آزادگان بهبهان

azadegan-behbahan.jpg

بنام خداوند شور آفرین                           خداوند والفجر و فتح المبین

خداوند آنها که پرپر شدند                        شب آتش و خون کبوتر شدند

خداوند موسی ، خداوند نوح                    خداوند شبهای فتح الفتوح

بنام خدایی که نور آفرید                        شب حمله عشق و غرور آفرید

خداوند گردان قایق سوار                       خداوند شیران شب زنده دار

بنام خداوند حال و قدیم                         خداوند شبهای هورالعظیم

خداوند دستان ذکر و دعا                      خداوند مجنون خیبر گشا......

وبلاگ آزادگان بهبهان به یاری حق تلاش دارد در جهت ترویج فرهنگ شهادت و ایثار طبق سفارشات امام خمینی (ره) و بر اساس رهنمود های مقام معظم رهبری فعالیت نموده و  هیچ گونه وابستگی به جناح ها و گروهایی سیاسی موجود در کشور ندارد. یاد اوری خاطرات دوران با شکوه دفاع مقدس و بیان خاطرات عرفانی و غرور افرین آزادگان سرافرازو یاد اوری سخنان حکیمانه ی سید آزادگان مرحوم حاج آقا ابوترابی از اهداف اصلی این وبلاگ می باشد. امید است در این راستا پیشکسوتان خون و شهادت و ایثار مارا یاری نمایند. واسلام

مدیریت وبلاگ آزادگان بهبهان.

                                                          نظر یادتون نره


[ شنبه 30 خرداد 1394 ] [ 01:41 ب.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]

http://uupload.ir/files/8o9w_260102.jpg

اعزام به بیمارستان موصل

یازدهم ماه رمضان بود. درد گلو بخاطر لوزه خیلی اذیتم می کرد. پزشک اردوگاه سرانجام توانست عراقی ها را قانع کنند که مرا به بیمارستان موصل ببرند تا لوزه ام را عمل کنم. خوردن غذا برای بسیار سخت شده بود. دربیمارستان موصل  لوزه ام را عمل کردند . بعد از عمل به دلیل اینکه گلویم زخم بود قادر به خوردن غذا نبودم در چنین مواردی به بیمار بستنی یا فرنی و یا چیز خنکی می دهند تا زخم گلو بهبودی یابد. من هر قدر که به پرستار اصرار می کردم و می گفتم که نمی توانم چیزی بخورم باید بستنی یا چیز خنکی بخورم توجه نمی کرد. به سرباز عراقی می گفتم اما اصلا متوجه نبود شاید هم اجازه نداشت. هنگام افطار سربازی را دیدم که می خواست افطار کند به او گفتم دلش به حالم سوخت و برایم یخ در بهشت آورد. با خوردن آن کمی وضعیت گلویم بهتر شد برای آن سرباز روزه دار دعا کردم . پیدا بود که رگه هایی از ایمان و انسانیت در وجودش هست.

تا زمانی که در بیمارستان موصل بودم  هر کاری می کردم نمی توانستم غذا بخورم تا اینکه بعد از چند روز مرا به  درمانگاه اردوگاه آوردند  آنجا بچه ها برای من با شیر خشک فرنی درست کردند . این همان غذایی بود که برای گلوی من مناسب بود. حدودا یازده روز از ماه رمضان را به همین شکل سپری کردم تا اینکه از بیمارستان مرخص شدم و به آسایشگاه برگشتم. در بین دوستان خوب و با صفا. کسانی که هم پرستار بودند ، هم دوست ،هم برادر و اصلا همه کس و کار آدم. در کنارشان  روز های سخت راحت تر سپری می شد. بعد از آن گرفتن روزه را آغاز کردم.


[ جمعه 19 اردیبهشت 1399 ] [ 01:24 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]

http://uupload.ir/files/6ljz_img-20170424-wa0031.jpg


دعا و توسل در رمضان   

تیرماه سال ۶۰برابربااولین ماه مبارک رمضان دردوران اسارت بود.حس وحال معنوی خاصی بین بچه هادراردوگاه موصل یک قدیم ( موصل دو) حاکم بود.باهمه محدودیتها ومحرومیتهاکم کم خودرابرای احیاء شب های قدرآماده می کردیم.وارد است که دعای جوشن کبیررادرشبهای قدرمی خوانندتاازبلایا ومعاصی دورباشند.چون به منابع دعایی دسترسی نداشتیم پس ازمشورت بایکی ازعزیزان روحانی،به این فکرافتادم که حداقل قسمتهایی ازآن دعا رابازخوانی ذهنی کرده وبرروی کاغذ بیاورم.شایدازثواب وبهره معنوی آن شبهای سرنوشت ساز،چیزی عاید حقیرشود.ابتدا برای آسانی کار،نکاتی راترسیم کردم.مثلا

-هرفصل،شامل ده اسم ازاسمهای خداونداست که  به شکل کلمه یاعبارت وجمله می آید.

