صرفا جهت خنک نمودن کبد...نوشته شده توسط :...
دوشنبه 5 مهر 1395-06:05 ب.ظ
خوبت شد؟؟؟ خوبت شد؟؟؟ خوبت شد جلو جمع ضایع شدی؟؟؟ همه فهمیدن چیزی که من میگفتم درسته مگه مجبوری قپی بیای؟؟؟ مگه کسی دنبالت کرده آخه؟؟؟ اصن اوضاعیه ها انقدر زیاد بودن دوستای بس "قپی بیا" دور و برم که خیلیی خوب میشناسم این قشر از آدم ها رو قبلا درمورد اونم گفته بودم که اینجوریه به خودم ثابت شده بود به بقیه هم ثابت شد حقشه هرچند کلی دوسش میدارم و قطعا در خیلییییییییییی از موارد انقدر از من بهتره که تبدیلش میکنه به یه آدم بی نهایت دوست داشتنی ولی این خصوصیتش واقعا رو مخه . . بسییییییییییییییییییی دلمان خنک شد کلاس تشکیل نشد ها ها ها ها حقشون بود همه شون بیفتن بخندم ( خدایا توبه ) . . آخه به کی چه که معدل لیلا چنده؟؟؟ عجب گیری کردیم از دست ملت ها اصلا سازمان سنجش گلچین کرده هرچی اون سال فضول و حسود بوده آورده انداخته کلاس ما ( خودمم جزو همون حسودام البته ) . . دوزسوز( بی نمک ) هم خودشه لوس چندش آور ایکبیری . . من بیچاره کی خودمو گرفتم این دفعه دومم باشه؟؟؟؟ همش الکی حرف درمیارن!!! اصن خوب میکنم دلم میخواد هرکاری دلم بخواد میکنم به کی چه؟؟؟ . . سهیلای بیچاره میگفتا اینا... حرفشو گوش نمیکردم هعیییییی . . امروز رسما رفتم تو فاز غیبت دق دلی این چندروزه رو دارم یه جا سر وب بیچارم خالی میکنم فکر کنم تموم شد دیگه لیلی نوشت: غم پنهان خود را با که گویم؟ تو با من بی من من بی تو با تو فریدون مشیری لنگه به لنگه...نوشته شده توسط :...
یکشنبه 4 مهر 1395-08:36 ب.ظ
پنج شش سال بیشتر نداشتم دقیق یادم نیس ولی مدرسه نمیرفتم یه جفت دستکش داشتم تازه مامان برام خریده بود بسی با نمک بودن، الان هم بین وسایل قدیمی بگردم احتمالا پیدا بشه اولین روزی که دستم کردم شون نمیدونم چی شد، حواسم پرت چی شد لنگه چپش رو گم کردم ( استعداد عجیبی دارم تو گم کردن ) کل مسیر رو دوباره برگشتم چند بار رفتم و اومدم اما... نبود که نبود هیچوقت نتونستم ازشون استفاده کنم لذت بودنشون برام فقط چند دقیقه بود فقط با گم کردن یه لنگه ش لذت داشتن جفتش رو از خودم گرفتم انگار نه انگار که دستکش گلبهی خرسی ای وجود داشته... بعد از اون کلی دستکش خریدم ولی فقط خاطره اونه که تو ذهنم مونده... خیلی چیزا اینجورین اولش که داریش حواست بهش نیست یهو سرت رو برمیگردونی می بینی غیبش زده حالا شاید یه قسمت اعظمی ازش مونده باشه ولی لذت داشتن همه ش رو از دست میدی دیگه خوشحال نیستی از داشتنش فقط یه خاطره تلخ رو یادت میندازه اینکه کسی یا چیزی رو داشتی اما حواست بهش نبوده اما الان دیگه نیست و این حسرت تا ته دنیا باهات میمونه میشه یه حفره عمیق تو قلبت و مغزت تا آخرش هم نمیتونی پرش کنی . . جای نوشتن زیاد داشت ولی ترجیح میدم ادامه ندم . . حواسمون به داشته هامون باشه . . "هست " را اگر قدر ندانی میشود "بود" . . خیلی وقت بود فقط روزنوشت مینوشتم دلم خواست یکم چرت و پرت همینجوری بذارم منظور خاصی از نوشتنش نداشتم یه چیز کلی بود . . هیچی دیگه تموم شد کجا میای؟؟؟ لیلی نوشت: آنجا ببر مرا که شرابم نمیبرد... بچگی...نوشته شده توسط :...
شنبه 3 مهر 1395-10:10 ب.ظ
به صورت خیلی و مجلسی نصف کلاس زبان رو نبودم البته اون نصفشم که بودم به درد نمیخورد حذف و اضافه ی بس بی مزه ای بود . . چقدر بامزه بودن بچه هایی که داشتن میرفتن مدرسه البته منظورم اون کوچولو موچولوهاس یکیشون بغل مامانش خواب بود البته از نظر سن عقلی اگه بخوام بگم باید خدمت باسعادتتون عرض کنم که اونا از من بزرگترن الکی هم حرف این آزمونا رو باور نکنین آدم خودش بهتر میدونه سن عقلیش چقدره که من فکر کنم قد یه بچه پنج ساله هم عقل ندارم هرچند اینو فقط اینجا میگم و توی دنیای واقعی ادعای فیلسوف بودن دارم ولی خودم بسی خوب میدونم که هیچوقت به کارام و حرفام فکر نمیکنم بعدش میگم به درک و بعد از چندروز ماست مالیش میکنم بعضی وقتا خیلی تابلو میشه که چقدر بچم و احتمالا چون تو خونه همه از این قضیه خبر دارن اجازه خوابگاه رفتن بهم نمیدن بهشون حق میدم که نگران یه بچه لوس ننر خودخواه لجباز باشن گاهی وقتا خودم هم از دست بعضی کارام عاصی میشم بقیه که جای خود دارن نینماخ منم یه روزی بزرگ میشم خدا کریمه لیلی نوشت: سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم این پست صرفا جهت اعلام زنده بودن اینجانب بوده و هیچگونه ارزش قانونی دیگری ندارد. ( فقط یه ذره طولانی شد دا ) شعورنوشته شده توسط :...
پنجشنبه 1 مهر 1395-11:13 ب.ظ
از بیست و چهار ساعت گذشته تمامش رو در حد داغون گذروندم با گریه های نصفه شب و خوابای پریشون دیشب بیداری با یه حال زار و نزار و همون لبخندای ساختگی همیشگی تمایل بیییییییییییییییییییییییییییییییش از حد برای کشیدن یه جیغ بنفش و تنها راه تخلیه ، طبق معمول همیشه نوشتن همش پست رمزدار که کسی نفهمه چته چون یه سری مسائل انقدر خصوصی هست که حاضر نیستی برای به کرسی نشوندن حرفت درموردشون چیزی بگی و فقط میتونی ناراحت باشی که یه آدم بی سر و پا خخوشحال باشه که حرفش تأیید شده و ناراحت تر باشی که یه آدم بی سر و پا تر درمورد یکی از عزیزترین هات به آدم بی سر و پا چیزی بگه و اون بیاد همه جا جار بزنه چیزی که اگر کسی تنها عقل داشته باشه و از شعور کافی هم برخوردار نباشه، میتونه تشخیص بده که نه تنها اون حرف یک حرف احمقانه، بچگانه، ابلهانه و صدالبته زننده س بلکه جای گفتنش هم اونجا نیست و نهایتا میشه نتیجه گرفت که این افراد نه عقل دارن و نه شعور .. . شعور ذاتی ست بعضی ها بیخودی سعی میکنند . . .خدایا وقتی اینا رو خلق میکردی دقیقا فازت چی بوده؟؟؟ . . میگن آدما رو باید از روی دوستاشون شناخت ترجیح میدم اینجوری فکر نکنم . . لیلی نوشت: من از بیگانگان هرگز ننالم...
مطلب رمز دار : دهن لق...نوشته شده توسط :...
پنجشنبه 1 مهر 1395-10:23 ب.ظ
مطلب رمز دار : به درکنوشته شده توسط :...
پنجشنبه 1 مهر 1395-07:53 ب.ظ
مطلب رمز دار : تنها....نوشته شده توسط :...
پنجشنبه 1 مهر 1395-03:16 ب.ظ
مطلب رمز دار : شکستی....نوشته شده توسط :...
پنجشنبه 1 مهر 1395-03:13 ب.ظ
مطلب رمز دار : یه سری...نوشته شده توسط :...
پنجشنبه 1 مهر 1395-03:11 ب.ظ
مطلب رمز دار : ...نوشته شده توسط :...
پنجشنبه 1 مهر 1395-08:06 ق.ظ
درباره وبلاگ:آرشیو:آخرین پستها:پیوندها:پیوندهای روزانه:صفحات جانبی:نویسندگان:ابر برچسبها:آمار وبلاگ:The Theme Being Used Is MihanBlog Created By ThemeBox
|