یکی از دوستام ؛ بزرگی دریا حال ادم رو خوب میکنه ...

امروز حالم عالیه ...
بعضی وقتا میگم عالیم خنده ام میگیره ...
کلا هر وقت داغونم خندم میگیره؛ هفته پیش رفته بودم باشگاه و انقدر فشار زیاد بود که نمیتونستم نفس درست بکشم و باز هم تمرین میکردم و موقع استراحت 3 دقیقه ای شد.داشتم میمردم.توی همین وضعیت خندم گرفته بود و استادمون یه ضربه به پهلوم زد و یه فاصله ای رو پرت شدم !!!
بعد به استاد گفتم دارم میمیرم شما منو میزنین ؟
میگه کسی که داره میمیره غش غش نمیخنده !!!
بازم داشتم میخندیدم !!!    نفس نمیتونستم بکشم ولی میخندیدم ...
نمیدونم چرا اینجوریم ؟؟؟  -  مقابل درد و نارحتی خندم میگیره ...
با یه روناشناس هم درموردش حرف زدم گفت بدن هر کسی مقابل ناراحتی یه واکنشی نشون میده، واسه تو خنده هست ...
یه خوبی که داره اینه که بقیه متوجه حال بد من نمیشن و ناراحت نمیشن ...

بیایم بلند بخندیم بازم به درد های بیشمارمون ...
به وضعیت فعلی من که همه انتظار دارن یه رتبه خوب کارشناسی ارشد ازش در بیاد ...
به ادمی که بجای گریه داره میخنده ...
به مرداد ماه که فکر میکنه میتونه بدترین ماه سال باشه ...
به غذا هایی که درست میکنم. و چهره سامان گلریز بعد خوردن غذا هام ...
به ظرف های داخل سینک که فکر میکنن شسته میشن !!!
به کسی که از 10 نفر 8 نفر بهش میگن دیوونه ...
به کسی که فکر میکنه لیاقت عشق بقیرو داره ...
بخندیم به کسی که فکر میکنه با خنده همه چیز درست میشه ...
بخندیم به 47 روز دیگه ...
بخندیم به اون روزی که من نیستم و همه ناراحتن و گریه میکنن از این که من نیستم !!!
...

مرد گریه نمیکنه، نمیترسه و ...    ولی حق بدین که بخواد دردو دل کنه ...
مرسی که پای حرفام نشستین ...

روزگارا تو اگر سخت به من میگیری ، باخبر باش واسه متوقف کردن من به چیزی بیشتر از این احتیاج داری ...
ببخشید یکم تحریفش کردم ...

قشنگی دنیاتون 3 برابر ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی، احساس نویسی،
برچسب ها: بخندیم، خنده، درد، احساس، عشق، بچگی، حال بد،
تاریخ : سه شنبه 12 مرداد 1395 | 10:36 ق.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...     نماز روزه هاتون قبول ...

تقریبا سه ماه تنهایی باعث شده که بیشتر حرف بزنم. البته تنهای تنها هم نه !!!
ولی دور بودن از خونه یکم میتونه سخت باشه، همیشه این دور بودن و کسایی که این حرفارو میزدن رو مسخره میکردم. چون من تنهایی رو خیلی دوست دارم.
همیشه تنهایی رو ترجیح میدم !!!
چند روزه دارم به بهترین ها میگم که بهترین هستن چون فهمیدم دوریشون چقدر میتونه سخت باشه حتی چند ماه ...
ولی بعضی ها هم هستن که از وجودشون خوشحال نمیشی ولی همیشه کنارت هستن !!!
ادم توی زندان هم باشه و ملاقاتی هم نداشته باشه نمیخواد که با اینجور ادم ها حتی 10 دقیقه هم حرف بزنه ...

شما چقدر توی زندگیتون تنها هستین ؟؟؟
به پدر مادرتون ، برادر و خواهرتون ، همسرتون ، بچتون و فامیلاتون چقدر توجه میکنین ؟؟؟
گذر زمان رو حس میکنین ؟؟؟     حس میکنین بزرگتر شدین ؟؟؟
چقدر به بهترین افراد زندیگتون ابراز علاقه میکنین ؟؟؟     کسی هست که با یه نگاه تمام درد و غصه هاتون رو نابود کنه ؟؟؟
کسی هست که موقع شادی همراتون و موقع غم مرحمتون باشه ؟؟؟

نه ...     شایدم اره ...
برای بعضی مواقع تعداد لایکامون مهم تر میشه !!!
تعداد نظرات و آمار بازدیدمون ...   
تا دلتون بخدا دوست مجازی داریم.
ماهی  چندبار وقت میشه با بهترین دوستاتون برین بیرون ؟؟؟  ( کوه ، کویر ، جنگل دریا )
زندگی کردن یادمون رفته !!!
باید یک ماه بدونه اینترنت زندگی کنیم تا بفهمیم زندگی کردن چجوریه !!!
میتونیم ؟؟؟    من که به شخصه نمیتونم ...
نمیخواد یه ماه بدونه اینترنت باشیم. هفته 4 ساعت وقت بزاریم واسه بهترین کسی که داریم !!!
اگه بهترین افراد زندگیتون زیادن پس باید بیشتر وقتتون رو بزارین ...