-هرچهارفصل یکبار،آغازش با"اللهم انی اسألک ..." می آید وسپس ده اسم خداوند غالبا بایک وزن وچندحرف مشترک مثل یاراشد یاواحد یاحامدیاشاهد یاماجد یا.....

سپس بایاری جستن ازخدای متعال ورعایت آن نکات،کارراشروع کردم.بعضی موقع هاحدود یک تا دوساعت درگوشه ای می نشستم وعبارات دعایی که درخاطرم بود برزبان می آوردم وتکرارمی کردم .وقتی بجایی می رسیدکه ازنظرمعنایی ووزن ،بدل می نشست بلافاصله یادداشت می کردم.

خوشبختانه بعدازیکی دوروز باآن حال معنوی وخلوت گزینی،توانستم سی فصل ازاسماء الهی راتنظیم وثبت کنم.آن رابه مسؤول فرهنگی اردوگاه ارائه کردم تا به سمع ونظرروحانی ورهبراردوگاه برساند.بارفع یکی دواشکال اعرابی وجابجایی اسمها،موردتأییدواقع شد وهمانروز نمایندگان فرهنگی آسایشگاه ها اقدام به رونوشت برداری کردندتادرشبهای قدراستفاده کنند.خوشحال شدم وبه این نتیجه رسیدم " دراسارت که عرصه مقاومت همراه بانبودامکانات  است می تواندزمینه سازرشد استعدادهای نهفته باشدودرجهت بروز توانمندیها،خودباوری تقویت شود." التماس دعا

 


[ پنجشنبه 18 اردیبهشت 1399 ] [ 12:08 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]

http://uupload.ir/files/s8ig_%D8%A2%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%8712.jpg

زندانی به  اتهام ساختگی فرار   

اردوگاه موصل ۲ دراصل ۱۴ آسایشگاه داشت وبه جهت تراکم جمعیت مذاکراتی باطرف عراقی برای استفاده ازطبقات بالاازسوی مسئولین اردوگاه وآسایشگاهها دنبال می شدکه موفق به بازگشائی طبقات بالای آسایشگاههای۲ تا۷ شددلیل نامگذاری اسایشگاههای طبقه بالا از۱۸ تا۲۲ رانمی دانم(قسمت پایین اردوگاه 17 آسایشگاه داشت)

جریان به ماه مبارک رمضان سال69وبه اوایل حضورمادرآسایشگاه ۱۹ که بعنوان معاون آسایشگاه فعالیت می کردم برمی گرددگروه نظافت مشغول نظافت بود وبنده گونی پودرلباسشوئی راجهت خیس نشدن به درب حمام بین آسایشگاه آویزان کردم وگذشت وکارتمام شد

یکساعتی ازاینکارگذشته بودوبابرخی ازدوستان به لبه دیوارکوتاه مشرف به حیاط اردوگاه تکیه داده بودیم که دیدم سربازعراقی ازحیاط اردوگاه به مااشاره می کرد وباصدای بلندمی گفت "هی انت تعال" هرکدام ازدوستان بخودش اشاره می کردتارسید به بنده وگفت "ای انت " بیاپائین . مارابردندپشت درب اصلی اردوگاه ومدتی منتظرماندیم دراین مدت بادلشوره خطاهای احتمالی ازدیدعراقیهاراباخودمرورمی کردم لکن به مسئله حادی که قابلیت این راداشته باشدکه مرابه محوطه ممنوعه ببرندپیدانکردم .

انتظارم باآمدن اقای کاظم صیفوری مترجم اردوگاه به پایان رسیدویک دلگرمی هم پیداکردم . همزمان درجه دارعراقی بنام سبحان نیزازدردیگرخارج شدوباعتاب به بنده گفت  "کجا می خواستی فرارکنی" باتعجب گفتم فرار!!!

کمی تنبیهم کردسپس یکی از فرمانده هان عراقی آمدوگفت:« :توپسرخوبی هستی چرامی خواستی فرارکنی؟» گفتم :«فرار به کجا ؟کی گفته ؟من حتی اگراین درهاروهم بازکنیدجائی ندارم بروم» فرمانده عراقی گفت که نگهبان برجک روبرو دیده که داشتی بادرب حمام ور می رفتی تابازش کنی(حمامهای طبقات بالا جوشکاری شده بودند)

درهمین اثنا مسئول اردوگاه هم وارد شدوسوال کرد شمااینجاچکارمی کنی ؟گفتم می گویند قصد فرار داشته ای!!!

