منوی اصلی
حکمت و حكایت
شفیعی مطهر شخصیت کمیاب و کیمیا و نادری است که تسلط ستایش انگیزی بر کلام دارد. ما هنوز کسی با این لیاقت قلمی در ایران نمی شناسیم.
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 21 فروردین 1398 08:38 ق.ظ نظرات ()

    فدا گردیم و فردا را بسازیم
     
    #شفیعی_مطهر


        چکید از آسمان یک قطره باران       

        فرو افتاد بر سیلی خروشان  

     

        به قطره گفت سیل خشم آگین

       که :هستی تو حقیر و خُرد و مسکین

     

       ولی من سیل وحشت آفرینم         

      همه ویرانگر روی زمینم

     

        به ره هر چیز را نابود سازم         

      گذرگاه زمین را رود سازم

     

        بنا و خانه و باغ و درختان    

        به یک حمله کنم با خاک یکسان  

        

         به شهر و روستا ناگه بتازم    

        سراسر شهر را ویرانه سازم

     

         همه از هیبت من بیمناک اند  

        ز بیم یورش من در هلاک اند

     

         در این دم قطره سر بر کرد آرام

        که : ای خودکامه سیل سرکش و خام

     

        منم یک قطره اشک پاک و ریزان  

        چکیده از نگاه خیس باران

     

        من از چشم تَرِ  ابری چکیدم    

       به عشقی این سفر را بر گزیدم

     

        به عشق روح بخشیدن به این خاک  

        صفا و خرّمی دادن به افلاک

     

        طراوت می دهم خاک عطشناک  

        گل و سبزه بر آرم از دل خاک

     

        لبان خشک ریشه روح بخشم  

        صفا بر ساقۀ مجروح بخشم

     

        لبان خشک صحرا تَر کنم من   

       و زرعِ زارعان را زر کنم من

     

        تویی محصول رگباری پریشان   

        فرو باریده با رعدی خروشان

     

        تویی سرکوبگر من اهل رویِش  

        تویی توفنده و من پای پویِش

     

        تو ویران می کنی امّا من آباد   

       تو زندان می کنی امّا من آزاد

     

        تو مرگ آری ولی من زندگانی  

        تو وحشت آفرینی من امانی

     

       تو و قدرت من و مهر و محبّت

      تو و خودکامگی من عشق و رحمت

     

       جهان را سبز می خواهم تو تیره  

        بشر را خِیر می خواهم تو خیره

     

       نگاه من صفای صبحگاهی است  

      پگاه تو همه غرق سیاهی است

     

       تو گر خشم و خشونت واگذاری  

       توانی در دل ما پا گذاری

     

       تو هریک قطره ات یک دُرِّ ناب است

        برای دشت های تشنه آب است

     

       تو چون من می توانی جان ببخشی  

        بر اوج آسمان دل  درخشی

     

       ز کین تا مهر تو یک گام  راه است

       پس از ظلمت سرای شب پگاه است

     

       بیا در آینه  ایثار  بینیم        

        برای ریشه ها رشد آفرینیم

     

        بیا جاری شویم و جان ببخشیم  

        صفا بر سبزه و انسان ببخشیم

     

        فدا گردیم و فردا را بسازیم    

      جهان پر سبزه و زیبا بسازیم

                   —---------------------------------------------------
    برای دیدن دیگر آثار این قلم به کانال تلگرامی «گاه گویه های مطهر»بپیوندید :

    telegram.me/amotahar

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 20 فروردین 1398 07:43 ق.ظ نظرات ()

    داستان کوتاه

    ادعای آدم بودن

    ﻋﮑﺎﺱ: می توﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﯾﻪ ﻋﮑﺲ ﺑﮕﯿﺮﻡ؟
    ﭘﺴﺮ: ﮐﻪ ﭼﯽ ﺑﺸﻪ؟
    ﻋﮑﺎﺱ: ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻦ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺭﻧﺠﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺗﻮ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎ ﺭﻭ ﮐﻮﻟﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ!
    ﭘﺴﺮ: می توﻧﯽ ﺑﻬﻢ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯽ؟
    ﻋﮑﺎﺱ: ﭼﻪ ﮐﻤﮑﯽ؟
    ﭘﺴﺮ: ﮐﻤﺮﻡ ﺩﺭﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ. می توﻧﯽ ﺑﻪ ﺟﺎی ﻋﮑﺲ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﻣﻮ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻨﺖ ﮐﻨﯽ؟
    ﻋﮑﺎﺱ: ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ عجله ﺩﺍﺭﻡ!


