سلام به روی ماه تکتکتون ....
امیدوارم حالتون خوب باشه ...
امروز فوق العاده عالیم ...
نمیدونم چرا !!!
شاید بخاطر روحیه ای بود که آخر دیشب گرفتم.
دیشب خیلی حالم خوب بود واسه همون یادم رفت نماز بخونم ( شرمنده ام حتی از گفتنش )
کل دیروز دنبال این بودم که حالم خیلی بد بشه تا یه پست قشنگ بنویسم.
ولی همه انرژی دادن
روز خوبی بود دیروز با همه اتفاق های ریز و درشتش ...
اما امروز ...
امروز حس دیونه هارو داشتم که از تیمارستان فرار کردن، کلا روز عالی جلو روم بود ...
از صبح که کارا های روزمره یعنی مسواک زدن بعدش شستن دستو صورت و بعدشم رفتم حموم آب یخ !!!
جاتون خالی هوای شمال کشور فوق العاده بوده این چند روزه ...
رفتم بیرون تا یه روز عالی رو با دوستام شروع کنم.
جدیدا خیلی بد قول شدم یعنی به دوستم قول داده بودم ساعت 10 پیششم باشم ولی 11 رسیدم !!!
امروز هم ماجرای من با دستگاه های خودپرداز جالب بود.
یه آدمی نگران اونجا بود بهم گفت ببخشید میتونین واسم پول واریز کنین و من بهتون نقدی بدم !!!
گفتم چقدر هست ؟ گفت 15 تومن !!!
گفتم چرا نمیشه عزیزم حتما !!!
یعنی عزیزم هم گفتم ...
5 سال از بابام بزرگتر بود و بازنشسته آموزش پرورش !!!
یه جورایی آشنا در اومد ...
خخخ ...
بعدش واسش پول واریز کردم و بهم 16 تومن داد !!!
گفتم چرا ؟
گفت کارمزد !!! گفتم بهم فحش بدین ولی اینو نگین ...
گفت خدا مادر زنتو واست نگه داره !!!
خخخ ...
واقعا چرا !!!
گفتم ممنون ...
رسیدم پیش دوستم که داشت میومد !!!
بیچاره تمام کارای منو انجام داده بود ...
خخخ ...
بعدشم فهمیدیم که 20 ساعت دیگه باید توی کارگاه باشیم تا ساعتمون تکمیل بشه !!!
یعنی این همه اومدن و رفتن من هیچ ...
رفتیم استاد رو قانع کنیم بهمون نمره کامل بده تا ما کارآموزیمون بیست بشه !!!
من 1 چهارم کلاس ها رو هم نرفتم. رغتیم تو و من اول شروع کردم به صحبت کردن !!!
یعنی جوری مخشو کار گرفتیم بهمون نمره کاملو داد ...
بعد گفت یکم سینم گرفته!!! همینو نیم ساعت حرف کردیم و کلاسم پیچوندیم
یعنی کافیه موج یکی رو درک کنی و در راستاش حرف بزنی... همه کار برات انجام میده
از اینجا ازش تشکر میکنم ...
دستت درد نکنه استاد عزیز ...
+ نصف شهریور گذشت ... هیچ نفهمیدیم ...
فکر کردن به مهر ماه باعث میشه هر روز سر درد داشته باشه ...
هعی ...
به قول یکی از دوستام وقتی کسی رو از ته قلب دوست داری؛ وقتی کنارت هست از ثانیه ثانیه هایی که نباشه میترسی و حالت همیشه بده ...
اگرم نباشه کلا بدترین زندگی رو داری ...
دوست داشتن قشنگ ترین و در عین حال بدترین حس دنیاست ...
اگه دچارش شدین هیچ راه برگشتی براش نیست، پس بجنگید و پیروز بشین ...
بهترینم، بهترینم بمون ...
دوست دارم
# برای ZADS
مواظب خودتون باشین ....
یا مهدی ...
طبقه بندی: تفاوت، خاطره نویسی،
برچسب ها: کارگاه، کارآموزی، استاد، نمره، حس خوب، دوست داشتن، علاقه،
سلام ...
امیدوارم حالتون خوب باشه ...
اگه بخوام جمع بندی کنم تا حالا انقدر اتفاق رو همزمان نداشتم ...
شنبه رفته بودم کارگاه واسه کارآموزی قرار شد بجای تلف کردن وقت بریم و دوره ببینمیم و با استادمون هماهنگ کردیم که این دوره هارو بریم و نمره کار اموزیمون در نظر بگیره ، خیلی هم خوشحال شد و استقبال کرد ...
کلا همیشه درحال پیچیدنم !!! این هفته سعی کردم برم ...
روزای خوبی کلا توی کارگاه داریم به تعبیر دوستام من نباشم کلا حال نمیده ...
یه دوستی دارم که کلا به خاطر من اومده بود و پایه همه مسخره بازی ها هست، خداروشکر هوا گرم شده و استاد بهمون میگه همون تو ساکت بمونین !!!
هه ... ساکت بمونین !!!
همه داشتن یه کاری میکردن که وقت بگذره منم که کلا همیشه فکرای پلید توی سرم هست. فقط باید دستم رو دراز کنم و یکیشون رو بردارم ...
حالا منو تصور کنین ؛ لباس کارگاهی پوشیده بودم که انقدر تنگ بود دکمه های آخرش به زور بسته میشد و سرمه ای رنگ بود. واسه من نبود واسه کارگاه بود از توی اتاق پیچونده بودم ...
یعنی دقیقا شبیه مانتو کوتاه شده بود !!! خخخ ...
گفتم اینجا یه اهنگ کم داره گوشی بچه هارو گرفتم وصل کردم به سیستم صوتی کارگاه...
یه اهنگ توپ گذاشتم و کل اونجا ترکید ( توی گوشی خودم همش علیرضا آذره )
رفیقم حالش خوب نبود.رفتم و یه مشت محکم بهش زدم !!! وقتی بلند شد و منو دید یه سره داشت میخندید ...
بعد بهم گفت ؛ بیشعور تر از یه ادم بیشعوری
بعد از این که با تمام ابزار هایی که توی کارگاه بود کارم تموم شد ( جوشکاری ، سنگ زنی ، بالابر های برقی ، مدل های اموزشی و ... )
گفتم برم بچه هارو اذیت کنم ...
رفتم از یخچال یه بطری اب برداشتم. ( توی بطری هنوز یخ داشت )
ریختم روی بچه ها و همرو خیس کردم بعد این موشک از در رفتم بیرون !!!
استادمون منو دید گفت چیکار میکنی ؟؟؟
بطری توی دستم بود گفتم هوا گرمه بچه ها تشنه ان میرم آب بیارم واسشون ...
رفت داخل جاتون خالی بچه ها این خیار منو فروختن !!!
یه جوری شده اصلا استادش میخواد باهام جدی صحبت کنه خندش میگیره ...
یبار بین استراحت با یکی از دوستام برنامه چیده بودم بریم واسه خودمون حاضر بزنیم و بریم !!!
یعنی اوج پرویی بود خدایش ...
خخخ ...
کلا چند روز نشده رفتم به گند کشیدم اونجارو - دیروز داشتم قوانین کارگاه رو میخوندم. 13 مورد بود. فهمیدم که من همشون رو زیر پا گذاشته بودم ...
سه روز خوب بود ببینم هفته بعد چی میشه ...
انصافا حاشیه هارو کنار بزاریم خیلی بار آموزش داره و واقعا ادم همه جهاتش رو قوی میشه ...
یه روز استاد منو کشید بیرون تا یه کاری انجام بدم !!!
گفته بود روی یه تسمه اندازه گذاری کنم و سوراخ کاری و رزوه کنم !!!
همه داشتن یه جا کار میکردن من اینور داشتم ساکت و کاملا جدی کار انجام میدادم ...
خخخ ...
استاد خوبیه نمیزاره ادم بیکار باشه ...
درسته با بعضی ابزار ها تا حدودی کار کردیم ولی دوره ای میشه و با امکانات بالا تر میتونیم کار کنیم ...
خیلی به نظرم دوره هاش خوبه ...
من اصلا نمیخواستم اینارو بگم ...
بیخیال ...
اصلا نمیدونم چی شد !!!
پست من باید یه پست نارحت کننده میشد ...
خخخ ...
الان من نارحتم ... خخخ ...
همیشه خیلی چیزا توی ذهنم هست که دوست دارم بنویسم ولی وقت نمیشه ...
همیشه باید بگم؛ بزاریم واسه بعد ...
مواظب حال قشنگتون باشین ...
ببخشید با بعضی از حرفام ناراحت میشین ، قصد بدی ندارم فقط لبخند روی لبتون هست ...
قشنگی های دنیاتون دوبربر ...
یا مهدی ...
طبقه بندی: خاطره نویسی،
برچسب ها: کارگاه، فنی و حرفه ای، کارگاه اموزشی، کار اموزی، روزای خوب، روز های خوب، خاطره نویسی،