مسوول اردوگاه درحضورعراقیهامرابه سمت درب ورودی اردوگاه هل داد وگفت توبرو وخودش باعراقیهاصحبت کرد.

خوب ماهم بگمان حل موضوع آمدیم آسایشگاه

عصرهنگام آمار دیدم سبحان به مترجم گفت:« وین امیر»«امیر کجاست؟» ومراازصف آسایشگاه جداکرد وبه سمت زندان انفرادی برد!!!

مسوول اردوگاه به این امراعتراض کرد اماسبحان(گروهبان دومی که گاهی مسوول امور داخلی اردوگاه بود) توجهی نکردومارفتیم انفرادی .

فرق انفرادی بنده ویکی دیگردوستان که بابنده بودنداین بود که دوشبی که درانفرادی بودیم سحرها مارا می آوردند کنار آشپزهای اردوگاه وسحری روب آنها صرف می کردیم وشاهدحضورمسوولین غذا ی آسایشگاههابرای دریافت سحری بودیم
   

[ چهارشنبه 17 اردیبهشت 1399 ] [ 12:30 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]



http://uupload.ir/files/les1_img-20170602-wa0046.jpg
نمایی از یک آسایشگاه در موصل

اولین سحر اولین ماه رمضان و خواندن دو نماز صبح

قرار شد از هر آسایشگاه به ترتیب و جداگانه چند نفر را به عنوان مسؤول غذای گروه ها که حدودا 13 نفر می شدند  بیرون ببرند تا از آشپزخانه غذای سحری- که همان غذای ظهر غیر ماه رمضان بود- را بگیرند و برگردند. شیوه صدا زدن برای گرفتن سحر به شکل عجیبی بود. به یک باره در را باز می کردند و فریاد می زدند:«یالله سریع. حرک  و.....» ما هم که تا آن لحظه خواب بودیم و به یکباره باید بلند می شدیم ظرف را برمی داشتیم و به طرف درب آسایشگاه می دویدیم. آن شب بعد از اینکه  ما راصدا زدند ،رفتیم غذا گرفتیم و برگشتیم و  در حال خوردن غذا بودیم و هنوز تمام نشده بودیم و از گلویمان پایین نرفته بود و چند نفری هم کنار حبانه به قصد آب خوردن ایستاده بودند و می خواستند آب بخورند که سرباز عراقی به نام فرج گفت نماز :«یالله صلاه ...» نماز بخوانید و بخوابید. گفتیم ای داد  ای بیداد مگه اذان شده گفت آره. و چون ساعت نداشتیم و آسایشگاه ما هم در گوشه اردوگاه بود و مسلط به حیاط اردوگاه نبودیم و امکان دیدن روشنی هوا را هم نداشتیم ناچار آب نخورده وضو گرفتیم و با شک نماز صبح را خوندیم و خوابیدیم.

یک تا یک و نیم ساعت بعد دیدیم سرباز دیگری که شیفتش تازه شروع شده بود دارد فریاد می زند :«یالا صلاة یالا گومو صلو» . یعنی «پاشین نماز بخونین»  ما  تعجب کردیم. گفتیم سیدی ما نماز خواندیم . گفت تازه اذان گفتند شما کی نماز خواندید؟ تازه متوجه شدیم که همان موقع تردید ما به جا بود و هنوز وقت نماز نشده بود. لذا مجددا وضو گرفتیم و نماز صبح را بجا آوردیم..خلاصه این هم از اولین سحر ماه رمضان اسارت که غذا را نصف و نیمه خوردیم اما نماز را دوبار خواندیم . خدا قبول کند


 


[ سه شنبه 16 اردیبهشت 1399 ] [ 12:30 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]


reb5_50564572609276279071.jpg

دعایی خالصانه   

یکی از دوستانی که در عملیات رمضان به شدت از ناحیه سر مجروح گردیده و تبعات این مجروحیت تا الان(1399) همدم و همراه  اوست در مورد روزه اولین رمضان در اسارت چنین سخن می گفت:

به دلیل اصابت ترکش خمپاره به پیشانیم از همان ابتدای اسارت دچار مشکل بودم ودائما در معرض تشنج قرار می گرفتم. رمضان در حال آمدن بود و ما بچه مسلمان ها با روزه ماه رمضان رازهای نهانی داشتیم. مرحوم حاج آقا ابو ترابی در آن برهه در اردوگاه ما بود ایشان با توجه به شرایط جسمی از من خواستند که در ماه مبارک روزه نگیرم. دلم شکسته بود مگر می شود رمضان بیاید و سفره الهی گسترده شود و من از آن محروم باشم.؟؟! با خدای خود خلوتی کردم و درخواستی نمودم که فقط در رمضان دچار مشکل نشوم و بتوانم روزه بگیرم،بتوانم از خوان گسترده الهی  هرچند ناچیز بهرمند شوم. بعد ازآن به خدمت حاج آقا رسیدم و عرض کردم که من روزه می گیرم. حاج آقا خیلی اصرار داشت که بخاطر سلامتی خودت روزه نگیر با اطمینان گفتم که برای روزه گرفتن مشکلی نخواهم داشت. به زحمت با روز اول موافقت کرد . من روزه گرفتم و دچار مشکل نشدم. روز بعد و روزهای بعد..... روزی حاج آقا با حالتی عجیب به من گفت از همان کسی که در خواست کردی تا در ماه رمضان دچار مشکل نشوی بخواه تا «ابوترابی را عاقبت بخیر گرداند» از این همه اخلاص و فروتنی ایشان شگفت زده شدم. و گفتم :«حاجی با این همه اخلاص از من کمترین می خواهی که برایت دعا کنم؟؟؟

از آن سال تا کنون 36 رمضان را گذرانده ام و هرگز در حین روزه ماه رمضان دچار مشکل نشده ام.

خداوند را همچنان شکرگزارم بر این نعمتی که مرا ارزانی داشت.

 


[ دوشنبه 15 اردیبهشت 1399 ] [ 01:12 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]


http://uupload.ir/files/uspr_img-20170602-wa0049.jpg

شوق قرائت قرآن در ماه رمضان

وبلاخره رمضان رسید البته با آن وضعیت طعام ما -غذا- که ۷ سالش رمضان بود ولی رمضان الهی فرق می کرد چون «الشهررمضان الذی انزل فیه القران» .« کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم» پس رمضان از قبل بوده نباید رها شود وباید استقبالش کرد چون خدا دعوتمان کرده ومهمانیم آن هم چه مهمانی.  مگر می شود جها د فی سبیل الله انجام دادیم ولبیک گفتیم ولی امر الهی رمضان را به بهانه اسیر بودن ونداشتن امکانات  وغیره لبیک نگوییم پس بچه ها آمادتر می شدند و عراقیها هم که یا بی خیال بودند چون مارا مجوس حساب می کردند یا فکر نمی کردند این نوجوانها اهل روز ه باشند خوب سحر اول رسید من یادم هست  در همان لیوانهای رویی که البته در اردگاه رمادی داده بودند آب می کردیم ومی گذاشتیم بیرون پنجره تا کمی خنک نه سرد شود وهنگام سحر با نون عراقی که مثل نون ساندویچی خودمان بود و به آن «سمون»می گفتند روزه می گرفتیم البته مدتی بعد با عراقی ها مذاکره  کردیم و به آن ها فهماندیم که بچه های ایرانی واقعا اسلام را دوست دارند و برخلاف تبلیغات اهل نماز و رووزه هستندبه لطف خدا همت مسولین آسایشگاها  این مذاکرات موفقیت آمیز بود . و قرار شد که عراقی ها صبحانه را برای افطار بدهند و نهار را برای سحر.  تا اینجا کمی مشکل حل شد اما مشکل بعدی گرم کردن غذا در هنگام سحر بود. غذایی که هنگام غروب به ما می دادند باید تا سحر گرم نگه داشته می شد. وسیله گرم کننده نبود که آن را سحر گرم کنیم. البته چون سال های اول رمضان در تابستان بود مشکل کم تر بود ساعت ۶ صدا میزدند افطار و سحری را می آوردند و ما هم با پیچدن بتو به دور ظرف غذا آن را تا سحر گرم نگه می داشتیم. برای افطار مشکلی نبود چون زودتر استفاده می شد. آنچه در ماه رمضان اول شگفت انگیز بود بحث ختم قران بود. وچود 7 یا 8 قرآن در آسایشگاه جوابگوی 70 نفر نبود لذا بچه ها نوبتی قران می خواندند.یکی از بچه ها مامور تنظیم نوبت ها بود. یادم هست همینکه وارد آسایشگاه می شدیم، می دویدم نوبت می زدیم. بعضی وقت ها نوبت تا نیمه های شب  هم طول می کشید و کسی که در حال قرائت قران بود نفر بعد را بیدار می کرد این نوع قرآن خواندن بسیار دلچسب ولذت بخش بود. باطولانی شدن اسارت بعضی مسائل و مشکلات برایمان آسان تر می شد. کاش هم اکنون هم با همان شوق و ذوق قران می خوانیدم و مثل دوران اسارت قدر دان آن بودیم.  کاش دعا را با همان توجه اسارت می خواندیم و کاش..... .   


[ یکشنبه 14 اردیبهشت 1399 ] [ 12:22 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]


http://uupload.ir/files/tgnm_img-20170602-wa0048.jpg

روزه داری به شکل بعثیون

 اواخر اردیبهشت و یا اوایل خرداد سال 63 بود تازه وارد اردوگاه خیبریها(0موصل 2) شده بودیم چند روز اول در زندان اردوگاه بودیم و روزی چنین نوبت ما رو به اتاق شکنجه و بازجویی می‌بردند از آنجایی که یکی از دوستان لباس فرم سپاه به تن داشت- برادر کرم نژاد عزیز- لذا زیاد اذیت می کردند به یادم دارم نخستین روزهای ماه مبارک بود بهمین مناسبت می خواستند دست کرمی از خودشان نشان بدهند لذا روزی نایب ضابط سیاسی عقیدتی(توجیه السیاسی) معروف به پلنگی (رعد)-چون که اکثر اوقات لباس پلنگی به تن داشت به این اسم معروف شده بود- با چهره ای کریه و عبوس وارد شد و جلویمان روی صندلی نشست و مترجم محمد یراحیان  از بچه های اهواز که دارای قدی کوتاه بود و عرب زبان ، شروع به ترجمه حرفهای پلنگی نمود پلنگی در حالی که سیگار می کشید  گفت:«محمد گواهم انا صیام و انتم صیام»محمد ترجمه کرد:«سیدی میگه من روزم شما هم روزه اید» در همین حین ناخدا گاه پوز خندی غیر ارادی زدم پلنگی اشاره به سربازان کرد- که احمد کاراته سودانی و سبحان بودند-و دستور داد  مرا بزنند و بعد از کتک مفصل به مترجم گفت:« گول لیش تضحک؟»

(بگو چرا خندیدی) من هم مانده بودم که چه بگویم  که دوباره کتک نخورم‌ کمی تامل در جواب کردم دوباره با عصبانیت سوال خودش را تکرار کرد و خلاصه به مترجم گفتم بگو سیدی تو داری سیگار می کشی و میگویی :«من روزه ام» که بعد از گفتن این جواب دوباره پذیرایی جانانه ای از ما به عمل آمد پلنگی گفت سیگار نمک ندارد و روزه را باطل نمی کند فهمیدی منم گفتم نعم سیدی و روز بعد به مناسبت ماه مبارک ما را فرستادند به آسایشگاه یک                

حاج بهروز ساختمانی

 


[ شنبه 13 اردیبهشت 1399 ] [ 01:07 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]



http://uupload.ir/files/h08b_135134852058.jpg

فراموشی دلچسب روزه دار    

معمولا روزهای اول ماه مبارک آدم فراموش می کند که روزه است . اولین روز از اولین ماه رمضان در اسارت (دهه سوم خرداد ماه سال 62 در اردوگاه موصل دو قدیم معروف به موصل بزرگ) امکانات و دسترسی به خوردنی و نوشیدنی هم محدود ، داخل زمین والیبال حسابی بازی کردیم ، بسیار خسته شده بودیم و گرمای هوا باعث تشنگی مان شده بود ، نزدیکی های اذان ظهر آمدم سمت آسایشگاه (آسایشگاه 8) تا وضو بگیرم .بعداز وضو سرم را گرفتم زیر شیر آب و حسابی آب خوردم و دلی از عزا درآوردم و خیلی سرحال و مسرور وارد آسایشگاه شدم تا  نماز ظهر را بخوانم به یک باره یادم آمد که « ای دل غافل امروز اولین روز ماه مبارک رمضان است و من روزه ام » در آن زمان بهاحکام ماه رمضان هم آشنایی چندانی نداشتم بسیار ناراحت شدم .  با رهنمایی دوستان به سراغ  یکی از طلبه های اهل یزد، برادر شایق، رفتم و از ایشان سئوال کردم ایشان فرمودند:« چونکه یادت نبود ایرادی نداره ».  از نگرانی درآمدم و بسیار خوشحال شدم

حقیقتا فراموشی دلچسب و جذابی بود. بعد ها همواره دوست داشتم که این فراموشی ها در رمضان تکرار شود. چه از این بهتر که هم روزه باشی و هم بخاطر فراموشی آب بخوری آن هم در گرمای تابستان. اما این حالت خوش هرگز تکرار نشد..

حاج علی دهقان پیر


[ جمعه 12 اردیبهشت 1399 ] [ 12:38 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]
8p3i_135134903733-300x160.jpg



مشکل سربازان با دعا     

رمضان سال ۶۳  بود به دنبال درگیری خونین آذر ماه تعداد زیادی از اسرای عملیات رمضان را به اردوگاه دیگری منتقل کرده بودند.    شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان آخرین شب از لیالی قدر بود که سربازان عراقی وارد آسایشگاه شدند. ظاهرا جاسوسان به آن ها خبر داده بودند که ما در پنکه های سقفی دفترچه های دعا را پنهان کرده ایم. دشمن از خواندن دعا در آسایشگاه آن هم به شکل جمعی بسیار وحشت داشت و با کسانی چنین کاری انجام می دادند با خشونت تمام برخورد می کردند. هنوز آن صحنه را به خوبی در نظر دارم آن شب غذای سحر خورش گوجه بود. قبل از این که بچه ها  شروع به خوردن غذا کنند عراقی ها وارد آسایشگاه شدند. دفترچه های  دعا رااز مخفیگاه بیرون  آوردند وچندنفر را فلک کردند و برای بقیه افراد هم تونل وحشت باز کردند شدت ضرب و شتم آن شب آنقدر زیاد بود که  از شدت درد همگی بدون خوردن غذا به خواب رفتیم. بسیاری از سرها و دست ها شکسته شد. اما خللی در اراده بچه ها ایجاد نشد. عراقی ها نه در آن رمضان و نه در هیچ رمضان دیگری و یا حتی هیچ برهه ای از زمان نتوانستند با ایجاد رعب و وحشت و شکنجه های شدید و ضرب و شتم های انفرادی و گروهی روح دعا و نیایش را از ما بگیرند. آن شب بخشی از دفترچه های دعای ما را با خود بردند اما طولی نکشید که ما بازهم دفترچه دعا درست کردیم و بازهم به درگاه خالق یکتا روی آوردیم چرا که می دانستیم با دعا از مکر  دشمنان خدا در امان خواهیم بود.                                حاج علی صابری نیا

 



[ پنجشنبه 11 اردیبهشت 1399 ] [ 12:57 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]



http://uupload.ir/files/vco5_34255349680117216398.png

.چند روز قبل از ماه مبارک رمضان بود سرهنگ عراقی همه را جمع کرد وسط اردوگاه   . خواست ببیند چند نفر روزه می گیرند  .. افسر عراقی فکرمی کرد  افرادی که روزه می گیرند تعداشان زیاد نیست  بنابر این کسانی که روزه بگیرند یا اخوندهستند  یا پاسدار با صدای بلند گفت چند نفرروزه می گیرند دستاها را بالا ببرید  تمام بچه دستها را بلند کردند. افسر تعجب کرد  وگفت همه روزه می گیریند  که دوستان با صدای بلند گفتن بله . فقط یه چند نفری بودند  که  به دلیل مجروحیت نمی توانستند روزه بگیرند  .یادم می آید اولین ماه مبارک رمضان بود  نیمه شب بود  درب آسایشگاه باز شد  وسرباز گفت یا اله   حرک. سریع.ما پانزده نفر بودیم که یکی یکی ظرفها را برداشتیم  وباسرعت به طرف آشپزخانه رفتیم  وسرباز نامرد .هم درمسیر بچه را با کابل می زد  ومی گفت یااله سریع  . ما که چند ماه آسمان وستارگان را خوب ندیده بودیم جهت دیدن ستارگان به آسمان  نگاه  می کردیم  سربازعراقی وحشت می کرد که منظور ما چیست .خلاصه غذا ها را گرفیتم. در مسیر برگشت هم از کابل های سربازان بی نصیب نبودیم  به سرعت به طرف آسایشگاه می آمدیم یکی از دوستان به زمین افتاد وغذاها  ریخت  . باز عراقی نامرد می گفت سریع  .ومی زد  خلاصه آن شب  بقیه بهآن گروه کمک کردند تا بدون  سحری نمانند.

حاج عبدالرسول قاسمی


[ چهارشنبه 10 اردیبهشت 1399 ] [ 02:13 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]



http://uupload.ir/files/rjbd_img-20170422-wa0021.jpg

خاطره ای از ماه مبارک رمضان سال 1365 دراردوگاه موصل 4 آسایشگاه 7.

 یکی از دوستان بنام (ع_ج)ازبچه های شمال بود که متاسفانه بخاطرمشکل روحی اکثراوقات بابقیه دوستان درگیرمی شد.درست شب 28ماه مبارک بودکه رفت به سربازعراقی گفت آسایشگاه المنت داره وآب جوش درست می کنندوداخل تلویزیون قایمش کرده اند.بچه هاتامتوجه شدند بلافاصله المنت را ازتلویزیون بیرون آوردند که سربازان واردآسایشگاه شدند وتمام آسایشگاه رو تفتیش کردند حتی داخل تلویزیون ،اماچیزی پیدا نکردند.بعدازاینکه آنها رفتند

 بچه ها فرد خاطی را تنبیه کردند به طوری که سربازان عراقی وضابط اردوگاه آمدندو اورا  بردند وشروع کردن به زدن تمام آسایشگاه وگفتند تایک هفته شما داخل آسایشگاه زندان هستید.ولی نکته جالب اینجا بود که دو روز بعد عیدفطربود، فرمانده اردوگاه سروان بسیارخوشتیپ وبا شخصیتی بودکه قبل از سوت به آسایشگاه آمد،  مارو بیرون آوردند  فرمانده اردوگاه خطاب به ما گفت:« نمی خواهم درمورد اسلام باشماصحبت کنم چون مطمئن هستم شمابهترازما اسلام را می شناسید.می دانم دوست شمااشتباه کرده که گزارش داده.

بهتر استباهم باشیدواختلافتان را بین خودتان حل کنید.ومن روز سعیدفطررا به شماتبریک می گویم وانشاالله دیگرشاهدچنین مسائلی نباشیم وازاین لحظه آزاد هستید»

 بعداز آن روز فرمانده ارودگاه را بلافاصله عوض کردند.                                        حاج شاهرخ محمدی


[ سه شنبه 9 اردیبهشت 1399 ] [ 01:07 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]

http://uupload.ir/files/wcu7_img-20170424-wa0027.jpg



ماه رمضان در اردوگاههای اسرا در عراق تفاوت داشت

 یکی از این تفاوت ها مربوط به نحوه توزیع وعده غذایی افطار وسحربود که هر اردوگایی با توجه به شرایط خود و طبق دستور فرمانده اردوگاه عمل می کرد.

در منطقه رمادی مخصوصاً اردوگاه (اطفال) رمادی ۲(بین القفصین)

ساعت توزیع این وعده غذایی با هم بود یعنی افطار و سحر را حدوداً یک ساعت قبل از افطار و موقع داخل باش عصر می دادند، و این کار باعث مشکلات عدیده ای برای ما اسرا می شد ، چرا که هم ظرف برای نگهداری این دو وعده غذایی نداشتیم و هم گرم نگه داشتن غذا تا سحر برایمان مشکل بود و وسیله ای هم نداشتیم که

آنها را گرم کنیم چونکه وسایل گرم کننده مثل بخاری را فقط در ماه های سرد سال-زمستان- تحویل آسایشگاه می دادند

مشکل موقعی مضاعف می شد که عراقی ها بخاطر کمبود ظرف آسایشگاه ها خودشان می خواستند مدیریت کنند!!!

و همینکه مقداری هوا تاریک می شد ، اعلام می کردند که سریع آش ها را بخورید و بروید وعده سحر را بگیرید که این کار افطار کردن به شیوه اهل سنت بود و از نظر ما شیعیان هنوز وقت افطار نبود و حدوداً یک ربع تا بیست دقیقه ای مانده به اذان بود، مسئولین آسایشگاه ها به مامورین و نگهبانان عراقی پیشنهاد اضافه کردن ظروف غذا(قصعه) دادند ولی باید بررسی می شد و به مقامهای بالاتر انعکاس داده می شد ، ضمن اینکه برای آنها هزینه داشت ، و در آن مقطع منتفی شد نهایتاً آنها را متقاعد کردیم که سهمیه افطار و سحر هر آسایشگاه را درون ظروف تجمیع کنیم به این شکل که اگر آسایشگاهی ۷۰ نفر بودو هفت ظرف(قصعه) داشت سه ظرف را برای آش(افطار) سه ظرف هم برای برنج ویک ظرف هم برای خورشت درنظرگرفته شد، یک سطل پلاستیکی بزرگ هم برای چای.

آش را برای افطار می خوردیم آنهم هم با مکافات چرا که حالا هر ظرف برای حدوداً بیست و چند نفر بود و مجبور بودیم از لیوان های دسته دار رُوی استفاده کنیم حال بماند که آب لوله کشی هم توی آسایشگاه نبود که ظروف و لیوانها را بشوئیم برای نوشیدن چای و خوردن سحر، بعد از افطار وبا خالی شدن ظروف آش آنها را روی ظرفهای وعده سحر قرار می دادیم و با چند پتو آنها را می پوشاندیم تا وقت سحر مقداری گرم بماند،

نیمی از سطل چای را هم بعد از افطار می خوردیم و نیمی دیگر را هم مثل غذاها در چند پتو می پوشاندیم تا گرم بماند 

مجموعه خاطرات عبدالصاحب بخردی


[ یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 ] [ 10:41 ب.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]


http://uupload.ir/files/t4j6_img-20180222-wa0006.jpg



k2hl_img-20170422-wa0045.jpg


اولین ماه رمضان در اسارت                                                          

    تابستان ۶۳ بودهوای رومادی بسیار گرم وسوزان .