     همه می تونن ادعای آدم بودن بکنن، ولی هر کسی نمی تونه آدم باشه؛ دنیای ما این چنین است!!!

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر دوشنبه 19 فروردین 1398 10:12 ق.ظ نظرات ()

    کار شما چیست؟ 


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر دوشنبه 19 فروردین 1398 05:48 ق.ظ نظرات ()

    نمونه ای از #وضعیت_اسفبار کشور در زمان #قاجارها

    گفته می شود بر اساس اسناد موجود در وزارت خارجه اتریش ، #ناصرالدین شاه تصمیم گرفت مسافرتی به جنوب کشور و شهر شیراز داشته باشد . حاکم شیراز می گوید: 

    اعلی حضرت هر وقت بخواهند می توانند تشریف بیاورند، اما ما نمی توانیم امنیت جانی ایشان را تامین کنیم و در مسیر راهزنان هستند و احتمال آسیب دیدن وجود دارد ! 

    به خاطر همین شاه هیچ وقت شیراز نرفت !!!!
    بعد از مدتی خواست به مازندران سفر کند که همین مشکل در مسیر مازندران هم بود .
    همچنین بر اساس سند دیگری زمانی که شاه به اتریش سفر کرده بود و با پادشاه آن کشور ملاقات داشته ، شیفته #همسر_شاه اتریش می شود که ( سی سی ) نام داشته و به گارد اتریشی که در کنارش ایستاده بود می گوید: 

    محرمانه به شاه بگو من این زن را به 5 هزار پاوند انگلیسی می خرم !!!!

    #منبع : #خاطرات_اصلان_افشار


    @danaeeii

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 18 فروردین 1398 07:45 ق.ظ نظرات ()

    #داستان خانم معلم

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • زنده باد انسانیت! 


    ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻗﻢ ﻃﻠﺒﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮﺩﻡ که ﻓﻘﻂ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﻢ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ، ﺑﺎﻓﻀﯿﻠﺖ ﺍﺳﺖ! ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﺑﺎ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ ﺷﺪﻡ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﻗﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻏﯿﺮ ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ! ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﺷﯿﻌﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﻁ ﺍﺻﻠﯽ می دانستم. 

    ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﻋﺮﺑﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﺳﺎﯾﺮ ﻓﺮﻗﻪ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﻫﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﯾﺎﻓﺖ می شود! 

    ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﺍﺭﻭﭘﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﻭﺍﻗﻒ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺳﺎﯾﺮ ﺍﺩﯾﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ ﻫﺴﺖ! ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﮊﺍﭘﻦ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺭﺥ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﻓﻀﯿﻠﺖ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻭ ﻣﮑﺎﻥ ﻭ ﻧﮋﺍﺩ ﻭ ﻣﺬﻫﺐ ﻭ ﺭﻧﮓ ﻧﯿﺴﺖ

    ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺬﺍ ﺑﻪ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻧﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺷﻠﻮﻍ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺟﺎﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺳﺮﯼ ﺯﺩﻡ! ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﻌﺪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﯾﺎﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺳﺎﮐﻢ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ! ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺎﮐﻢ ﻫﻤﺎن جاﺳﺖ ﻭ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ، ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: 

    ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺎﮐﺖ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﯼ ،ﺑﺎ ﺍین که ﻭﻗﺖ ﺩﻧﺪﺍﻧﭙﺰﺷﮑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ! 

    ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ :

    ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﺟﺮ ﺑﺪﻫﺪ! 

    ﻭﻟﯽ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ که ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻣﻌﺘﻘﺪﻡ! زنده باد انسانیت! 

    خلیل‌ رفاهی

    ✅ @Top_p

    آخرین ویرایش: شنبه 17 فروردین 1398 07:49 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر چهارشنبه 14 فروردین 1398 07:33 ق.ظ نظرات ()

     عکس العمل

    چنگیز خان مغول بعد از جنایاتی که در نیشابور  کرد، به همدان رفت. یک روز مردم همدان را خواست، گفت: 

    از شما یک سوال دارم، اگر خوب جواب دادید، در امان هستید و گرنه در این شهر سیل خون جاری می کنم.
    سپس پرسید: آیا من از طرف خودم آمده ام یا از طرف خدا؟ 

    مردم سکوت کرده، کسی جرأت حرف زدن نداشت. ناگهان چوپانی پیش آمد و گفت:
    جناب عالی نه از طرف خدا بلکه تو را اعمال ما آورده است. ما برای مردم دانشمند و با تقوا احترام قائل نشدیم و به مردم فرومایه و پست احترام گذاشتیم؛ لذا عمل ما یک عکس العمل داشت و آن آمدن تو بود!!


