حکمت، قسمت،...نوشته شده توسط :...
یکشنبه 7 شهریور 1395-04:25 ب.ظ
نمیدونم اولین کسی که واژه ی حکمت، قسمت، سرنوشت، مصلحت ،... رو به کار برده دقیقا چه جور شخصیتی داشته ولی احتمالا آدم متفکری بوده و از اونجایی که ( تنبل فیکیرلی اولار )=( تنبل بافکره ) احتمالا تنبل هم بوده کلا کاری کرده که ماها همه کم کاری هامونو میندازیم گردن این چندتا واژه گردن شکسته با مریم زیاد راجع به این چیزا بحث میکنیم و تنها نتیجه ای که من خودم به شخصه گرفتم که نمیدونم تا چه حد درسته اینه که آدم باید تا جاییکه توان داره تلاش بکنه تا جاییکه عقلش قد میده راه هارو امتحان کنه تا نفس داره واسه چیزی که میخواد بدوئه بعد که خیالش راحت شد که همه زورش رو زده بشینه ببینه خدا براش چی میخواد همه چی رو بسپره دست دانای کل همه داستان ها که اگه غیر از این بود میشد جبر مطلق که با خاصیت اختیار آدمی متناقضه بنظرم مثل این میمونه که توی یه محدوده تعیین شده هرکاری دلت بخواد میتونی انجام بدی ولی وقتی دیگه از اون محدوده خاص خارج شدی یه سری اتفاقات دیگه دست خودت نیست حالا هرچقدر هم که تو تلاش کنی نمیشه که نمیشه مثلا هیچ کاری واسه درست کردن غذا نمیکنی بعد که گشنه موندی میگی قسمت این بوده آخه کدوم عقل سلیمی همچین چیزی رو قبول میکنه؟ ؟؟ ولی یه وقتایی هم از حیطه اختیارات ما خارجه و واقعا نمیشه منکرش شد تنها چیزی که فهمیدنش سخته اینه که آیا تلاش من نوعی واقعا درحد اعلی بوده یا نه؟؟؟ امیدوارم یه روز بتونم جوابم رو پیدا کنم در دایره قسمت مانقطه تسلیمیم ، لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی لیلی نوشت: واسه هرچیزی که میخوام تا جاییکه بشه تلاش میکنم اگه بشه، میشه قسمت اگه نشه، میشه حکمت اگه بشه ایمانم رو محکم میچسبم که باد غرور نبرتش اگه نشه کاسه دلم رو میگیرم سمت خدا که پرش کنه از عطر خوش توکل اینجوری درهرصورت آرامش دارم گمشده این روزهای آدم ها الکی نوشت: نمیدونم این چیزایی که نوشتم از نظر دینی و اینا چقدر درسته ولی خب دلم خواست بنویسم همه افاضاتی که نمودم به صورت یهویی بعد از نماز صبح به ذهن اینجانب خطور کرد بخاطر همینه که میگن بعد نماز صبح نخوابین همیشه تا یه ساعت بعد نماز بیدارم ها کلی هم کشفیات دارم بعد که میخوابم همش میپره استثنائا این یکی یادم موند یک بغل حرفنوشته شده توسط :...
شنبه 6 شهریور 1395-09:42 ب.ظ
حیف! فریاد مرا بغض به یغما برده یک بغل حرف، ولی محض نگفتن دارم... جواد نوروزی لیلی نوشت: کلی حرف که نه میشه گفت نه میشه نوشت... نینماخ... میگذرد... حسادتنوشته شده توسط :...
پنجشنبه 4 شهریور 1395-11:13 ب.ظ
دیروز دو قدم رفتم تا سر کوچه و برگشتم حساسیتم به شدت عود کرد مجبور شدم آنتی هیستامین بخورم خوردنش همانا و اثر معجزه آسای خواب آور بودنش همان بخاطر خواب آور بودنش امروز ظهر هم خوابیدم الان خوابم نمیاد و نطقم باز شده میخوام بنویسم اندر احوالات حسادات این بنده حقیر حسادت بنظرم جزو مزخرف ترین حس های دنیاست و تقریبا هیچ کاری نمیکنه فقط زندگی رو واسه آدم زهرمار میکنه مثلا موقع امتحانا نصف بیشتر وقت من صرف این میشه که بشینم حرص بخورم که فلانی امتحان قبلی بیشتر از من گرفته و از اونجایی که به قول نجمه من اول توده حسادت بودم بعد دست و پا درآوردم زندگانی بسی برایمان سخت و طاقت فرسا مینماید البته خب خیلی چیزا هست که اگه منو بکشن هم درموردشون حسادت نمیکنم مثلا پول و قیافه و نمیدونم از اینجور چیزا ولی یکی از چیزایی که همیشه باعث شده آمپر حسادتم بره بالا اطلاعات زیاد آدماست و یه سری کارا که من از انجامشون عاجزم برای مثال وب یه دختری هست گاهی از سر بیکاری میخونم فکر کنم دوسال ازم کوچیک تره خاطراتش و اینارو مینویسه به قول خودش قلم خیلی خوبی داره باهوشه امام زمانیه و اعتماد به نفسش رسما تو حلق دشمنان نظام و اسلام و نمیتونم منکر این بشم که اطلاعاتش فوق العاده زیاده و بخاطر همین اطلاعات زیاد توی جلساتی شرکت میکنه که مختص بزرگسالاس همچین آدمایی رو می بینم جدا خفه میشم از حسادت رو دو تا کلمه هم شدید حساسیت دارم شهید بهشتی و سمپادی بدم میاد کسی جلو من این دوتا کلمه رو بگه بس که حسودم نصیحت نوشت: حسود نباشید ( از سری نصیحت های یک حسود ) لیلی نوشت: بعضی وقتا با خودم میگم اگه اینهمه سال به جای خفه کردن خودم با کتابای مدرسه یکم به محیط اطرافم توجه میکردم اینجوری نبودم یه پوسته تو خالی که فقط درسای مدرسه و دانشگاه رو بلده هیچوقت نفهمیدم دور و اطرافم چی گذشته هیچوقت تنها سال سوم راهنمایی بخاطر تئاتر کمی حواسم منحرف شد که بخاطر کاهش معدلم از بیست به نوزده و نود و سه صدم از ادامه ش محروم شدم ( خودم ، خودم رو محروم کردم ) زندگی اینجوری بنظرم اصلا جالب نیست همینجوری نوشت: این نوشته هارو بگذارید به حساب هذیان های شبانه هنوزهانوشته شده توسط :...
پنجشنبه 4 شهریور 1395-10:47 ب.ظ
همیشه بی تو میان هنوزها لنگم هنوز مثل همیشه...همیشه دلتنگم! اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب کبری ( س ) برگرفته از وبلاگ دل تنگ امام زمان (عج) - deltang.blog.ir کمی...نوشته شده توسط :...
پنجشنبه 4 شهریور 1395-10:35 ب.ظ
کمی بغض کمی دلتنگی کمی درد کمی اشک همین 《کمی》ها شده زندگی ما لیلی نوشت: قول داده بودم اینجا دیگه آه و ناله نکنم و نمیکنم ، حالم هم اصلا بد نیست فقط دلم خواست الکی یه چیزی بنویسم خخخ خل هم نیستم لیلی نوشت2: دلم واسه گودزیلای چشم قشنگ تنگ شده
گل سرخنوشته شده توسط :...
چهارشنبه 3 شهریور 1395-09:05 ب.ظ
به خاطر کندن گل سرخ ،اره آورده اید؟! چرا اره؟! فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو! خودش می افتد و میمیرد.... بیژن نجدی لیلی نوشت: به صورت وحشتناکی اصلا حوصله نوشتن ندارم... درباره وبلاگ:آرشیو:آخرین پستها:پیوندها:پیوندهای روزانه:صفحات جانبی:نویسندگان:ابر برچسبها:آمار وبلاگ:The Theme Being Used Is MihanBlog Created By ThemeBox
|