قااااارنوشته شده توسط :...
چهارشنبه 12 آبان 1395-03:43 ب.ظ
قار قار قار قار اشتباه نکنید این صدای کلاغ نیست صدای یه بچه ترکه که تازه برف دیده تو دلت کیلو کیلو قند آب نشه(به قول پسته جان ) قطعا کم داری اولین برفمون هم بارید بسی ذوق مرگم زمین عروس شد و آسمان به حرف آمد چه اتفاقی از این خوبتر که برف آمد کلا نمیدونم چرا امروز الکی خوشم لیلی نوشت: دستی بزن و گردش تقدیر بگردان... هش زاد...نوشته شده توسط :...
چهارشنبه 12 آبان 1395-12:57 ب.ظ
نیم ساعت نشستم تایپ کردم به جای اینکه بشینم کتاب میکروب بخونم که تا حالا بهش توجهی ننموده ام آخرش هم شد یه پست خالی همش پاک شده بود
حالا بعدا دوباره میام مینویسمش دلم برای نوشتن تنگ شده ولی هیچی واسه نوشتن پیدا نمیشه روزام بسی تکراری گشتندندی روزم آخه مگه انقدر تکراری میشه؟؟؟؟؟ یه اتفاقی یه کوفتی یه چیزی... چه وضعه زندگیه آخه؟ چندروز دیگه میدترمام شروع میشه خیلی شیک و مجلسی همه رو خراب میکنم بعد میام اینجا آه و ناله میکنم میشه یک عدد اتفاق جالب
در نهایت اینکه باران بسی دوست و البته شایان ذکر است ویروس خر است گربه هم خر است مخصوصا گربه های پلنگ صفت دانشگاه از گربه مییییییییییییییییییترسم خیلییییییییییییییییییییییییی
لیلی نوشت: ای دل غمدیده حالت به شود... خوددرگیرینوشته شده توسط :...
چهارشنبه 12 آبان 1395-09:35 ق.ظ
مطلب رمز دار : ...نوشته شده توسط :...
یکشنبه 9 آبان 1395-12:55 ب.ظ
توضیح...نوشته شده توسط :...
شنبه 8 آبان 1395-01:20 ب.ظ
یه کفشی داشتم پام رو به شدت میزد تنگ نبود فقط یه قسمت فلزی داشت پشتش که پامو زخم میکرد من اینو همینجوری چندوقت پوشیدم بدون اینکه جیکم دربیاد بعد چندوقت آقای پدر زخم پام رو دید و ازم پرسید که چرا اینجوری شده و بهش گفتم که کفشه اینجوری کرده اون قسمت فلزی رو درست کرد و دیگه پام رو نزد ولی همچنان اون زخمه جاش مونده هرچند الان مشکلی باهاشون ندارم اگه همون بار اولی که پام رو زد بهش میگفتم الان دیگه جای زخم نمیموند و اون همه مدت هم اذیت نمیشدم
خیلی وقتا خیلی از مشکلات با حرف زدن با گفتن مشکلاتمون حل میشن بدون اینکه زخمی باشه بدون اینکه دلی بشکنه ولی خیلی وقتا ما آدما حرفامونو نگه میداریم تو دلمون هیچی نمیگیم هیچی همینجوری میگذره میذاریم زخم میشه تمام اون مدت اذیت میشیم ولی نمیدونم چرا از سر غرور یا هرچی نمیگیم حالا شاید اگه ازمون پرسیدن بگیم خیلی چیزا هستن که فقط با توضیح خشک و خالی حل میشن نیازی به جنگ و جدل ندارن و نمیدونم چرا آدما این موضوع رو متوجه نمیشن یکیش خود من
واقعا هیچ منظوری از نوشتنش ندارم همینجوری نوشتم خیلی وقت پیش دقیقا قبل از اون پستی که بی هیچ دلیلی نوشته شده بود میخواستم بنویسم که ننوشتم و موند تا الان ذهنم به شدت خالیه خالی خالی خلاء مطلق هیچ چی برای نوشتن به ذهنم نمیاد نمیتونم بنویسم درسته این پسته طولانی شد ولی خب واسه قبلنا بود وگرنه الان انقدر تو ذهنم خزعبل ندارم که بتونم بشینم تق تق تایپ کنم خزعبلاتم رو دوس دارم
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود....
مطلب رمز دار : ...نوشته شده توسط :...
شنبه 8 آبان 1395-12:30 ب.ظ
درباره وبلاگ:آرشیو:آخرین پستها:پیوندها:پیوندهای روزانه:صفحات جانبی:نویسندگان:ابر برچسبها:آمار وبلاگ:The Theme Being Used Is MihanBlog Created By ThemeBox
|