    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر سه شنبه 13 فروردین 1398 06:52 ق.ظ نظرات ()

    ✳️تیمور لنگ در آرامگاه فردوسی


    آورده اند که تیمور لنگ پس از فتح خراسان بر سر آرامگاه فردوسی رفت و بر وی درشتی نمود.
    معینی کرمانشاهی شاعر کرد زبان کشورمان این داستان را این گونه به نظم درآورده است:
    یکی قصه نغز دارم به یاد
    که جایش در این جا چه خوش اوفتاد
    که تیمور ، با لشگر و بانگ کوس
    زمانی که بگذشت از خاک توس
    سر گور فردوسی نامدار
    فرود آمد از باره راهوار
    نگاهی بر آ ن گور پر نور کرد
    به نخوت خطایی بر آن گور کرد
    سخنور چنین گفته آورده بود (یعنی فردوسی گفته بود)
    چو ایران به توران ظفر کرده بود
    سر از خاک بردار و توران ببین
    به کام دلیران ایران زمین
    ولی چون که تیمور این بیت خواند
    چنین پیش و پس، نام ها را کشاند
    سر از خاک بر دار و ایران ببین
    به کام دلیران توران زمین
    سپس گفت، آرید شهنامه را
    ببینم به فالی چه گوید مرا
    ببینم چه شعری برای جواب
    ز فردوسی آید به صدر کتاب
    چو تیمور شهنامه را بر گشود
    جواب این چنین بر سر صفحه بود
    چو شیران برفتند از این دیار
    کند روبه لنگ اینجا شکار

    آخرین ویرایش: سه شنبه 13 فروردین 1398 06:53 ق.ظ
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر دوشنبه 12 فروردین 1398 09:11 ق.ظ نظرات ()

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
  • سیدعلیرضا شفیعی مطهر یکشنبه 11 فروردین 1398 08:30 ق.ظ نظرات ()


    (اول شعر سیمین بهبهانی)


    مشاعره چهارنفره


    من اگر کافر و بی دین و خرابم، به تو چه؟
    من اگر مست می و شرب و شرابم، به تو چه؟

    تو اگر مستعد نوحه و آهی، چه به من؟
    من اگر عاشق سنتور و ربابم، به تو چه؟

    تو اگر غرق نمازی، چه کسی گفت چرا؟
    من اگر وقت اذان غرقِ به خوابم، به تو چه؟

    تو اگر لایق الطاف خدایی، خـوش باش
    من اگر مستحق خشم و عتابم، به تو چه؟

    دنیـا گر چه سراب است به گفتار شما
    من به جِد طالب این کهنه سرابم، به تو چه؟

    تو اگر بوی عرق می دهی از فرط خلـوص
    و مـن ار رایحـهٔ مثل گلابم، به تو چه؟

    من اگر ریش، سه تیغ کرده ام از بهر ادب
    و اگر مونس این ژیلت و آبم، به تو چه؟

    تو اگر جرعه خور بادۀ کوثر هستی
    من اگر دردکش بادۀ نابم، به تو چه؟

    تو اگر طالب حوری بهشتی، خب باش
    من اگر طالب معشوق شبابم، به تو چه؟

    تو گر از ترسِ قیامت نکنی عیشِ عیـان
    من اگر فارغ ازین روز حسابم، به تو چه؟

    *****

    (جواب میثم صفرپور به سیمین)

    کفر و بی دینی ات ای یار، به ما مربوط است
    بشنو این پند گهربار، به ما مربوط است

