خوشبختى تان را فریاد نزنید!
خیلى ها چشمِ دیدنِ خوشبختىِ شما را ندارند!
دستِ خودشان نیست،
خصلتشان همین است!
دقیقاً همانجا كه روى صندلى ایستاده اید و
خودتان را خوشبخت ترین آدمِ روى زمین فریاد میزنید،
طورى زیرِ پایتان را خالى میكنند
كه تمامِ بدبختى هاى دنیا به سراغتان مى آید!
#علی_قاضی_نظام
طبقه بندی: شعر،
برچسب ها: #علی_قاضی_نظام، علی_قاضی_نظام، علی قاضی نظام، خوشبختی، بعضی ها، خوشبختى تان را فریاد نزنید، خوشبخت،
صبح داشتم یه خواب خوب میدیدم که یه چیزی روی کمرم منو اذیت میکرد مثل این بود که پتو زیر کمرم گیر کرده ولی هر چقدر تلاش میکردم نمیتونستم این پتو رو کنار بزنم و مجبور شدم با صورت بخوابم ...
صبح که از خواب بلند شدم رفتم تا صورتمو بشورم. متوجه یه چیز عجیبی پشتم سرم شدم !!!
دوتا بال که طول هرکدومش به 2 متر میرسید و وقتی که راه میرفتم روی زمین کشیده میشد، خدایا این چیه !!!
چقدر قشنگ و فوق العاده هست ... سعی کردم تا یه حرکتی مثل پرنده ها بهش بدم که با یه حرکت سریع تمام برگه های روی میزم پخش شد ...
وای ...
از خوشحالی گریم گرفته بود که خدا چرا انقدر منو دوست داره، چون به هر کسی دوتا بال نمیده که پرواز کنه ...
بال های من شبیه بال های عقاب طلایی بود. خیلی قشنگ و زیبا تر ...
گفتم که باید چیکار کنم ؟
غذا چی باید بخورم ؟
میخواستم برم پیش دکتر، خندم گرفته بود. برم بپرسم اقای دکتر فرشته ها چی میخورن ؟
از دوستام کمک گرفتم و هر کسی یه چیزی میگفت و کمکم کردن تا یه لباس درست کنم واسه بال هام ...
واسم خرید میکردن و بهم رسیدگی میکردن ...
دستشون درد نکنه واقعا دوست های فوق العاده ای بودن ...
یه روز سعی کردم برم بیرون و پرواز کنم. تا اون موقع کسی منو ندیده بود ولی موقعی که رفتم و پرواز کردم یکی ازم فیلم گرفت ...
فیلم خیلی سریع توی اینترنت پخش شد و من تبدیل شدم به یه فوق ستاره ...
پسری با بال های دو متری که میتونست پرواز کنه !!!
همه دوست داشتن مثل من باشن و منو خوشبخت ترین آدم دنیا میدونستن طوری شده بود که حتی از دور ترین نقاط میومدن تا باهام عکس بگیرن ...
خیلی حس خوبی بود که بچه های کوچیک رو بغل میکردم و میبردمشون تا آسمون ...
(...)
صبح که از خواب بلند شدم رفتم تا صورتمو بشورم. متوجه یه چیز عجیبی پشتم سرم شدم !!!
دوتا بال که طول هرکدومش به 2 متر میرسید و وقتی که راه میرفتم روی زمین کشیده میشد، خدایا این چیه !!!
چقدر قشنگ و فوق العاده هست ... سعی کردم تا یه حرکتی مثل پرنده ها بهش بدم که با یه حرکت سریع تمام برگه های روی میزم پخش شد ...
وای ...
از خوشحالی گریم گرفته بود که خدا چرا انقدر منو دوست داره، چون به هر کسی دوتا بال نمیده که پرواز کنه ...
بال های من شبیه بال های عقاب طلایی بود. خیلی قشنگ و زیبا تر ...
گفتم که باید چیکار کنم ؟
غذا چی باید بخورم ؟
میخواستم برم پیش دکتر، خندم گرفته بود. برم بپرسم اقای دکتر فرشته ها چی میخورن ؟
از دوستام کمک گرفتم و هر کسی یه چیزی میگفت و کمکم کردن تا یه لباس درست کنم واسه بال هام ...
واسم خرید میکردن و بهم رسیدگی میکردن ...
دستشون درد نکنه واقعا دوست های فوق العاده ای بودن ...
یه روز سعی کردم برم بیرون و پرواز کنم. تا اون موقع کسی منو ندیده بود ولی موقعی که رفتم و پرواز کردم یکی ازم فیلم گرفت ...
فیلم خیلی سریع توی اینترنت پخش شد و من تبدیل شدم به یه فوق ستاره ...
پسری با بال های دو متری که میتونست پرواز کنه !!!
همه دوست داشتن مثل من باشن و منو خوشبخت ترین آدم دنیا میدونستن طوری شده بود که حتی از دور ترین نقاط میومدن تا باهام عکس بگیرن ...
خیلی حس خوبی بود که بچه های کوچیک رو بغل میکردم و میبردمشون تا آسمون ...
(...)
ادامه مطلب کلیک کنید ...
طبقه بندی: اعتراف، داستان نویسی، تفاوت، خاطره نویسی، یک پله بالاتر، احساس نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: بال های قدرتمند، پسر پرنده، خوشبختی، خوشبخت ترین ادم دنیا، خوشبخت، بال های من، پرواز،