سلام ...
پ.ن : ببخشید این پست یکم خودشیفتگی توش بود. توی هر نوشته ای اغراق هست. پس به دل نگرین ...
طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: دریا، ساحل، اقای ایکس، والیبال، غذا خوردن، وزن، ورزش،
امیدوارم حالتون خوب باشه ...
امروز سعی کردم که نتم رو کم کنم. تا یکم به کارام برسم !!!
فوق العاده سخت بود !!!
ولی با شروع این روز سخت من تونستم با بهترین آدم زندگیم صحبت کنم ...
اصلا صحبت کردن باهاش طوریه که زمان از دستات خارج میشه و نمیدونی که ساعت چند میشه، طوری شده بود که من دوبار صبحانه ام سوخت و اصلا چیزی نخوردم
دیگه ظهر شده بود و تصمیم گرفتم ناهار بخورم و بعد درس بخونم. یکم وقت داشتم تا ظهر و تصمیم گرفتم لباسامو بشورم !!!
در حال شستن بودم که تلفنم زنگ خورد !!!
بابام بود. میگفت مرتضی بیا میخوایم بریم مهمونی خونه دایی !!!
داییم که دایی بابام میشه منم بهش میگم دایی، یه آدم فوق العاده شاد و واقعا از حرفاش آدم لذت میبره ...
کلا خوبه - زن داییم هم یه آدم فوق العاده مهربون ...
من خیلی مقاومت کردم نرم ولی گفتم زشته، برم دیگه ... آخه خیلی از فامیل ها دور هم جمع شده بودن که کم سابقه بود.
گفتم باشه ...
حالا من لباسم همه خیس ...
هعی ...
با هزار بدبختی بشین جوراب هارو خشک کن ...
بقیه رو داشتم ...
رفتم خونه و از اون اول محبتاش منو شرمنده کرده بود. یه طوری میشد که خجالت میکشیدم که نیومدم تا حالا خونشون ...
موقع ناهار شد ...
توی شمال وقتی کسی دعوتتون میکنه اگه شمالی باشه واقعا انقدر سفره رنگی میشه و انواع غذا ها، که دیووونه میشین ...
نمیدونین از کدومش بخورین !!!
مجبورین همرو یه تستی بکنین ...
من که به شخصه خیلی میخورم. شمال دعوت بشین میفهمین من چی میگم
دیگه خوردم !!!
یه فامیل داریم اینجا بهش میگم ایکس؛ این اقای ایکس 110 کیلو بود الان با هزار تا رژیم و پرهیز شده 99 کیلو که 100 نیست خیلی به این تاکید داره !!!
همیشه بهم میگه تو چرا چاق نمیشی ...
غذا رو تا خرخره خوردم و رفتم که بخوابم و تازه خوابم برده بود که مریم دختر عمم با لگد منو میزنه مرتضی بیا بریم دریا !!!
دریا !!!
بیخیال اخه ساعت 5 هم دریا ؟
گفت اره همه دارن میرن !!! منم میخواستم بپیچم، گفتم نه زشته - منم که دریا دوست دارم ( منو یاد بهترینم میندازه و حالمو عالی میکنه )
جالب اینجاست دختر عمم خیلی منو دوست داره طوری هست که اگه شیرنی بدن به همه یکی میگیره مگه بدین به مرتضی !!!
رفتیم دریا و اوایل خیلی شیک روی حصیر نشسته بودیم و صدای دریا رو گوش میدادیم و میوه میخوردیم و بعد من به ایکس گفتم بریم بدوییم گفت باشه من هر روز میدووم و ...
گفتم بیا بریم سر کم آوردن !!!
چه بلایی سرش آوردم رو نمیگم چون خودتون میدونین توی باشگاه چه بلایی سر من میارن
بعد باهاش مبارزه کردم. گفتم من وایمیسم منو بزن !!!
اقای کارته باز ...
خخخ ...
هیچی دیگه !!! کلا نفسش بالا نمیومد ...
بعد رسیدیم به شام که الویه بود کنار ساحل، واقعا الویه هم یه جوری درست کردن که فوق العاده خوش مزه بود ...
همه با یه ساندویچ سیر میشدن ولی من 3 تا خوردم و سیر نشده بودم با هندونه و خربزه متوقف شدم !!!
خخخ ...
اقای ایکس به من میگفت مرتضی چجوری وزنت کم میمونه !!!
میگم من هر روز ورزش میکنم ( کسی نمیدونه باشگاه میرم )
گفت من 1/4 تو نمیخورم...
آخه من 4 ساله وزنم 80 کیلو هست ...
همیشه همینم ...
خخخ ...
قدمم 1/90 همه میگن استاندارده ولی من میگم وزنم باید بیشتر باشه واسه همون همیشه میخورم که کم نشم ...
هیچی دیگه غذا رو خوردیم و من 1/5 ساعت تنها داشتم توی آب راه میرفتم. یعنی فقط تا زانوم تو آب بود ...
بعد با ایکس رفتیم والیبال بازی کردیم !!!
خیلی چسبید و کلا این اقای ایکس پایه مسخره بازی بود !!!
یعنی کارایی که منو این آدم انجام دادیم رو بخوام بگم 3 تا پست طول میکشه ...
خیلی خوبه ...
دوسش دارم. شبیه منه ....
مواظب خودتون باشین ...
تا ابد شاد باشید
دلاتون دریایی ...
یا مهدی ...
پ.ن : ببخشید این پست یکم خودشیفتگی توش بود. توی هر نوشته ای اغراق هست. پس به دل نگرین ...
کسایی که منو میشناسن میدونن که اونقدری نیستم که بخوام به رخ بکشم ...
خواستم ساده بنویسم واسه همون این شکلی در اومد و من هم نوشته هامو پاک نمیکنم !!!
به بزرگی خودتون ببخشین ...
+ چیزی که تموم شده یعنی تموم شده، اسرار به ادامه دادنش واسه هیچکس خوب نیست !!!
طبقه بندی: اعتراف، تفاوت، خاطره نویسی، موضوع آزاد،
برچسب ها: دریا، ساحل، اقای ایکس، والیبال، غذا خوردن، وزن، ورزش،