    تو که با لهو و لعب در پی مستی هستی
    می کنی جمـع گرفتار، به ما مربوط است

    بی خیالت بشـوم بارش طـوفان بلا
    می رسد از در و دیوار، به ما مربوط است

    آنچه آمـد به سر طایفـهٔ نـوح نبی،
    می شود واقعه تکرار، به ما مربوط است

    من اگر لایق الطاف خـدایم، به تو چه؟
    تو کنی جامعه بیمار، به ما مربوط است

    تو اگر می بخوری در پس خانه، چه به من؟
    گر بیایی برِ انظار، به ما مربوط است

    تو به این کوه گُنه، عامل شیطان گشتی
    شده ای نوکر دربار به ما مربوط است

    گـر نبنـدیم بر پـوزۀ او قـلاده
    می درد همچو سگ هار، به ما مربوط است

    گر تو سوراخ کنی کشتی این جامعه را
    می شود غرق، به ناچار به ما مربوط است

    مست کن لیک نبینم که تو مستی کردی
    عربده، کوچه و بازار، به ما مربوط است

    تو که با چنگ و ربابت همهٔ مـردم را
    می کنی مستعد نار، به ما مربوط است

    به جهنم که خودت را بکشی در خانه
    در خیابان بزنی دار، به ما مربوط است

    دین من داده اجـازه که دخالت بکنم،
    تا نبینم ز تو آزار، به ما مربوط است

    امر معروف کنم، نهی ز منکر بپـذیر
    تا ابد، ترمز اشرار، به ما مربوط است

    ******

    (جواب "صادق.ع.بیقرار" به میثم صفرپور)

    بشنو این شعر صفرپور، به تو مربوط است
    لحن تند و کمی ناجور، به تو مربوط است

    کفر و بی دینیِ سیمین و من و آن، چه به تو؟
    شهوت زاهـد مغرور، به تو مربوط است

    اگر از ساز نداری دل خوش، خب تو نرقص
    رقصِ با سازِ خودت جور، به تو مربوط است

    مستی و عیش و کمی باده تو را حاجت نیست
    کِیف با منقل و وافـور، به تو مربوط است

    اگر از شعـر رسد بارش طـوفـان بلا
    مردن و خفتنِ در گور، به تو مربوط است

    قصـهٔ نوح نبی، وَهـمِ قشنگی است ولی
    قصهٔ "هاله ای از نور"، به تو مربوط است

    ریش در ریش، به اندیشـهٔ ما زخم زدید
    ملّتی گُنگ و کَر و کور، به تو مربوط است

    تو اگر لایق الطاف خـدایی، خوش باش
    باغ و فاحشکدۀ حور، به تو مربوط است

    در و دربار که دستِ تو و همکیشان است
    نوکر و ناظر و منظور، به تو مربوط است

    تو دم از پوزه و قلاده زدی؟ شرمت باد
    پوزه و گرمیِ آخور، به تو مربوط است

    چهارده قرن شده کشتی این جامعه غرق
    قایق صید و پُر از تور، به تو مربوط است

    می کنم مست ببینی که چـه بی آزارم
    اذیت و عربده و زور، به تو مربوط است

    تو که بیزار ز چنگی و ربابی، چه به من؟
    به عزا، عرعرِ شیپور، به تو مربوط است

    من اگر خانه بمیرم چه به تو؟ در کوچه
    کشتن مردم رنجور، به تو مربوط است

    دین تو داده اجـازه که دخالت بکنی؟
    دخل در مقبره و گور، به تو مربوط است

    امر معـروف تـو از جاهلی و نادانی است
    رسم اعراب شَل و کور، به تو مربوط است

    ***

    جواب علیرضا اعلمی به صادق.عین بی قرار


    خانه ی فکر تو دیجور، به ما مربوط است
    ادب از دست تو رنجور، به ما مربوط است!

    ظلمت کفر تو بر شانه ی شهرم پیداست
    زخمه ی بال و پر نور به ما مربوط است!

    گوشت ارزانی هر ساز ولی در خلوت
    قیل و قال دف و طنبور به ما مربوط است!

    تا دم مرگ بیفت از هوس مستی خویش
    نقل عریانی انگور به ما مربوط است!

    خیمه، در ظلمت اوهام زدی رو خوش باش!
    خدشه بر بارگه نور، به ما مربوط است!

    ریشه در روشنی دین محمد داریم
    تیشه در دست تو مزدور، به ما مربوط است!

    چهارده قرن به خونش بر جان پروردیم
    لغز دشنه و ساطور به ما مربوط است!

    تو منال از غم تور، ای سر و جانت همه صید!
    پهن کردی اگر این تور، به ما مربوط است!

    تو از آبشخور فکرت به حد مرگ بنوش
    زان کنی عربده و اور به ما مربوط است!

    دین من گفت که ظلمت پی تکثیر آمد
    هین!به پا داشتن نور به ما مربوط است!

    پشت دیوار خرد، سنگر جهال شده است
    دفع هر فتنه به هرجور به ما مربوط است...

    داوری با شماست

    صلوات

    آخرین ویرایش: - -
    ارسال دیدگاه
تعداد صفحات : 4 1 2 3 4
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات