شکرنوشته شده توسط :...
یکشنبه 23 آبان 1395-10:21 ق.ظ
میدترمام خیلی زیادن فاصله هاشون از هم زیاده و باعث میشه هیچ کدوم از درسا رو نخونم البته درس اون امتحان رو هم نمیخونم اصلا یه مرضی هست که فکر کنم همه دچارشن تا وقتی مجبور نباشیم هیچ کاری رو انجام نمیدیم همین درس خوندن اگه یه روز وقت داشته باشم واسه امتحان نتیجه ش قطعا خیلی بهتر از زمانیه که یه هفته براش فرجه درنظر میگیرن تا جاییکه یادمه یه اصل روانشناسی بود... و بسیییی هم بهش اعتقاد دارم چون خودم تا تحت فشار نباشم خیلی از کارا رو نمیکنم مثلا قبل امتحان یه سری سوال برام پیش میاد که اصولا هم خوشم نمیاد از کسی بپرسم جوابش رو سر جلسه چون تحت فشارم و مجبورم که جواب بدم جواب درست رو متوجه میشم دبیرستان که زیاد برام پیش میومد چون فکر میکردم از همه بهترم و از کسی سوال نمیکردم معلم ها هم که دیگه هیچی به همه شون انگ بی سوادی میزدم به یکیشونم گفتم که اصلا سواد نداری و نمیتونی تدریس کنی ولی الان بنظرم بهتر شدم اصلا یه موجود عجیب غریبی بودم در نوع خودم کنکور بدجور زمینم زد بدجور ولی گاهی وقتا بابت این زمین خوردن واقعا خدا رو شکر میکنم چون مسیرم واقعا اشتباه بود
ماها از خیلی چیزا خبر نداریم اون بالایی خیلی بهتر از ما میدونه داره چیکار میکنه
خدایا بابت داده و نداده ت شکر
لیلی نوشت: باور نکن...
درباره وبلاگ:آرشیو:آخرین پستها:پیوندها:پیوندهای روزانه:صفحات جانبی:نویسندگان:ابر برچسبها:آمار وبلاگ:The Theme Being Used Is MihanBlog Created By ThemeBox
|
یه داستانی بود. میگه یه پادشاهی یکی رو انداخته بوده زندان. پادشاه شب میخوابه تو خواب یه چیزایی میبینه که میفهمه اون فرد بیگناه بوده و همون لحظه بیدار میشه و اون فردو آزاد میکنه و میگه خدا باعث شد تو رو آزاد کنم. الان هر چی بخوای بهت میدم. اون فرده برمیگرده میگه ناشکریه جایی که خدای من تو رو نصف شب بیدار میکنه تا منو آزاد کنه از غیر خدا حاجت بخوام.
خوبه اعتماد کردن به خدا