نگاه خصمانهنوشته شده توسط :...
پنجشنبه 20 آبان 1395-06:42 ب.ظ
قبل از عید باهاش حرف زده بودم به نظر آدم معقولی بود حرفاش اصلا بوی طعنه و کنایه نمیداد نمیدونم شاید هم من متوجهش نبودم حرفامون حول دانشگاه و کنکور بود اصلا به نظرم از این دخترایی که بخوان تخلیه اطلاعاتیت بکنن نبود یه ورودی بعد از من بود و خب حرف چندانی باهاش نداشتم و کل مکالمه مون محدود بود به همون چنددقیقه ولی الان همش سنگینی نگاهش رو حس میکنم بهتر بگم سنگینی نگاه خصمانه ش نمیدونم چرا انقدر برام مهم شده خیلی داره اذیتم میکنه فرم نگاه کردنش انقدر تابلوئه که دوستامم میگن همین روزاس که بیاد بکشتت نمیدونم چه هیزم تری بهش فروختم؟ ؟؟؟؟ والا تو این هیری ویری فقط همینو کم داشتم کلی درس نخونده و همون فکرای همیشگی... جزوه ها و کتابایی که تلنبار شدن... به درک... لیلی نوشت : آراسته ظاهریم و باطن نه چنان القصه چنان که می نماییم نه ایم.... باز این موند مطلب رمز دار : ...نوشته شده توسط :...
چهارشنبه 19 آبان 1395-11:18 ق.ظ
قلب سنگیننوشته شده توسط :...
چهارشنبه 19 آبان 1395-11:17 ق.ظ
آنهایی که کمتر تو را می شناسند همیشه می گویند خوش به حالت. فکر می کنند آرامش تو و شادی ات نتیجه بی خیالی هاست. فکر می کنند تو بلدی دنیا را ندیده بگیری. به خیالشان می رسد بدی ها را حس نمی کنی. آنها فکر می کنند دیوار شادی تو به اندازه صدای خنده هایت بلند است. اما کسانی هستند که بیشتر می شناسندت. بیشتر در کنار تو بوده اند و یا عمیق تر تو را دیده اند. آنها می فهمند و می دانند که بدی های دنیا را خوب دیده ای. می بینند ناراحتی هایی را که روی دلت سنگینی می کند را بلدی با چند تا خنده بلند از سرزمین قلبت بیرون کنی. آنهایی که تو را بیشتر بشناسند حساب نفس های سنگین شده ات را دارند و می بینند گاهی با ته مانده امید، تاریِ چشم هایت را پاک می کنی. آنهایی که تو را بهتر می شناسند خوب می دانند همیشه قاعده ها بر عکس است. آدم هایی که زیاد می خندند، زیاد نمی خندند! آنهایی که دوست زیاد دارند، دوست های کمی پیدا می کنند و آنهایی که می خواهند غمگین به نظر برسند غم های کوچک تری دارند. قدر شادی را کسانی می دانند که قلب سنگین تری داشته باشند. بابک حمیدیان
لیلی نوشت: همین که حال من خوش نیست همین که قلبم آشوبه... مطلب رمز دار : ...نوشته شده توسط :...
دوشنبه 17 آبان 1395-01:25 ب.ظ
همینجوری...نوشته شده توسط :...
دوشنبه 17 آبان 1395-11:00 ق.ظ
فکر کنم ایمنی عملی رو بیفتم به استاد گفتم که تو کلاس تبعیض قائل میشین خب چیکار کنم؟بدم میاد از تبعیض اعصابم به شدت بهم میریزه نمیتونم تحمل کنم جایی که من هستم به یکی دیگه توجه کنن خودشیفته هم خودتونین چندباری هم که تو مدرسه از کلاس اخراج شدم سر همین قضیه بوده البته دعواش بخاطر یه چیز دیگه بوده ولی دلیل اصلیش تبعیض بوده خیلی بچگونه س ولی واقعا تحملش رو ندارم کلی عصبیم میکنه این موضوع هرچند استاد جان واقعا عالی تدریس میکنن ولی نمیتونستم تمرکز کنم خیلی میرفت رو مخم اگرم نمیگفتم میترکیدم خب خودش پرسید که منو انتخاب میکردین یا نه منم واقعیت رو گفتم میخواست نپرسه به من چه بچه ها بهم میگن لوسی و حسود حسود رو قبول دارم ولی نمیدونم چقدر لوسم شاید هم هستم اونم از نوع زیادش ولی واقعا بی توجهی داغونم میکنه
بعدشم با بچه ها رفتیم اتاق استاد میکروب ازمون تعریف کرد ذوق مرگ شدیم
گاهی وقتا انقدر از خودم متنفر میشم که حد نداره مثل این چند روزه خودم واقعا دارم رو مخ خودم رژه میرم
من همان نامه نفرین شده بودم که مرا بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد درباره وبلاگ:آرشیو:آخرین پستها:پیوندها:پیوندهای روزانه:صفحات جانبی:نویسندگان:ابر برچسبها:آمار وبلاگ:The Theme Being Used Is MihanBlog Created By ThemeBox
|