نخواستم نصحیتتون کنم ...
اینارو نگفتم که بگم من بهتر از شمام - من خیلی تنهام.
شاید اونجوری که اولش فکر میکردم جالب نبوده باشه ولی دوست داشتم حسرت روز های که از دست دادیم رو نخوریم.

به اندازه خودتون دوستون دارم  ...
یا مهدی ...




طبقه بندی: تفاوت، احساس نویسی،
برچسب ها: تنهایی، اینترنت، دوست داشتن، زندگی، زندگی کردن، عشق، علاقه،
تاریخ : شنبه 29 خرداد 1395 | 05:27 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات
اول این که روز دانش آموز رو تبریک میگم - بهترین دوران هر کسی میتونه باشه ...
و یه تبریکم بگیم به اقای علیرضا آذر ( شاعر  ) که امروز تولدش هست.
یه تشکر هم بکنم از همتون که با نظر های قشنگتون منو شرمنده میکنین ...
این 4 روز به اندازه 40 روز واسه من گذشت ...
20 درصد تغییر کردم و خیلی چیزای جدید رو فهمیدم !!!
اولین چیزی که فهمیدم این بود که خواب هایی که میبنم راسته !!!
دو روز پیش خواب دیده بودم که یکی از فامیلامون از سربازی میاد !!!
بعد از این که خوابم تموم شد متوجه پیام های از دست رفته توی گوشیم شدم - زنگ زدم و متوجه شدم که همه اونجا هستن !!! نکته جالبش اینه که اونی که از سربازی اومده بود هم همون موقع ای که من خواب دیده بودم اونجا اومده بود ...
توی خواب من اونجا بودم - و کسایی که اون دور نشسته بودن رو دیدم و دقیقا مکانشونو از مامانم پرسیدم - درست بود ...
یعنی من اونجا بودم ولی کسی منو نمیدید ...
این خواب های من کمکم داره ترسناک تر میشه !!!

دومین کاری که توی این چند روز کردم این بود که دارم کتاب میخونم 
اونم نه هر کتابی " رمان " اولین رمان زندگیم 900 صفحه هست !!!
حالا موضوع رمان درباره یه نفریه که خواب زیاد میبینه و اکثرشون واقعی در میاد !!!   همه اینا تصادفیه اصلا من نمیدونستم موضوع رمان چیه همینجوری رفتم توی کتابخونه دانشگاه و برداشتم و خوندم ...
حالا اون کتاب رو میخونم انگار دارم بعضی جاهای زندگیم رو میخونم ...

سومین کاری که کردم این بود که رفتم یه جا برای اموزش - میخوام ایندمو هر جوری که شده تضمین کنم - دم همه استاد های خوش فکر گرم که هوای دانشجو های خوبشونو دارن - یه تشکر میکنم از استاد عزیزم که بهم معرفی کرد و منم رفتم.

فردا روز تولد مهم ترین فرد توی زندگیه منه ...
تا حالا جرائت زنگ زدن بهش رو نداشتم - بعد از این هم ندارم ...
خدایا من چرا انقدر کم رو بی اعتماد به نفسم ؟؟؟
حتما میپرسین چرا بهش نمیگم ؟؟؟
ههه ...  همه چیز اونطوری که از پشت ویترین میبنین نیست.
با بعضی ها نمیشه از عشق گفت ...  یعنی این مفهوم توشون تعریف نشده است ...
خوب زنگ بزنم بهش چی بگم ؟؟؟   
4 سال جرائت گفتنش رو نداشتم -  یعنی 4 سال تو حسرت یه سلام موندم - شاید الان دیر شده باشه ...
کاش میفهمید ... 
کاش میفهمید که هر روز با یادش زندگی میکنم !!!
کاش 10 درصد اونم همین حس رو داشت ...
هر سال روز تولدش ذره ذره از جونم کم میشه تا تولدش تموم میشه و من هیچ کاری نکردم !!!
فکر کردن بهش آزارم میده ...
هعی ...
خدایا ممنونم -  یه درخواستی داشتم : به همه عاشقا کمک کن که به عشقشون برسن ( به جز من ) - خدایا کمک کن دل هیچ کسی نشکنه  - چون دل های ما خیلی کوچیکه ...  خدایا خیلی خیلی دوست دارم ...

یه دنیا باهاتون حرف دارم یه دنیا ...
کاش میشد از یه صفحه بیشتر مینوشتم - فردا هم نیستم ...
یه شعر مینویسم همین :

من عادت ندارم تحمل کنم
تو چشم غریبه گرفتار شی
یه جا غیر از این قلب خوابت بره
تو قلبه یکی دیگه بیدار شی
نمیتونم این خالیو پُر کنم
نمیتونم از چشم تو بگذرم
تو از فصل ِ پاییز زیباتری
من از فصل پاییز تنهاترم

یا مهدی ...

پی نوشت :
علیرضا آذر با اثر اثر انگشت میتونین دانلود کنین و لذت ببرین ...



طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: علیرضا آذر، 13 آبان، روز دانش اموز، دوست داشتن، احساس نویس، احساس نویسی، عشق،
تاریخ : چهارشنبه 13 آبان 1394 | 02:02 ب.ظ | نویسنده : سجاد 1 | نظرات

تعداد کل صفحات : 2 :: 1 2


  • شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات