حرف های درگوشی

wake me up...wake me up when all is done

تصمیم!

حالا که دارم به مطالب وبلاگ فکر می کنم به این نتیجه رسیدم که هیچ چیز با ارزشی ننوشتم... انگار نوشتن یادم رفته اما من این طوری نبودم من همیشه آماده نوشتن بودم همیشه چیز هایی رو که نمی تونستم بگم رو به راحتی می تونستم بنویسم. نمی دونم چی شد؟فکر کنم تقصیر خودمه.شاید تنبلی کردم.شاید کوتاهی کردم. چون دیگه انگار دستم با نوشتن راحت نیست. گاهی وقت ها چیز هایی به ذهنم می رسه اما موقعی که پای نوشتن وسطه انگار همشون از من فرار می کنن...قبلا این طوری نبود.
حالا می خوام دوباره بنویسم و اصلا اهمیت ندم که کسی می خونه یا نه.الان با این بیماری که تازگی من و اسیر خودش کردم از خیلی چیز ها بریدم... از آهنگ نوشتن.از گیتارم.از کتاب خوندن.از درس.دیگه کافیه...
می نویسم.باید بنویسم.
می رم تو دفتر هام تو تو تیکه کاغذ های آس و پاس تو اتاقم تو My document کامپیوترم دنبال داستان های نیمه کارم می گردم تا تمومشون کنم... 




موضوع: منی که زنده ام،

[ چهارشنبه 7 فروردین 1392 ] [ 08:40 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

حرفای احمقانه

من الان خیلی خوش حالم.راستش از پنج شنبه شب همین طوریم...
نمی دونم آیا درسته این قدر خوش حال باشم؟ بی جنبه بازی نیست؟
نمی دونم به من اون شب خوش گذشت و فکر کنم برای کسی به سنه من طبیعی هست... اما گاهی یک فکری...!
+احساس می کردم بزرگ شدم...احساس می کردم یک شخصیت مستقل جالب دارم.
+خیلی خوش اخلاق بودند!هر دوشون...
+می دونم خیلی پست احمقانه ای گذاشتم!




موضوع: منی که زنده ام،

[ شنبه 21 بهمن 1391 ] [ 02:46 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

دیگه خودمو دست کم نمی گیرم!

دیگه خودمو دست کم نمی گیرم.من تلاش کردم.کارهایی رو کردم که کسه دیگه ای نکرده شاید عالی نباشند اما داره بهتر می شند...مطمئنا آهنگ هایی که الآن می نویسم خیلی بهتر از 4 سال پیشه...من این کارو با یکی از دوستام شروع کردم اما تنها دارم ادامش می دم...



موضوع: منی که زنده ام،

[ سه شنبه 26 دی 1391 ] [ 04:37 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

روح

معلم جبرمون یک ربع از وقتمون رو با سوال اشتباه گرفته سوالای سه پیچ داده وقتمونم کم داده...
به روح اعتقاد داره؟کنجکاوم!




موضوع: منی که زنده ام،

[ چهارشنبه 13 دی 1391 ] [ 01:12 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

ادبیات

فردا امتحان ادبیات دارم.خیلی ذوق کردم.کاش به جای درس های وحشتناکی مثله حسابان و جبر رو عربی و هندسه(ای خدا!) هر روز باید ادبیات می خوندیم. منظورم این نیست که حتما توش خوبم یا چیزی...فقط دوسش دارم!



موضوع: منی که زنده ام،

[ یکشنبه 10 دی 1391 ] [ 09:25 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

سجاده و طرحش

نمی دونم چرا یاد پدربزرگم افتادم...
یاد سجاده و طرحش...
داستانی هایی که  از روی طرح سجاده اش برای من می بافت.




موضوع: منی که زنده ام،

[ پنجشنبه 7 دی 1391 ] [ 02:08 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

اگه بفهمه!

می خوام به روی خودم نیارم اما اینکه هر روز می تونم ببینمش بزرگترین نقطه مثبت زندگیمه...
می خوام به روش نیارم اما موقعی که ناراحته من بیشتر از اون چیزی که فکر می کنه ناراحتم...
گاهی وقت ها بی دلیل دستاشو می گیرم بعد رهاش می کنمو
اگه بفهمه...اگه فقط بفهمه...




موضوع: منی که زنده ام،

[ پنجشنبه 23 آذر 1391 ] [ 03:23 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

زمان

یک دوست خیلی قدیمی دوران دبستان منو تو فیس اد کرده...
اول با هم دوست بودیم بعد یه سری مسائل پیش اومد که زیاد باهم رابطه نداشتیم. بعد ها حتی دیگه ازش خوشم هم نمیومد نمی خواستم ببینمش.هر کاری می کردم که ازش دوری کنم. ما از اون شهر رفتیم و من هم دیگه ندیدمش...
وقتی درخواست دوستیشو دیدم یاد اون موقع افتادم که ازش متنفر بودم (یه جورایی!) و خواستم بزنم NO که متوجه شدم یادم نمی آد چرا ازش متنفر بودم!
می بینی بازی زمان رو؟




موضوع: منی که زنده ام،

[ یکشنبه 28 آبان 1391 ] [ 03:32 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

من تقسیم بر دو

من یه خود درگیرم.
انگار دو نفر  تو وجودم هستند که تموم مدت با هم دعوا دارند. یکی شون یه آدم بی فکره الکی خوش حال دیوونه است و اون یکی هم یه یارویی که همش داره اون خوش حاله رو نصیحت می کنه. باهاش دعوا می کنه و از کارای اون طفلک خجالت می کشه....
گیر کردم من بین این دو تا.




موضوع: منی که زنده ام،

[ دوشنبه 27 شهریور 1391 ] [ 01:21 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

.؟.

من می تونم ببخشم اما نمی تونم فراموش کنم...
می تونم ببخشم که به حرفام گوش ندادی که نظرم برات مهم نبود این که بهم زور می گی و اینکه به احتمال زیاد داری زندگیم رو برام انتخاب می کنی اما مطمئن باش که
من نمی تونم
فراموش کنم که نادیده ام گرفتی که تحقیرم کردی اینکه جوری رفتار کردی که انگار برده اتم و اینکه به احتمال زیاد داری زندگیم رو خراب می کنی.
هر کی می خوای باش.دوستمم داری که داری. این ها برای صلاح خودمه که هست.من کوتاه اومدم.
بخشیدم اما فراموش کردن کار من نیست.
حتی اگه راست بگی و من زندگی خوبی داشته باشم همیشه افسوس می خورم که شاید اون طوری....
و اگه بدبخت شدم همیشه می گم که تو باعثش هستی.
شوخی ام ندارم باهات.




موضوع: منی که زنده ام،

[ پنجشنبه 23 شهریور 1391 ] [ 10:06 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

این پست عاشقانه نیست!

هیچ وقت تو این که دوستم داری شک نکردم و هیچ وقتم شک نکردم که لج بازی و می دونم که گاهی لجه منو که در میاری اصلا از شادی میری هوا!
می دونم که اگه دنیا رو بگردم بازم کسی رو پیدا نمی کنم که منو به قدری که تو دوست داری دوست داشته باشه!
اما...
تو خوبی منو می خوای اما راهت غلطه من اینو می دونم. باعث می شی گریه کنم جوری که هیچ وقت نکردم. دوست داشتنت خیلی وقت ها باعث عذابه منه.
منو نمی فهمی.اصلا نمی فهمی. سعی هم نمی کنی که بفهمی. منم درست حرفات حالیم نمی شم اما لااقل سعی می کنم...می کردم.
می دونی تازگی ها بریدم که فقط منم که حرفای اون یکی رو ترجمه می کنه!!!!
هر چی می نویسم انگار خالی نمی شم. آخه تو تنها تکیه گاه منی.چرا این جوری می کنی؟
دست خودم نیست. دوست دارم. خیلی هم دوست دارم. منو اذیت نکن. خواهشا....
---------------------------------------------------------------------
این پست عاشقانه نیست. شوخی ام نمی کنم!نیست به جون خودم...




موضوع: منی که زنده ام،

[ سه شنبه 21 شهریور 1391 ] [ 12:37 ق.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

برکه ی آروم من

به برکه که نگاه می کنم آسمون رو می بینم. تصویر آسمون رو....
می دونم که این طوری نمی مونه.کافیه یک سنگ بندازم توش تا آسمون ناپدید شه.
اما باید این کارو بکنم؟آیا باید توی برکه آروم سنگ بندازم؟؟
نمی دونم. فکر کنم خودم رو نمی شناسم.یا اینکه خودم رو از هر کسی کمتر می شناسم!
سنگ تو دستمه.آسمون بالای سرمه. برکه زیر پامه.و دودلی توی قبلم.
 




موضوع: منی که زنده ام،

[ جمعه 10 شهریور 1391 ] [ 03:14 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

فکر میکنم

فکر می کنم.
به چیز هایی که نباید فکر کنم.
باید هایی که باید درباره ی درستیشون فکر کنم.
و باز
فکر می کنم.
به چیز هایی که نباید فکر کنم
و
.
.
.




موضوع: منی که زنده ام، وقتی از غربت ایام دلم می گیرد،

[ دوشنبه 12 تیر 1391 ] [ 08:19 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

... تنهام

شاید احمقانه باشه اما موقعی هایی که شبا می رم بیرون و تو ماشین تو ترافیک می مونم احساس آرامش می کنم. اون همه ماشین اون همه آدم اون همه صدا و بعد یادم می ره که خودم چقدر...



موضوع: منی که زنده ام، وصیت نامه یک زنده،

[ شنبه 10 تیر 1391 ] [ 03:35 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

تو بیگناهی اصلا

دیگه سرزنشت نمی کنم. حالا که نگاه می کنم می بینم حق داشتی بین منو تو این همه راهه که نمی شه اصلا انتظار اینو داشت که بخوای منو درک کنی. فکر کنم من توقع زیادی داشتم. شاید من همه چی رو بد برداشت می کردم. نه اصلا تقصیر تو نبود. من مقصرم فقط خودم. تو بیگناهی.
فکر کنم اصلا منظوری نداشتی. با اون حرفات که نمی خواستی من آسیب ببینم که!نمی خواستی که غرورم بشکنه که!نمی خواستی که ناراحتی مو ببینی که! نه بابا اصلا!





موضوع: منی که زنده ام،

[ جمعه 9 تیر 1391 ] [ 05:13 ب.ظ ] [ sonnykeepgo ]

[ نظرات() ]

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات