فصل بی رحمی نزدیک میشد، و او سایه بی رحمی را کم کم حس میکرد ...
او دربدر شده ای بود که هر لحظه را فرامیخواند تا چاره ای بیاندیشد ...
نم نم قطرات باران، یاد آور شروعی تازه بود ..
میخاست پرواز کند ...
پرواز به سمت اغوش زمستانی ...
پروازی همیشگی...
واهِمه ی بی رحمی اورا انقدر سست کرده بود که خدارا هر لحظه فریاد میزد و در دلش غوغا بود ..
غوغایی ناتمام ...
انگار قرار بود چیزی را گم کند برای همیشه و هیچ وقت پیدایش نکند..
فصل بی رحمی نزدیک است...
صدای پای پاییز ترسناک ترین صدایی است که بگوشش میرسد ...
واقعیتیست این تلخی...
پاییز را باید قبول کرد !
نویسنده : ...
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: پاییز، غم، پاییز غمگین، خدا، فصل پاییز، پاییز را باید قبول کرد، احساس نویسی،
او دربدر شده ای بود که هر لحظه را فرامیخواند تا چاره ای بیاندیشد ...
نم نم قطرات باران، یاد آور شروعی تازه بود ..
میخاست پرواز کند ...
پرواز به سمت اغوش زمستانی ...
پروازی همیشگی...
واهِمه ی بی رحمی اورا انقدر سست کرده بود که خدارا هر لحظه فریاد میزد و در دلش غوغا بود ..
غوغایی ناتمام ...
انگار قرار بود چیزی را گم کند برای همیشه و هیچ وقت پیدایش نکند..
فصل بی رحمی نزدیک است...
صدای پای پاییز ترسناک ترین صدایی است که بگوشش میرسد ...
واقعیتیست این تلخی...
پاییز را باید قبول کرد !
نویسنده : ...
تاریخ : 21 شهریور
طبقه بندی: احساس نویسی،
برچسب ها: پاییز، غم، پاییز غمگین، خدا، فصل پاییز، پاییز را باید قبول کرد، احساس نویسی،