 برای اولین سحرماه رمضان غذایی داده نمی شد وناگزیر بچه ها یا بدون خوردن سحری روزه گرفتند ویا سحری مختصری متشکل از یک تکه سمون(نان) وآب قند برای خودشان تهیه کردند. و عجب غذای لذیذی بودچرا که همه شوق ورود به ماه خدا را داشتند حتی با خوردن نان و آب قند و یا حتی نان خالی.

عراقیها باتوجه به ساعت اذان مغرب که قاعدتا بر مبنای اهل سنت بود افطاری را که مقدار اش معروف اسارت بود می دادند ومی گفتند زود افطار کنید تا بلافاصله بعد از افطار وخالی شدن ظرفهای غذا یا همان قصعه سحری نیز داده شود،چونکه می خواستند بعد از دادن سحری درب آسایشگاهها را ببندند ،لذا درآن ایام بچه ها از لحاظ شرعی با توجه به اینکه اذان شیعه معمولا ۲۰دقیقه ای بعد از اذان اهل سنت هست دچا مشکل می شدند ودر اوایل هر قدر که به عراقیها گفته می شد نمی پذیرفتند ،از یک طرف تعداد ظرفها معدود بود و می بایست سحری را هم می گرفتیم  واز طرف دیگر هنوز اذان وموقع افطار هم نشده بود ،بعضی بچه از خیر افطار می گذشتند وبعضی بناچار افطار می کردند،تاینکه بعد از مدتی عرقیها قبول کردند سحری وافطار را باهم بدهند وکاری به زمان افطار ما نداشته باشند ،

رمضان اول اسارت در هر آسایشگاه فقط یک مخزن نگهداری آب (حبانه )داشتیم با توجه به گرمای شدید وعطش روزه داری  یک حبانه کفاف آب شرب مورد نیاز را نمی داد لذا بچه ها آب را  در نایلونهای( متعلق به پتوها) می کردند وبرای اینکه کمی خنک شود آن کیسه های پراز آب را در کیسه های برزنتی شخی خود نگهداری می کردند. خدا قبول کند رمضان سخت اما خاطره انگیزی بود

حاج محمود رضا محسنی فرد


[ یکشنبه 7 اردیبهشت 1399 ] [ 12:59 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]


http://uupload.ir/files/z2mq_photo_2016-06-25_12-49-26-594x330.jpg

در یکی از شب های اولین رمضان اسارت در سال63 آسایشگاه ده بودیم بعد ازخوردن افطار همان آش صبحانه- عراقی هاآب را قطع کردند ومسولین غذا هم به امید اینکه عراقیها زود  آب را باز می کنند ظرفهای غذارا باآب تاید تمیز کردند ومنتظر بودند که آب وصل شود ولی این اتفاق نیفتاد وموقع سحرهم سربازها نگذاشتند ظرفهارا باآب حوض جلوی آشپزخانه بشوریم . جلوی آشپزخانه حوض بزرگی بود که آب نبار اردوگاه محسوب می شد و در مواقع قطع آب اردوگاه از آن آب ذخیره استفاده می کرد. که آن شب چنین اجازه ای به ما داده نشد. وبا همان ظرفها غذاگرفتیم عده ای غذانخوردند وبدون سحری روزه گرفتند وبیشتر کسانی که از آن غذا خوردند درچار بیماری شدند.

حاج حسین علی ستوده اردوگاه موصل دو(خیبر)


[ شنبه 6 اردیبهشت 1399 ] [ 02:07 ب.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]
پس از چند جلسه مسابقات فشرده سرانجام امشب دوشنبه28 بهمن ماه مسابقات تنیس روی میز ویژه آزادگان بهبهان به پایان رسید و آقایان بخردی - سید مصطفی مرتضوی نسب- مهدی حاجی زاده و اسکافی به ترتیب مقام های اول تا چهارم را کسب نمودند.
جوایز این عزیزان در اولین گردهمایی ماهیانه آزادگان به ایشان اهدا خواهد شد.

n0nx_img-20200217-wa0006.jpg

http://uupload.ir/files/jlt0_img-20200217-wa0051.jpg



[ سه شنبه 29 بهمن 1398 ] [ 12:43 ق.ظ ] [ رزمنده آزاده ] [ نظرات ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

تعداد کل صفحات : 131 :: ... 2 3 4 5 6 7 8 ...

درباره وبلاگ

نویسندگان
آمار سایت
بازدیدهای امروز : نفر
بازدیدهای دیروز : نفر
كل بازدیدها : نفر
بازدید این ماه : نفر
بازدید ماه قبل : نفر
تعداد نویسندگان : عدد
كل مطالب : عدد
آخرین بروز رسانی :
امکانات وب
شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات