...نوشته شده توسط :...
یکشنبه 21 شهریور 1395-09:18 ب.ظ
کاش بشه کاش بشه کاش بشه خدایا عیده عیدی بده بهم حتی اگه نتونم تحمل کنم یه کاری کن اجازه بده فقط این ترم فقط یه ترم جاست فور امتاحان لیلی نوشت: دعا کنین عید...نوشته شده توسط :...
یکشنبه 21 شهریور 1395-09:17 ب.ظ
گمشده...نوشته شده توسط :...
یکشنبه 21 شهریور 1395-12:06 ب.ظ
از دیروز صبح همش دنبالش بودم با مامان هم دعوام شد صبح اول صبحی همه جا رو بهم ریختن پیداش کنم آخرش هم فهمیدم کار خودم بوده مامان بیچاره هروقت یه چیزی رو گم کنم همش با اون دعوا میکنم باید برم معذرت بخوام خدا وکیلی مامان ها حق دارن که بهشت زیر پاشونه خیلی وقته به این نتیجه رسیدم که سخت ترین شغل دنیا رو دارن خیلییییییییییی سخت لیلی نوشت: پاییز میرسد که مرا مبتلا کند علیرضا بدیع دوازدهنوشته شده توسط :...
جمعه 19 شهریور 1395-03:53 ب.ظ
ای التماس و خواهش بالا دوازده ظهر اذان عقربه ما دوازده من حقم است هشت گرفتم چرا که من یک جمله هم نساختم با دوازده با چند نمره باشد اگر رد نمی شوی یک دو سه هفت هشت نه آقا دوازده بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند ای نمره ی قبولی دنیا دوازده ثانیه های کند توسل می آورند یا صاحب الزمان خدایا دوازده حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی است آقا چقدر زمان مانده تا دوازده؟ امروز اگر نشد ولی یک روز میشود ساعت به وقت شرعی زهرا دوازده علی اکبر لطیفیان پاییزنوشته شده توسط :...
پنجشنبه 18 شهریور 1395-10:41 ق.ظ
پاییز هم یواش یواش داره از راه میرسه دیشب بارون بارید کوتاه ولی شدید دوسش میداشتم امیر بیچاره بیرون بود ،شده بود مصداق بارز موش آبکشیده هوا بسی خنک تر شده از گرما بدم میاد، همیشه میومده بیشتر از سرما آزار دهنده س پس فردا کلاسامون شروع میشه حداقل از این بیکاری مفرط درمیام رسما تبدیل شدم به طفیلی، والا هیچ کار مفیدی نکردم اول تابستون تصمیم گرفته بودم درسای علوم پایه رو تاجاییکه خوندیم مرور کنم زهی خیال باطل تابستون تموم شد و من حتی یک کلمه هم نخوندم نینماخ لیلی نوشت : پاییز من، عزیز غم انگیز برگ ریز یک روز میرسم و. ..تو را می بهارمت سید مهدی موسوی زندگینوشته شده توسط :...
چهارشنبه 17 شهریور 1395-09:29 ق.ظ
شب خوابم نمیبرد نشستم عکسای پروفایلا و اسکرین شات هایی که داشتم رو نگاه کردم سر بعضی هاشون چقدر خندیدم "از این کارا نکن، منم بلدم" سر بعضی هاشونم از غصه داشتم میمردم "نامه ای به دل خود بنویسید" ولی کلا اینو فهمیدم که زندگی اصلا ارزش غصه خوردن نداره چیزی که بخاطرش امروز اشک میریزیم فردا ممکنه باعث خنده مون بشه و البته ارزش شادی بیش از حد رو هم نداره چه بسا شادی هامون با یه تلنگر از هم بپاشن زندگی کردن در لحظه شاید قشنگ تره کاری که خیلی هامون از جمله خودم از انجامش عاجزیم ولی کلا دارم سعی میکنم بیخیالی طی کنم مگه کلا قراره چندسال زندگی کنیم که همش به فکر غم و غصه باشیم؟؟؟ گهی پشت بر زین و گهی زین به پشت لیلی نوشت: به دوست جانم ویروس و ایمنی دادن پس از تلاش های بسیار بسی خشنود گشتمی شنبه ها از صبح باهمیم تا بعدازظهر ....نوشته شده توسط :...
سه شنبه 16 شهریور 1395-08:55 ب.ظ
رسما داشتم از سردرد میمردم دیروز فکرکنم آخرشم بخاطر این سرگیجه هام بیفتم بمیرم، والا تصمیم گرفتم دیگه مسکن نخورم مغزم قشنگ داشت توی مایع مغزی نخاعیم شنا میکرد، به سان ماهی عید، به جون خودم امروز هم که فقط گذشت نمیدونم چرا همش الکی میگذره یه اتفاق جالب انگیزناک هم نمیفته شورش دراومده دیگه . . . دیروز یه دختره بهم تنه زد بعد خودش هم زیر لب یه چیزی گفت نمیگم چی یه لحظه برگشتم نگاش کردم فقط تونستم یک عدد نگاه عاقل اندر سفیه بهش بکنم یه دونه از این مانتوهایی که پشتش نوشته Keep calm & I'm queen پوشیده بود، رسما جو برش داشته بود که ملکه شده هرجوری حساب کردم دیدم خب نمیشه ملکه باشه اسکورت و اینا که نداشت قیافه هم که دیگه هیچی ( دوس ندارم از قیافه کسی ایراد بگیرم ولی خب ... ) لباساشم...فقط چادر من از کل لباساش گرونتر بود اونم که طرز حرف زدنش بود من نمیدونم چجور ملکه ای بود فقط خدا خودش به دادمون برسه که ملکه هامون شدن اینا هرکوچه ای فکرکنم 3_4 تا ملکه داره به قول آبجی نود درصدشون حتی قبل از این نمیدونستن queen چجوری نوشته میشه هعیییییی نمیدونم ملت کی میخوان دست از این جنگولک بازی هاشون بردارن فقط هم بلدن ایراد بگیرن خب خودتون از یه جایی شروع کنین دیگه... لیلی نوشت: اتفاق است و میفتد، دل که سنگ و چوب نیست درباره وبلاگ:آرشیو:آخرین پستها:پیوندها:پیوندهای روزانه:صفحات جانبی:نویسندگان:ابر برچسبها:آمار وبلاگ:The Theme Being Used Is MihanBlog Created By ThemeBox
|